طریقه مرتضوی

مقدمه

بر ارباب بصیرت و فانیان حقیقت و سالکان طریقت، پوشیده نیست که در زمینهٔ عرفان و سیر و سلوک، کتاب‌های بسیاری به قلم عارفان ربّانی و علمای عرفان نظری به زبان فارسی نگاشته شده که بعضی از آن‌ها مانند «رسالهٔ سیر و سلوک»، از عالم ربّانی سید بحرالعلوم و «تذکرة المتقین»، از عارف نامی، شیخ محمد بهاری و… به چاپ رسیده و در دسترس خوانندگان شائق قرار گرفته؛ اما کتاب‌ها و رساله‌های بسیاری هست که تاکنون گرد و غبار فراموشی از آینهٔ وجود ذی جودشان زدوده نشده که از جملهٔ آن‌ها می‌توان دو مقاله را نام برد، یکی به قلم عارف بالله، صاحب کرامات باهره، ملّا محمدتقی مجلسی و دیگری به قلم نادرهٔ دهر، علّامه محمدباقر مجلسی که در سال ۱۳۷۵ (هـ. ش) به انضمام کتاب «لوایح» جامی و «لوامع» عراقی با عنوان «تشویق السالکین» توسط انتشارات نور فاطمهٔ تهران به زیور طبع آراسته گردید.

امّا مقالهٔ اول را عالم عامل، محمدتقی مجلسی (۱۰۷۰-۱۰۰۳) نوشت که از تلامذهٔ عالم بی‌بدیل، شیخ بهائی و ملّا عبدالله شوشتری بود و در تزکیه و تهذیب عملی، مراحلی را طی کرد و به فیوضات ربّانی نائل گردید.

او کتب بسیاری از جمله «روضة المتقین» در شرح «من لا یحضره الفقیه» را در علم فقه نوشت؛ و این مقالت را در جواب معترضین که با شمشیر زبان و قلم به عرفان مرتضوی و تصوّف شیعی و بزرگان اهل معرفت حمله کردند، نگاشت.

امّا مقالهٔ دوم را جامع علوم اسلامی، علامه محمدباقر مجلسی (۱۱۱۰ – ۱۰۳۷) نوشت. او از تلامذهٔ پدر و در علم منقول و حدیث یگانه بود و کتاب شریف «بحارالانوار» او شاهد گویایی بر این واقعیت است.

در واقع این مقالت، جوابیه‌ای است به نامهٔ «ملّا خلیل قزوینی» (م. ۱۰۸۹) که در آن سه فقره سؤال مطرح شده بود و علّامه بزرگوار این اجوبه را در تبیین طریقهٔ عارفان صافی‌ضمیر تشیع و ردّ تصوف غیر مرتضوی به اجمال مرقوم کردند.

رسالهٔ «تشویق السالکین» مجلسی اول در کتاب مصنّفات شیعه (ترجمه الذریعه) جلد دوم، صفحه ۷۸ تألیف «محمد آصف فکرت» جلد چاپ انتشارات بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی و مقالهٔ دوم، نام برده شده است.

در سال ۱۳۱۱ (هـ. ش) در تبریز به همراه پاسخ سه سؤال میرزا خلیل قزوینی از علامه مجلسی چاپ شد و همچنین در سال ۱۳۳۳ به همراه تذکرة الاولیاء مطبوع شد که در فهرست کتابخانهٔ آیت‌الله مرعشی نجفی قم جلد نوزدهم صفحهٔ ۸۱ نسخهٔ خطی شمارهٔ ۱ / ۷۲۹۴ درج شده است.

امّا پاسخ سه سؤال میرزا خلیل قزوینی از علامه مجلسی را به نسخهٔ خطی شماره ۱۹۱۶ کتابخانهٔ مجلس شورای اسلامی ایران و همچنین نسخهٔ خطی شمارهٔ ۷/۴۸۵ س س موجود در همان کتابخانه درج نموده است.

*آنچه داخل پرانتز نوشته شده از توضیحات بنده است؛ البته بنای ما بر شرح کلمات و تشریح مطالب نبوده است، امّا برای سهولت، مطالب را موضوع‌بندی کرده‌ایم.

امید است مطالب این کتاب، برای سالکان مبتدی و آن‌هایی که نسبت به عرفان شیعی شک دارند و با دوربین تعصّب، مسائل سیر و سلوک را می‌بینند، مفید واقع گردد.

سید علی‌اکبر صداقت – بهار ۱۳۸۵

الحمدُلله الذّی فضّل انبیائه و اولیائه علی جمیع الخلائق و الاُمم و خصّص سرائرهم بخصائص الحقایق و الحکم و الصّلوه و السلام علی محمّد، مفخر العرب و العجم و علی سیّد الأولیاء، علی الکریم الأکرم و علی آله و اتّباعه الهٰادین الی طریق الأقوم.

اما بعد، چنین گوید محتاج غفران ربّ وفی و پروردگار علی محمد تقی مجلسی.

بر ضمائر صافیهٔ ارباب دانش و بینش پوشیده نماناد که:

۱. علت غائبه ایجاد جن و انس، شناخت حضرت باری است عزوجل؛ چنانچه آیهٔ وافی هدایت «و ما خلقت الجن والإنس إلّا لیعبدون (ذاریات: ۵۶) ای لیعرفون: من جن و انس را نیافریدم، جز برای این‌که عبادتم کنند؛ یعنی مرا بشناسند.» بر آن ناطق است.

۲. و اقرب طرق به معرفت الهی، طریقهٔ حقّهٔ رضویة ذهبیة معروفة مرتضوی است که طریق تصوف و حقیقتش نیز خوانند و آن عبارت است از تحصیل قرب معرفت رب‌العالمین، به طریق زهد و ریاضت و انقطاع از خلق و مواظبت بر طاعت و عبادت.

