عقل و تعقل
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 60 سوره قصص میفرماید: «آنچه نزد خداست بهتر و باقیتر است اگر تعقل کنید.»
حدیث:
امام صادق علیه السّلام فرمود: «همۀ عابدان در فضل عبادتشان به آنچه عاقل رسیده نمیرسند.» (جامع السعادت،1، ص 111)
توضیح مختصر:
عقل دنبال کمال است، و رسیدن به آن مبتنی بر تعقل است. جاهل کارش مبنی بر جهل و شیطنت است. آنکه در بسیاری آیات خداوند فرمود: «آنان تعقل نمیکنند، دلیل آن است که توجه به مسائل حسّی و حیوانی سبب میشود که روزنههای عقل آنان بسته گردد.
آنانی که مقلّد صرف هستند و نوعاً از صحّت و فساد باخبر نیستند و مسائل روزمرهی آنان فقط مادی است و از شنیدن و دیدن مطالب طریقتی بیبهره هستند و به معنی دیگر کر و لال هستند و نمیتوانند تعقّل کنند، قصص قوم و قبیلههای گذشتگان را میخوانند و از فرجام آنان باخبر میشوند اما قوه عقلانی آنها ضعیف است و نمیتوانند خواندههایشان را به نفس منتقل کنند لذا بیبهره میمانند، و یا آخر داستانسرا میشوند.
انبیاء به بتپرستان میگفتند: «شما این مجسمه را میپرستید درحالیکه هیچ نفعی به شما نمیرسانند و نه میتوانند ضرری را از شما دفع کنند پس چرا تعقل نمیکنید؟»
شنیدن، مرحلهی اول است و تعقّل مرتبه دوم، که اگر به این مرحله بهاء بدهد و تحقیق کند و تدبّر نماید به نتیجه کافی و لازم میرسد.
موسی به قومش گفت: «پروردگار مشرق و مغرب و آنچه بین اینهاست، خداوند است اگر تعقل کنید!» (شعرا، آیهی 28) چرا فرمود: «اگر». یک دلیل آن است که مطلب واضح و روشن است و به اندکی اندیشه، عاقل به نتیجه میرسد؛ و آنان در تقلید آباء خود بودند لذا نمیتوانستند مسائل واضح را استخراج کنند، و خداوند کلمۀ «اگر» فرمود.
1- ذبح کدو
پسازآن که معاویه به مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السّلام پرداخت، تصمیم گرفت عقل و مراتب اطاعت مردم شام را آزمایش کند، لذا با عمرو عاص مشورت کرد.
عمروعاص گفت: به مردم شام دستور بده کدو را مانند گوسفند ذبح کنند و پس از تزکیه آن را بخورند، اگر فرمانت را اجراء نمودند آنها یار تو هستند وگرنه اطاعت نکنند.
معاویه دستور داد از فردا، همه کدو را مانند گوسفند ذبح کنند. مردم شام بدون کوچکترین اعتراض، اجراء نمودند و این بدعت در سراسر شام معمول گردید.
طولی نکشید که خبر این بدعت به گوش مردم عراق رسید، و بعضی از آنان از امیرالمؤمنین علیه السّلام دراینباره پرسش کردند.
حضرت در جواب فرمود: خوردن کدو، ذبح لازم ندارد، مراقب باشید که شیطان عقلتان را نبرد و افکار شیطانی حیرتزده و سرگردانتان ننماید. (داستانها و پندها، 1، ص 92 – کافی،6، ص 370)
2- پیرعقل
پیامبر اسلام صلیالله علیه و آله برای سرکوبی گروهی دشمن طغیانگر که در اطراف مدینه و مکّه بودند، جمعی را بهعنوان سریّه و گروه ضربتی آماده ساخت تا شبانه بهطور مخفی بهسوی متجاوزین بروند و آنها را سرکوب نمایند.
