اسم اعظم
بحث درباره اسم اعظم از مطالب بسیار دقیق و ظریف و مشکل است که آیا لفظ است یا معنی، حال یا مقام و یا جمیع لفظ و مقام و یا جمع حال و معنی و … طبق نظر آقای کشمیری اسم اعظم مراتب مختلفی دارد؛ گاهی به حالی است که دارند آن توجه میکند و اثر مینماید.
نکته مهم آن است که همه اسماء الهی اعظم و بزرگ است لیکن اسم اعظم به عطاء است که خدا و پیامبر و یا اولیای خاص به کسی میدهند که آن هم با شرایط خاص و در موارد مخصوص و اِعمال آن هم به اندازه اذن میباشد؛ و هر اسم اعظم دارای آثار و قدرت خاص خودش است. اسم اعظم مخفی است و جز خواص بر همگان پوشیده است و دارنده آن هیچوقت بوق دست نمیگیرد و نزد هرکس ادعا نمیکند و نوعاً خاموش است.
در اخبار آمده اسم اعظم را بر ۷۲ حرف تقسیم کردهاند که یکی را به آصف برخیا (وزیر حضرت سلیمان) دادند که تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین آورد.
۲ تا به حضرت عیسی علیهالسلام داده شد که مرده را زنده و کور مادرزاد را شفا میداد.
۸ تا را به حضرت ابراهیم دادند. ۲۵ تا را به حضرت آدم دادند و ۷۲ حرف به پیامبر صلیالله علیه و آله و ائمه علیهالسلام داده شد. از جناب استاد (آقای کشمیری) درباره اسم اعظم سؤال شد، فرمودند: از اسماء الله یا حی یا قیوم و از قرآن بسمالله الرحمن الرحیم و سلامُ مِن قول ربّ الرحیم و ۴ آیه آخر سوره حشر است.
در دعای سمات به خداوند عرض میکنیم: «خدایا ترا به اسم اعظم و عظیمت میخوانم. آن اسمی که بر درهای بسته آسمان خوانده شود، به رحمتت گشوده گردد و بر درهای تنگنای زمین برای فرج خوانده شود، گشاده گردد. آن اسمی که برای آسان شدن سختیها خوانده شود، همواره آسان گردد. آن اسمی که برای برخاستن مردهها در قیامت خوانده شود، بپا خیزند.»
نتیجه آنکه اسم اعظم به حروف و کتاب نیست، دادنی است و به هرکس که قابل باشد، عطا میگردد.
بسیاری از کسانی که اسم اعظم دارند اجازه مصرف آن را نداند که مردم بفهمند.
در تفسیر روح البیان آمده که شخصی از زهّاد معروف بود که اسم اعظم دارد. مرید به اصرار زیاد، تقاضای اسم اعظم را نمود. چون اصرارش زیاد شد، استاد برای تفهیم او فرمود: فردا اول آفتاب به در دروازه شهر برو و آنچه را که مشاهده کردی برایم نقل کن. مرید صبح به در دروازه شهر رفت و قدری توقف نمود. دید پیرمردی ضعیف با پشته هیزمی بر دوش از بیرون شهر وارد و منتظر مشتری شد. ناگاه یکی از مأموران سلطان برای خرید هیزم حاضر شد و با پیرمرد درگیر شد و با چوبی به سر و صورت او زد که خون جاری شد. پس هیزم را به زور برداشت و پولی هم به پیرمرد نداد. با ناراحتی نزد استاد رفت و جریان را نقل کرد. استاد پرسید: اگر تو اسم اعظم داشتی، در آن وقت چه کار میکردی؟ گفت: فوراّ اسم اعظم را میخواندم و مأمور را هلاک میکردم. فرمود: آن پیرمرد استاد من است که اسم اعظم دارد. با وجود آن قدرت، ظلم را متحمّل شده و بر او حتّی نفرین ننمود.