۳. اکنون جمعی پیدا شده‌اند که ایشان را از شریعت خبری و از طریقت اثری نیست؛ و انکار این طریقهٔ حقه می‌نمایند، بنا بر عدم وقوف و قلّت تدبّر در آیات و اخبار ائمه اطهار علیهم‌السلام و به متابعت نفس غدّار که ثمرهٔ او حسد و عناد و تعصّب است. اگرچه مشهور است:

شب‌پره گر وصل آفتاب نخواهد **** رونق بازار آفتاب نکاهد

امّا چون انکار ایشان، سبب محرومی بعضی از عوام بُود از این نعمت عظمی؛

۴. لهذا بعضی از اَحِبّا، از این فقیر، محمدتقی، التماس نمودند که رسالهٔ مختصری در حقیقت این طریقه نوشته شود تا شیعیان امیرالمؤمنین علیه‌السلام از این سعادت بی‌نصیب نباشند.

۵. پس ایجاباً لسؤالهم، با آنکه کتاب مبسوطی موسوم به «مستند السالکین» در این باب نوشته شده، مجملی از هر باب در این رساله مذکور می‌گردد؛ و بالله التوفیق.

۶. اما زبده و خلاصهٔ برایا که انبیایند، همه این طریق را داشتند؛ چنانکه کتب سِیر و اخبار و قرآن مجید و احادیث ائمه علیهم‌السلام مِن جمیعِ الدّهورِ وَالاعصارِ (در همهٔ روزگاران و عصرها) به آن ناطق است.

۷. از آن جمله، حدیث ابن مسعود است که در کتاب «مکارم الاخلاق» و غیره از کتب شیعه و سنّی مذکور است که سید عالَم صلی‌الله علیه و آله و سلّم موعظه فرمود؛ [به ابن مسعود]

۸. که ‌ای پسر مسعود! به درستی که برگزید خدای تعالی، موسی علیه‌السلام را به مناجات و مکالمات، وقتی‌که دید، سبزی تره بر شکمش از لاغری بسته و سؤال نکرد موسی علیه‌السلام در مَدین، در حینی که در آمد در سایهٔ دیواری که طعام بخورد.

۹. ای ابن مسعود! اگر خواهی، تو را خبر دهم از حال نوح نبی‌الله که در زندگانی هزار سال، پنجاه سال کم، چون صباح می‌کرد. می‌گفت: شام نخواهم کرد و لباس او از پشم بود و طعام او جو.

۱۰. اگر خواهی تو را از حال یحیی علیه‌السلام خبر دهم؛ لباسش از ریشهٔ خرما بود و طعامش از برگ درخت.

۱۱. اگر خواهی، خبر دهم تو را از حال عیسی بن مریم علیه‌السلام او عجب حالی داشت، همیشه می‌گفت: «نان و خورش من، گرسنگی است؛

شعار من، خوف الهی است؛

لباس من از پشم، و اسب من، دو پای من است؛

چراغ من در شب، ماه است؛

پوشش من در زمستان، آفتاب؛

میوه و ریحان من، سبزه‌های بهاری است و آنچه چهارپایان بخورند؛

در شب داخل می‌شوم و چیزی ندارم؛

و نیست در روی زمین از من دارنده‌تری!»

۱۲. ای ابن مسعود!

آتش جهنم برای کسی است که مرتکب حرام گردد و بهشت، کسی راست که ترک حرام کند؛ پس بر تو باد که ترک حرام کنی و زهد پیشه کنی.

در دنیا به زهد تو مباهات کند خدای تعالی با ملائکه و اقبال می‌کند به‌سوی تو به ذات مقدس خود و رحمت می‌کند بر تو جبار عالم.

و این طریقتِ همه در باب زهد و ترک دنیا که این مختصر، گنجایش ذکر تمام آن‌ها را ندارد.

۱۳. و حضرت سید المرسلین صلی‌الله علیه و آله و سلّم که فخر موجودات است، جوع و زهد و ریاضت و خلوت‌نشینی و انزوای آن حضرت قبل از بعثت در غار حراء و غیره و سنگ بر شکم بستن و پشت پای آن حضرت ورم کردن از [که] کثرت قیام شب؛ و باقیِ ریاضات آن حضرت از کثرت شهرت، محتاج به بیان نیست.

۱۴. همچنین حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام [که] ریاضات شاقّهٔ ایشان، اَظهَرَ مِنَ الشَّمس است.

چنانچه علامهٔ حلّی (قدس سرّه) در کتاب «شرح تجرید» در مبحث امامت می‌فرماید:

نعلین آن حضرت از پوست [بود] و کلاه از پوست خرما داشت. نان با خورش می‌خورد و اگر به خورش میل نداشتند، نمک و سرکه میل می‌فرمود.

اگر تکلّف می‌کرد، سبزی یا شیر می‌خورد.

گوشت کم می‌خورد و می‌فرمود: «شکم‌های خود را قبور حیوانات مگردانید!»

و دنیا را همه طلاق داده بود.

۱۵. در کتاب «اطعمه» از کافی منقول است که حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام می‌فرمود: «حضرت امیر علیه‌السلام شبیه‌ترین مردم بود به رسول صلی‌الله علیه و آله و سلّم در چیز خوردن؛ و این صفت داشت [که] خود، نان و سرکه و زیتون می‌خورد و به مردم، نان و گوشت می‌داد.»