پیامبر صلیالله علیه و آله جوانی (در زندگانی رسول خدا از این قبیل نصبها مانند امیری دادن عتاب ابن اسید 21 ساله بهعنوان امیر مکّه و فرماندهی اسامه بن زید جوان در تاریخ نقل کردهاند.) از طایفۀ (هُذّیل) را فرمانده و امیر این سپاه قرار داد. شخصِ ظاهربینی به رسول اکرم صلیالله علیه و آله اعتراض کرد که چرا یک جوان را بر ما فرمانده نمودهای؟ ما تسلیم فرمان او نمیشویم، لازم است شما پیرمردی بهعنوان پیشوا و فرمانده انتخاب کنید.
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: ای آدم ظاهر نگر، گر چه او جوان است اما دلی قوی و عقلی صحیح دارد. امّا پیرمردی که تو میگویی ریش آنها سفید است و بهصورت ظاهر باید جلو بیفتند، اما دل آنها چون قیر سیاه است.
عقل این جوان را بارها آزمودم و دیدم در عقل، پیر است. (پیر، پیر عقل باشد ای پسر **** نی سپیدی موی اندر ریش و سر) پیر سن و سال بیعقل مثمر ثمر نیست. تا توانی کوشش کن (جهد کن تا پیر عقل و دین شوی **** تا چو عقل کل، تو باطن بین شوی) که پیر عقل و دین شوی، که رهبری و فرماندهی به سال نیست، به قوّه ی عقلانی و تفکّر و قلب سفید است. (داستانهای مثنوی،3، ص 64)
3- نتیجه بیعقلی
در شرححال حجّاج بن یوسف ثقفی، خونخوار بنی امیّه نوشتهاند: مادرش (فارعه) قبلاً همسر حارث بن کلده، طبیب معروف بود، بعد به خاطر خلال کردن دندان بیوقت، حارث او را طلاق داد و به زوجیت یوسف بن عقیل ثقفی در آمد. پس از مدتی حجّاج به دنیا آمد امّا دُبر او سوراخ دفع مدفوع نداشت، دبُر او را سوراخ کردند.
پستان هم قبول نمیکرد، متحیّر شدند چه کنند، که شیطانصفتی آمد و برای معالجه دستور داد بُز سیاهی را بکُشند و خون او را به دهان حجّاج بگذارند و حجّاج آن خون را میمکید و میلیسید.
روز دوم دستور داد بز نری را بکشند و خون آن را به دهان او گذارند. روز سوم دستور داد مار سیاهی را بکشند و خون مار در دهان او کنند و بهصورت او مالند و آنهم چنین کردند، روز چهارم پستان قبول کرد.
در اثر این کار جاهلانه که در کام او خون ریختند، خونخوار شد و کارش بجایی رسید که میگفت: بیشترین لذّت من، در ریختن خون، مخصوصاً خون سادات است. او از طرف عبدالملِک مروان خلیفۀ وقت، به مدت 20 سال بهعنوان فرمانده لشکر و استاندار منصوب شده بود، تا سال 95 هجری قمری (زمان حکومت ولید بن عبدالملک) که در پنجاهوچهار سالگی به درک واصل شد قریب صدوبیست هزار نفر را کشت و وقتیکه مُرد در زندان بیسقف او پنجاههزار مرد و سی هزار زن که نوعاً برهنه بودند، محبوس بودند.