۱۶. همچنین در کتاب مذکور، نقل است از عجلان که یکی از راویان حضرت صادق علیه‌السلام است، گفت: «شبی بعد از خفتن، در خدمتِ با سعادتِ آن حضرت بودم. سفره‌ای آوردند و در آن سرکه، زیتون و گوشت بود؛ گوشت را برمی‌داشت و به پیش من می‌گذاشت و خود، سرکه و زیتون می‌خورد و گوشت میل نمی‌نمود و می‌فرمود: «این است طعام من و طعام همهٔ انبیا و اوصیا.»

همچنین، هریک از ائمه علیهم‌السلام این طریق را داشته‌اند؛ چنانچه احوال و سیر ایشان در کتب اخبار مذکور است.

۱۷. همچنین اصحاب صفّه که فرقهٔ اول از درویشان‌اند، بر این مسلک بوده‌اند؛ مثل سلمان و اباذر و عمّار و غیرهم.

۱۸. چنانکه در بعضی از تفاسیر مذکور است، اکابر قبیلهٔ «مُضر» به خدمت حضرت رسالت صلی‌الله علیه و آله و سلّم مشرف شدند و اصحاب صفه را با خرقه‌های ژنده، در نهایت تقرب دیدند؛ از عالم تکبّر، برایشان بسیار دشوار آمد هم‌نشینی ایشان؛ بنا بر آن، رو به خدمت حضرت کردند که «ما بزرگانیم و این جماعت، نادارانند؛ ما را هم‌نشینی ایشان ننگ آید!! التماس اینکه، وقتی‌که در مجلس تو باشیم، این جماعت نباشند.» آن حضرت بنا بر آنکه، آن قبیله عظیم بودند [به‌طوری‌که] در عرب، به کثرت ضرب‌المثل‌اند؛ و ایمان ایشان باعث قوّت اسلام است [لذا]، به جهت جلب قلوب ایشان، رد مسئول ایشان را ننموده و در جواب توقف نمود.

۱۹. این آیه نازل شد: «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ لَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كٰانَ أَمْرُهُ فُرُطًا. وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ  بِئْسَ الشَّرَابُ وَ سَاءَتْ مُرْتَفَقًا. (کهف: ۲۹ -۲۸) یعنی: «صبر فرما یا محمد! نفس خود را با آن‌هایی که می‌خوانند پروردگار خود را در صبح و شام، و می‌جویند رضای او را، و بر مدار چشم‌های خود را از روی ایشان، مگر می‌خواهی زینت و زندگانی دنیا را، و فرمان‌برداری مکن کسی را که غافل کرده‌ایم ما دل او را از ذکر خود؛ پیروی می‌کند هوای نفس را و کار او ضایع و تباه شده.

بگو یا محمد! که حق از پروردگار توست، پس هرکه خواهد ایمان آورد و هرکس خواهد کافر گردد، به‌درستی که ما مهیا ساخته‌ایم به جهت ظالمان جهنم را.»

۲۰. همچنین در کتاب کافی منقول است از حضرت صادق علیه‌السلام که فرمود: «چیزی به خدمت حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلّم آوردند و حضرت آن را به جماعتی از فقرا و مساکین اهل صفّه داد، لیکن چندان نبود که به همهٔ اهل صفّه برسد.

به پیش آنان رفت و فرمود: «معذرت می‌خواهم در پیش خدا و در پیش شما ای اهل صفّه! از آن چیزی که داده بودند برای ما؛ می‌خواستم قسمت کنم میان شما، چندان نبود که به همه برسد. بعضی از شما را مخصوص ساختم که می‌ترسیدم از جزع و بی‌تابی ایشان.»

۲۱. بالجمله، فضیلت اصحاب صفّه محتاج به بیان نیست. هریک از ایشان را صفی می‌گفتند؛ یعنی منسوب به صفّه تا به کثرت استعمال، «صاد» را اشباع و «فاء» را مخفّف ساخته‌اند [تا این‌که] صوفی شد.

چنانچه شیخ ابوسعید سهرودی و غیره در وجه‌تسمیه این جماعت به «صوفی» گفته‌اند: «ایشان بیشتری پشمینه‌پوش بودند، ایشان را صوفی می‌گفتند.»

۲۲. و مؤید این قول است کلام حضرت امیر علیه‌السلام که در میان این طایفه مشهور است.

شیخ ابن جمهور لحساوی که از اکابر علمای شیعه است در کتاب «غَوالی» روایت کرده که آن حضرت فرموده‌اند:

«تصوف را از «صوف» گرفته‌اند و این سه حرف است؛ صاد از صبر؛ واو از وفا؛ و فاء را از فقر و فنا.»

۲۳. همچنین اکابر علمای شیعه، از متقدمین و متأخرین، جمعی که واقف بوده‌اند بر طریقهٔ اهل‌بیت علیهم‌السلام و تتبع ایشان بیشتر بود از علمای این زمان، همه این مسلک را داشته‌اند.

و در این فن، تصنیفات نموده‌اند؛ چنانچه استاد البشر وقُدوه المحققین، نصیر الملة و الدین [خواجه‌ نصیرالدین طوسی] که در میان علمای شیعه، بلکه در بنی‌آدم، بعد از انبیا و اوصیا، مثل او بحر محیط بر جمیع علوم به هم نرسید، در این علم چند تصنیف دارد.

در فصول عربی که در علم کلام نوشته، بعد از اثبات ذات و صفات الهی، می‌فرماید که:

«از دلایل عقلی و برهانی، آنچه در این رساله، در بیان ذات و صفات الهی نقل نمودم، کافی است؛ زیرا که بیش از این نمی‌توان دانست؛ و در علم کلام، زیاده از این کسی را میسّر نیست.»

پس اگر کسی ترقی کند از این مقام، باید ریاضات شاقّه بکشد و نفس امّاره را محبوس گرداند تا از تخیلات واهیه رسته؛ خدا درِ رحمت را به روی او بگشاید و دل او را به نور هدایت منوّر گرداند تا از مجاهدهٔ نفس، مشاهده نماید آثار ملکوتیه و اسرار جبروتیه را و مکشوف گردد بر دل او حقایق غیبیه و دقایق فیضیه؛

اما این قبائی است [که]، ندوخته‌اند بر قد و قامت هر صاحب قدی، بلکه افضال خدای تعالی است؛ می‌دهد به هرکس که می‌خواهد. بعد از آن می‌گوید: «بگرداند خدای تعالی، ما را و شما را از سالکین طریق و [ما را از] طالبان وجه مطلق کند.» و از این باب، گفتگوهای بسیار دارد.

۲۴. همچنین «ورام کندی» از اکابر شیعه است. کتابی تألیف نموده، تمام در بیان مجاهدهٔ نفس و زهد و ریاضت و بیان خصال حمیده و صفات رذیله و در علاج آن اوصاف. احادیثی که در هر باب وارد است و تحریص و ترغیب او به زهد و ریاضت، محتاج بیان نیست.

۲۵. همچنین نقیب آل ابی‌طالب، سید رضی علی بن طاووس (قدس سره) که از اکابر علما است و فضائل و مناقب او در کتاب رجال مذکور است؛ مسلک زهد و ریاضت داشته، چنانچه شیخ شهید مکّی (ره) در کتاب اربعین حدیث، اوصاف او را می‌شمارد و می‌گوید:

«ازهد زمان خود بود و صاحب کرامات و کمالات بود. اقوال و افعال او، از ریاضات و خارق عادات و توجهاتی که حضرت صاحب‌الامر علیه‌السلام دربارهٔ او ذکر کرده‌اند، از کثرت شهرت محتاج به بیان نیست.

۲۶. همچنین سید محمود آملی، صاحب «نفایس الفنون» که معاصر علامهٔ حلّی (قدس سره) و از افاضل علمای شیعه بود، در کتاب مذکور، استقصای تمام کرده در بیان اصطلاحات صوفیه و آداب سلوک و اقسام مکاشفات و اطوار و مقامات.

۲۷. همچنین سید حیدر آملی، صاحب تفسیر بحر البحار (البحر الخضم) قریب به هفتاد هزار بیت از دلایل و احادیث اهل‌بیت تصنیف نموده، در بیان آنکه شیعه‌ای که صوفی نباشد شیعه نیست و صوفی که شیعه نباشد صوفی نیست.

در تصنیف کتاب گفته: «که چون دیدم منازعه در میان جُهّال طالبان علم شیعه و ناقصان صوفیه هست، این کتاب را نوشتم تا بدانند که تصوف، طریقه مرتضوی است؛ و تصوف و تشیع یک معنی دارد و این مخالفت، از عین نادانی و نقصان عقل طرفین است.»

۲۸. همچنین از قدوة المحدثین و جمال السالکین، شیخ ابن فَهد حلّی (ره) در ریاضت و عزلت و انقطاع از خلق، مثل «تحصین» و «عُدّه الداعی» و غیرهما مشهور است.

۲۹. شیخ ابن جمهور لحساوی که از افاضل علمای شیعه است؛ حقیقت تصوف و علو شأن این طبقهٔ عظما و تحقیقات و تدقیقات آن را به قدر آنکه در حیّز بیان در آید، در کتاب «مجلی المراه» که در علم کلام نوشته، بیان نموده و در آنجا بیان نسبت فرقه و سلسلهٔ خود را با باقیِ مشایخ صوفیه به حضرت ائمه هدی علیهم‌السلام نموده؛ و همچنین در «غوالی اللئُالی» و غیره از تصنیفات خود، سخنان و احادیث معتبره و تعریف تصوف را نقل کرده.

۳۰. و همچنین شیخ شهید مکی، از رؤسای سلوک و مشهور است.

۳۱. سید المحدثین و أفضل المجتهدین، زین الملة و الدین العاملی [شهید ثانی (ره)] که سند حدیث علمای عصر اکثر، بلکه همه به او می‌رسد؛ و همه به فتوای او عمل می‌کنند، در کتاب «منیة المریدین» می‌فرماید:

«عالم را بعد از آن که فرا گرفت ظواهر شریعت و استعمال کرد آنچه علمای قدما در کتاب‌های خود تدوین کرده‌اند، از نماز و روزه و دعا و تلاوت قرآن و غیر آن در عبادت؛

چیزهای دیگر هست که معرفت آن واجب و لازم است؛ زیرا اعمالی که لازم است بر مکلف از افعال غیر واجبه، منحصر نیست در آنچه تدوین کرده‌اند؛ بلکه خارج از آن، چیزهایی است که معرفت آن واجب‌تر و مطالب آن عظیم‌تر است.

۳۲. و آن تطهیر نفس است از رذایل خلقیه، از کبر و ریا و حسد و کینه و غیر آن، از صفاتی که مبین شده است در علومی که مخصوص است به آن. و این تکلیفاتی است که یافت نمی‌شود در کتب شرع و اخبارات و غیر آن از فقه، بلکه ناچار است مکلف را رجوع کردن در آن به خدمت علمای حقیقت و کتب ایشان که در این باب نوشته شده.

عجیب است! عالم فریفته شود به علوم رسمی و راضی شود به آن و غافل شود از اصلاح نفس خود و راضی کردن پروردگار.»