از کسانی که این خونخوار آنها را به قتل رساند میتوان از کمیل بن زیاد نخعی یار علی علیه السّلام و قنبر غلام علی علیه السّلام و یحیی بن ام الطویل از حواریین امام سجاد علیه السّلام و سعید بن جبیر که امام سجاد علیه السّلام او را بسیار ستوده و …. را نام برد. (تتمه المنتهی ص 66)
4- منجّم و علی علیه السّلام
عدهای از مردم، از تعقّل، تفکّر و توکّل به خدا غافل و به حرفهای فالبین و منجّم که با زیرکی برای گرفتن پول از مردم دکان بازکردهاند، مرید و معتقد میشوند (البته اولیای الهی و صاحبان مجاهده و تزکیه که کلامشان نور است و اگر چیزی به کسی بفرمایند همان میشود، با دیگران بسیار فرق دارند و نباید قیاس کرد.) برای نمونه یکی از قضایا که در زمان علی علیه السّلام اتفاق افتاد نقل میکنیم.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام وقتی میخواستند به جنگ خوارج نهروان بروند به شهر مدائن رسیدند. خیمه زدند و روز دیگر خواستند حرکت کنند. مرد منجّمی نزد امام آمد و عرض کرد: «بر اساس آنچه از علم نجوم فهمیدهام، این ساعت مصلحت نیست بروید، شکست میخوردید، سه ساعت دیگر بروید تا پیروز شوید»، فرمود: «هر که تصدیق تو کند تکذیب قرآن خدا را کرده است.» (آیه 34) فرمود: «از ملک چین خبر داری که پادشاه از کدام خانواده به خانواده دیگر منتقل شد؟» گفت: خبر ندارم. فرمود: «چه ستارهای است که وقتی طلوع میکند شهوت شترها به حرکت درمیآید؟» گفت: نمیدانم. فرمود: «کدام ستاره است وقتی طالع شود شهوت گربهها به هیجان درمیآید؟» گفت: نمیدانم!… فرمود: «بگو در زیر دست اسبان من چه چیز پنهان است؟» گفت: نمیدانم!… فرمود: «یک کوزه اشرفی در زیر زمین جای دست اسب مدفون، و یک افعی هم پایینتر از آن خوابیده است.»
آنجا را شکافتند همانطور که امام فرمود یافتند. منجّم فریاد زد: به فریادم برس. حضرت کتابهای او را خواستند و دستور دادند آنها را از بین ببرند، و فرمودند: «اگر دفعه دیگر به علم نجوم (مردم را مشغول به خود کنی) دستور میدهم تو را حبس کنند.» (جامع النورین ص 15 – بحارالانوار)
5- عاقل دیوانه نما
هر چیزی از آثار و صفات آن معلوم میگردد، عقل و عاقل بودن از کلمات و کارهای شخص ظاهر میگردد.
بهلول (م 190) با اینکه پدرش عموی خلیفه هارون الرّشید بود به خاطر قبول نکردن قضاوت و عدم فتوا به قتل امام هفتم علیه السّلام خود را به دیوانگی زد. یکی از نمونههای بارز و محکم قوه عقلانی او، رفتنش به مجلس درس ابوحنیفه یکی از پشوایان عامّه است. او از کنار مجلس درس ابوحنیفه عبور میکرد شنید که او میگوید: جعفر بن محمد علیه السّلام سه مطلب به شاگردانش گفته که من آنها را نمیپسندم. او میگوید: شیطان در آتش جهنّم معذّب است، شیطان با اینکه از آتش خلق شده چطور با آتش او را عذاب کنند؟
او میگوید: خدا دیده نمیشود با اینکه هر موجودی قابل رؤیت است. او میگوید: انسان در افعالش فاعل مختار است، حال آنکه خدا خالق است و بنده اختیاری ندارد.
بهلول کلوخی برداشت و به سر او زد، سرش شکست و نالهاش بلند شد. شاگردانش دویدند بهلول را گرفتند و نزد خلیفه بردند. ابوحنیفه به خلیفه گفت: «بهلول با کلوخ به سرم زده و سرم را به درد آورده است.»
بهلول گفت: «دروغ میگوید، اگر راست میگوید درد را نشان دهد، مگر تو از خاک آفریده نشدهای چگونه خاک به تو ضرر میرساند؟
من چه گناهی کردم مگر تو نمیگویی همه کارها را خدا انجام میدهد و انسان اختیاری از خود ندارد؟ پس باید از خدا شکایت کنی نه از من.»
ابوحنیفه که جواب اشکالات خود را یافت از شکایت خود صرفنظر نموده و راه خود را پیش گرفت و رفت. (شاگردان مکتب ائمه ص 262- قاموس الرجال،2، ص 252)