۳۳. و در کتاب مذکور می‌فرماید: «طالب علم باید اول باطن خود را پاک کند از کدورات و هواجس نفسانی و صفات مهلکات شیطانی تا از روی نیت خالص و اخلاص تمام، مشغول به طلب علم تواند شد و این، بی مجاهدهٔ نفس صورت نمی‌بندد.»

۳۴. در طریقهٔ مجاهده، بر تو باد که رجوع کنی به خدمت صاحبان دل. اگر ایشان را نیابی، گوشه‌گیری و عزلت اختیار کنی.

۳۵. و نیز در کتاب مذکور می‌فرماید: «عالم، بعد از علوم رسمیه، می‌باید که مشغول شود به تحصیل علوم حقیقت که نتیجهٔ جمیع علوم است و مقصد اصلی از هر چه معلوم گردد.»

و تحریص و ترغیب شیخ (ره) بر تصوف، زیاده بر آن است که در این مختصر تواند گنجد.

۳۶. همچنین «امیر نورالله» که از افاضل علمای شیعه است و در اثبات مذهب شیعه، تصنیفات او مشهور است، صوفی و از سلسلهٔ علیّهٔ «نوربخشیه» است؛ و در کتاب «مجالس المؤمنین» به دلایل قویّه، اثبات می‌کند که جمیع مشایخ مشهور، شیعه بوده‌اند؛ و طریقه ایشان، طریقهٔ اهل‌بیت علیهم‌السلام است.

۳۷. در کتاب «مصائب النواصب» که ردّ بر کتاب «فَواضِح الروافض» میر مخدوم شریفی نوشته، در جواب آن‌که طعن می‌زند بر شیعیان و می‌گوید:

«دلیل بطلان شیعه، همین بس است که اولیا را منکرند و هیچ‌کس از علمای ایشان، صوفی و صاحب دل نبوده‌اند و از معارف کشفی و حالی خبر نداشته!»

امیر نورالله می‌فرماید: «آنچه تو می‌گویی عین کذب و افتراست؛ زیرا که تصوف، طریقهٔ شیعه است؛ بلکه عین تشیع است.»

و استدلال می‌کند و به تفصیل بیان می‌کند که از علمای شیعه، هیچ کس منکر این طریقه نبوده‌اند؛ بلکه همه صوفی بوده‌اند یا معتقد به صوفیان.

۳۸. و اکثر، در این فن، تصنیفات معتبره دارند و شیخ بهاء الملة و الدین، محمد عاملی (شیخ بهائی) که سخنان او را در تصوف کسی ندارد و کسی نیست که نشنیده باشد و به خاطر نداشته باشد، مبالغهٔ او در تصوف به حدی است که؛

۳۹. در رسالهٔ «نان و حلوا» که در بحر مثنوی منظوم ساخته، می‌گوید:

علم رسمی، سر به سر قیل است و قال*** نه از او کیفیتی حاصل، نه حال

طبع را افسردگی بخشد مدام*** مولوی باور ندارد این کلام

۴۰. در رسالهٔ «شیر و شکر» ی که برای پیش‌خوانی نظم کرده، می‌گوید:

علم رسمی، همه خسران است*** در عشق آویز که علم آن است

آن علم، ز تفرقه برهاند*** آن علم، تو را ز تو بستاند

آن علم تو را برد به رهی*** که از شرک خفی و جلی برهی

آن علم ز چون و چرا خالی است*** سرچشمه آن علی عالی است

و غزلیات و تصنیفات او در نزد اهل تصوف مشهور است؛ و در اکثر تصنیفات که در باقیِ علوم کرده؛ «مثل حاشیه تفسیر قاضی» و «اربعین» و غیرهما به تقریب در تصوف، گفتگوهای عالی دارد.

۴۱. و این طایفهٔ علیه، همگی نسبت خرقهٔ خود را به حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌رسانند و لهذا این طریقه را «طریقه مرتضوی» می‌گویند.

۴۲. چنانچه قدوة المجتهدین، جمال المله و الدین، علامه حلّی (ره) در کتاب «شرح تجرید» در مبحث امامت، می‌فرماید:

«از آن حضرت علیه‌السلام به تواتر منقول است که آن حضرت، سید و سرور ابدال بوده‌اند.

از همهٔ اطراف عالم، به خدمت آن حضرت علیه‌السلام می‌آمدند، به جهت آموختن آداب سلوک و ریاضات و طریق زهد و ترتیب احوال و ذکر مقامات عارفین.»

۴۳. در کتاب مذکور، مسطور است در بیان فضیلت ائمه علیهم‌السلام که منتشر فراوان کرده‌اند ائمه علیهم‌السلام از علم و زهد و فضل و انقطاع و ترک دنیا را تا غایتی که فضلای مشایخ، فخر می‌کرده‌اند به خدمت و بندگی ایشان.

چنانچه شیخ ابو یزید بسطامی (ره) فخر می‌کرد به آنکه سقّا بود در خانهٔ حضرت صادق علیه‌السلام؛ و شیخ معروف کرخی (قدس سره) شیعهٔ خالص و دربان حضرت رضا علیه‌السلام بود تا از دنیا رحلت کرد.

۴۴. و هم علامهٔ حلّی (ره) در کتاب «منهج الکرامة» در جایی که مفاخرت حضرت امیر علیه‌السلام را می‌شمارد، می‌گوید:

«علم طریقت، منسوب است به حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام و صوفیه، کلّهم، نسبت فرقه خود را به آن حضرت علیه‌السلام می‌دهند.»

۴۵. تفصیل این سخن، آن است که شیخ ابن جمهور لحساوی که از اکابر علمای شیعه است در کتاب «مجلی المرآت» روایت می‌کند از حضرت رسالت پناه صلی‌الله علیه و آله و سلّم که آن حضرت فرمود: «مرا به معراج بردند. داخل شدم به بهشت، دیدم در وسط بهشت، قصری است از یک دانه یاقوت سرخ، بگشود جبرئیل آن را و داخل شدم در آن قصر. دیدم خانه‌ای از یک دانهٔ مروارید سفید، پس داخل شدم در خانه. دیدم در میان آن خانه، صندوقی از نور، مقفّل به قفلی از نور.

گفتم: «یا جبرئیل! چه چیز است این صندوق و چه در آن است؟» پس گفت جبرئیل: «یا حبیب‌الله! در آن سرّ خداست. عطا نمی‌کند آن را مگر به کسی که دوست می‌دارد».

پس گفتم: «باز کن از برای من!» پس گفت جبرئیل: «من عبدی مأمورم؛ از خدا بخواه تا آنکه اذن دهد مرا در گشودن.»

پس سؤال کردم از حق! ندا آمد از جانب خدای تعالی که «جبرئیل! بگشا درِ آن را!» پس در را گشود.

۴۶. پس دیدم در آن «فقر» و «خرقه» را. پس گفتم: «ای سید و مولای من! چیست این مرقع و فقر؟» ندا آمد از جانب عرش که: «ای محمد! این دو چیز را اختیار کردم از برای تو و امت تو وقتی‌که خلق کرده‌ام آن را؛ و نمی‌دهم این دو چیز را الّا به کسی که دوست می‌دارم او را؛ و خلق نکرده‌ام چیزی را که دوست‌تر دارم از این دو چیز.»

پس حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «برگزید خدای تعالی فقر و خرقه را از برای من و این‌ها دوست‌ترین چیزهاست نزد او.»

پس پوشید این خرقه را آن حضرت صلی‌الله علیه و آله و سلّم و متوجه مقام «اَؤ اَدنیٰ» شد.

۴۷. پس چون از معراج بازگشت، پوشانید این فقر و خرقه را، به امر الهی در حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام.

۴۸. و آن حضرت [امیرالمؤمنین] علیه‌السلام، وصله بر آن خرقه می‌دوخت تا گفت: «وصله بر آن دوخته‌ام؛ چندان‌که از دوزندهٔ آن شرم دارم.»

۴۹. حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام پوشانید به حسن علیه‌السلام پسر خود؛ پس پوشانید آن را به امام حسین علیه‌السلام؛ پس هریک از ائمه علیهم‌السلام در یکدیگر می‌پوشانیدند تا به حضرت صاحب‌الامر علیه‌السلام؛ الحال، آن خرقه، با میراث‌های انبیا در نزد صاحب‌الامر علیه‌السلام است.

۵۰. دراعه نبی و سیفه و عصابته و دلدله و خاتم سلیمان و عصا موسی و آدم و الطشت و التابوت و الجفر و الجامعه (پیامبر و شمشیر و عصا و مرکبش و انگشتر سلیمان و عصای موسی و آدم) و مصحف فاطمه که طولش هفتاد زراع است و در آن است هر چیزی که جاری می‌شود تا روز قیامت، به خط علی علیه‌السلام و املای نبی صلی‌الله علیه و آله و سلّم فَهُوَ الیومُ قُطبُ زَمانِهِ وَ خَلیفهِ عَصرِهِ.

۵۱. بعد از آن، مصنّف (ابن جمهور احسائی) می‌گوید: «بدان که مراد از این خرقه که در میان مشایخ صوفیه است، به عینه همان خرقه نیست؛ بلکه مراد، شرایط پوشیدن خرقه است بر وجهی که آن حضرت علیه‌السلام پوشید.

پوشانیدن، یعنی فراگرفتن معانی و اسرار به قدر استعداد از صاحب‌مقام خرقه و پیر کامل؛ و متصف شدن به صفات و اخلاق او. پس خرقه، نشان خرقهٔ معنویه و انتساب است.

۵۲. شیخ مذکور در کتاب مسطور، بیان نسبت این طایفه را، بعضی به کمیل بن زیاد و بعضی به اویس قرنی و غیرهما از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام و ایشان به آن حضرت می‌رسانند.

و بعضی به ابراهیم ادهم و بعضی به بشر حافی و بعضی به سلطان بایزید بسطامی می‌رسانند و ایشان به حضرت صادق علیه‌السلام. و بیشتری از سلسله‌هایی که الحال موجود و مشهورند، به شیخ معروف کرخی می‌رسانند؛ مثل شیخ الاعظم، القمقام المعظم، شیخ صفی الدین اردبیلی و مولانای رومی و غیرهما؛ و ایشان به حضرت رضا علیه‌السلام.

و نیست سلسله‌ای در این طایفه که به غیر از ائمه هدی علیهم‌السلام به دیگری منتهی شود.

پس این طریقه، نیست الّا طریقهٔ خاصهٔ ایشان که خود در آن سلوک می‌نموده‌اند و به خاصان خود آموخته‌اند، چنانچه در میان خاصه و عامه شهرت دارد.

۵۳. و شیخ مذکور، در کتاب «غوالی اللئالی» روایت کرده از حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلّم که [فرمود]:

۱. الشِّریعَة اَقوالی (شریعت، گفته‌های من)؛

۲. و الطَّریقَهُ أفعالی (طریقت، کرده‌های من)؛

۳. و الحَقیقَهُ أحوالی (حقیقت، احوال من)؛

۴. و المَعرِفَة رأسُ مالی (معرفت، سرمایه‌ام)؛

۵. و العَقلُ اَصل دِینی (عقل، اصل دینم)؛

۶. والحُبّ اساسی (حبّ، بنیادم)؛

۷. والشَّوقُ مَوکِبی (شوق، مرکبم)؛

۸. والخَوفُ رَفیقِی (خوف، رفیقم)؛

۹. والعِلمُ سِلاحِی (علم، سلاحم)؛

۱۰. وَالحِکمُ (اَلحِلمُ) صاحِبِی (حکمت (حلم)، همراهم)؛

۱۱. وَالتَّوَکَّلُ زادی (توکل، توشه‌ام)؛

۱۲. وَالقناعهُ کنزی (قناعت، گنجم)؛

۱۳. والصِّدقُ مَنزِلی (راستی، منزلم)؛

۱۴. وَالیقینُ مَأوائی (یقین، مأوایم)

۱۵. والفَقرُ فَخری، وَ بِهِ افتَخِرُ عَلی سایرِ الاَنبیاءِ وَالمُرسَلین. (فقر، فخرم؛ که به آن، بر انبیای دیگر سرافرازی دارم.)

۵۴. همچنین شارح «شرح کبیر» در باب حادی عشر، در مبحث امامت، در بیان فضیلت ائمه علیهم‌السلام می‌فرماید: «اکابر و مشایخ علما، مشرف شده [اند] به خدمت ائمه علیهم‌السلام؛ حتّی آنکه، سلطان بایزید، سقائی خانهٔ آن حضرت که امام صادق علیه‌السلام باشد می‌کرده و شیخ معروف کرخی، دربان حضرت امام رضا علیه‌السلام [بوده.]

۵۵. همچنین «شارح نهج المسترشدین» در آنجا می‌فرماید: «علم تصفیهٔ باطن که از اسرار و پنهانی‌های علوم است، به درستی که مشایخ طریقت، فراگرفته‌اند این علم را از آن حضرت، یا از اولاد و یا از شاگردان اولاد او.»

۵۶. همچنین ابن طاووس (قدس سره) در کتاب «طریق» ذکر کرده [و] انتساب خرقهٔ مشایخ صوفیه را به ائمه هدی علیهم‌السلام می‌رساند؛ سقّائی سلطان بایزید را در خانهٔ حضرت صادق علیه‌السلام و اسلام شیخ معروف کرخی را به تربیت حضرت رضا علیه‌السلام و دربانی آن حضرت را تا وقت وفات.

۵۷. پس غرض از این همه تطویل، آن است که معلوم شود [که]، اکابر علمای شیعه، در هر عصری، معتقد این طایفه بوده‌اند؛ با وجود کمال و تبحّری که در علم اصول و فروع اسلام داشته‌اند و با کمال تقدّس ذات.

۵۸. پس اگر جمعی از نادانان که در میان عوام، خود را به طالب علم شهرت داده‌اند، مذمّت این طریقه می‌نمایند، معلوم است که از کمال نادانی یا محض حسد و اغراض فاسدهٔ نفسانی خواهد بود؛ و عاقل، باید که فریب این شیاطین انس را نخورد و از این سعادت عظما که مقصد اقصا و طریقهٔ انبیا و ائمه هدی علیهم‌السلام و شیوهٔ اولیا و مردان راه خداست، محروم نماند.

هرچند، این کاری است دشوار و شربتی است بر اکثر طبایع ناگوار و جهاد اکبر و میدان ترک سر است و موقوف بر همتی عالی است و تأیید ازلی؛

کار هر کس نیست رفتن همچو عیسی بر فلک*** کارهای این چنین، همت بلندان می‌کنند

۵۹. اما اگر همت نداشته باشی که به مقام کاملان برسی، در میان این قوم درآ و تقلید ایشان را نموده، تشبّه به ایشان نما که در حدیث وارد است که: «مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنهُم: هرکه مشابهت به قومی داشته باشد، پس او از ایشان است.»

اگر داخل ایشان نتوانی بود، محبّ ایشان باش که در حدیث وارد است که: «اَلمَرءُ یحشَرُ مَعَ مَن اَحَبُّهُ: هرکس محشور خواهد شد با آن کس که دوستش می‌دارد.»

۶۰. حاصل سخن آنکه، بدانی که اصل تصوف، صافی نمودن باطن است از زنگ ماسِوا و متخلّق شدن به اخلاق الله و تحصیل کمالات روحانی و رسیدن به مقام قرب و معرفت عیانی؛

۶۱. نه چنانکه نادانان گمان می‌برند که تصوف، محض لهو و لعب است بیهوده، یا دکانی است در بازار هوا به زرق و ریا چیده؛ و طریقت مخالفت شریعت مصطفوی و مباین طریقت مرتضوی که کلّاً انَّهُم عَن رَبِّهم یومَئذٍ لَمَحجوُبُون (مطففین: ۱۵) (چنین نیست که می‌پندارید، بلکه آن‌ها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.)

۶۲. بلکه از مشایخ این طایفه کسانی بوده‌اند که از علوم ظاهری نیز، هریک سرآمد زمان خود بودند. چنانکه از تصانیف ایشان معلوم است؛ مثل مولانای رومی و شیخ علاءالدولهٔ سمنانی و شیخ شهاب‌الدین سهروردی، صاحب کتاب «حکمت اشراق» و شیخ محی‌الدین عربی صاحب «فتوحات» و شیخ عبد الرزاق کاشی، صاحب «تأویلات» و شیخ ابو حامد غزالی و شیخ روزبهان، صاحب تفسیر «عرایس» و شیخ عطار و غیرهم؛

۶۳. همه اتفاق دارند که علم شریعت، به قدر واجب، شرط اول راه است و کمال در علم شریعت، شرط کاملان این راه است.

چون تواند بود که کاملان این طریقه که در علم ظاهر و باطن یگانه بوده‌اند، با آنکه مکروهات و بلکه بعضی از مباحات را بر خود حرام داشته‌اند و احتراز می‌نمایند، راضی به خلاف شریعت مطهره شده، مرتکب حرام شوند.

پس آنچه بعضی از جُهّال، بعضی از افعال جزئیه و فرعیهٔ این جماعت را اعتراض می‌کنند، عین خطا خواهد بود.

۶۴. چنانچه از جمله اعتراض ایشان، یکی آن است که این جماعت در خانقاه می‌نشینند و این بدعت است. این حرف، باطل است؛ زیرا بدعت آن است که حرام یا واجب یا سنت یا مکروه یا مباح گردانی چیزی را که حکم شارع در آن چیز، به خلاف آن باشد؛

چنانچه عمر، تمتع متعه را حرام کرد؛ و عثمان خطبهٔ عیدین [را] به انجام نماز عید مقدم داشت که اکراه ائمه هدی علیهم‌السلام در آن بوده، بدعت باشد.

پس اگر کسی در خانقاه نشیند، بدعت است؛ کسی نیست که در عالم بدعت نکرده باشد؛ زیرا که وضع مدرسه و عمارت و جام‌ها و طعام‌ها که در این زمان شایع است و حتّی بعضی علوم متعارف نیز، در زمان ائمه هدی علیهم‌السلام نبوده.

۶۵. و حال آنکه فرق میان مسجد و خانقاه هم نیست الّا به تسمیه و آنکه خلوتی چند بر اطراف آن ساخته‌اند، به جهت آنکه فضیلت عبادت در خلوت، بیشتر است.

۶۶. احادیث بسیار است؛ از آن جمله مروی است از حضرت رسالت پناه صلی‌الله علیه و آله و سلّم که فرمود: «ای اباذر! هرکس یک نماز در مسجد من بگذارد، برابر است با هزار نماز که در غیر آن بکند و فاضل بر همه، نمازی است که در خانه‌اش و در جایی که نبیند او را کسی به غیر از خدا.»

و احادیث دالّه در فضیلت خانقاه که جامع است میان عبادت در خلوت و مسجد و جماعت و کلام علمای شیعه در این باب، در کتاب «مستند السالکین» مذکور است.

۶۷. یکی دیگر از اعتراضات ایشان، آن است که [می‌گویند] عبادت اربعین بدعت است!

این [اعتراض نیز] باطل است؛ زیرا که بدعت، آن است که مذکور شد؛ و احادیث دالّه بر فضیلت عبادت اربعین، بسیار است.

از آن جمله حدیث مشهور که ابن فَهد (ره) در «عدة الداعی» از حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلّم نقل می‌کند که آن حضرت فرمود:

۶۸. «کسی که عبادت کند خدای تعالی را به اخلاص، چهل صباح، ظاهر شود چشمه‌های حکمت از دلش بر زبانش.»

و در «عیون اخبار الرضا» مِثل این مذکور است، به اندک تفاوتی در عبارت؛ و مِثل این مذکور است در کتاب کفر و ایمان از «کافی»، [که] تفصیل آن در «مستند السالکین» مذکور است.

۶۹. یکی دیگر از اعتراضات ایشان، آن است که این طایفه، ذکر بلند می‌کنند و آواز خوش می‌شنوند و آن غناست و حرام است.

و این حرف [نیز] باطل است؛ زیرا اگر غرض از بلند کردن آواز، سرائت خلق نباشد، این عین عبادت است؛

۷۰. چنانچه در کتاب «ثواب الاعمال» منقول است که «هرچند آواز را بکشی در ذکر، به قدر آن از گناهان پاک می‌شوی.»

۷۱. در کتاب «من لا یحضره الفقیه» منقول است که شخصی به خدمت امام زین العابدین علیه‌السلام در آمد. سؤال کرد از خریدن کنیزک خوش آواز که جایز است خریدن او به جهت آوازش؟

آن حضرت فرمود: «ما عَلَیک لَوِ اشتَرَیتَها تُذَکِّرُکَ الجَنَّهَ: باکی نیست بر تو اگر بخری او را، پس بهشت را به خاطرت آورد!»

شیخ ابن بابویه می‌گوید: «معنی سخن حضرت آن است که، اگر به یاد می‌آورد آخرت را به خواندن قرآن و قصاید و سخنانی که باعث ترغیب به زهد و فضایل شود به آواز خوش، باکی نیست، هرگاه مطلوب در آن، لهو و طرب نفسانی نباشد.»

در کتاب «کافی» منقول است که خدای تعالی دوست می‌دارد آواز خوش را که در گلو بگرداند؛ و احادیث دالّه بر فضیلت آواز خوش بسیار است [که] در کتاب «مستند السالکین» نقل کرده‌ایم.

۷۲. یکی دیگر از اعتراضات ایشان، آن است که وجد کردن، خلاف شرع است.

این اعتراض هم باطل است؛ زیرا که وجد عبارت است از غشیت و بی‌تابی که دست می‌دهد سالک را از استیلای فیض الهی بر دل.

۷۳. در حالت وجد، گاه گریه بر او غلبه کند؛ چنانکه در قرآن مجید می‌فرماید: «وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَرَی أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ (مائده: ۸۳) می‌شنود آنچه بر پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نازل شد، می‌بینی چشم‌های ایشان را اشک‌بار، از جهت معرفتی که دارند به حق.»

۷۴. گاه به حرکت درمی‌آیند؛ چنانکه در کتاب «کافی» از حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام منقول است که صفات مؤمن را بیان فرموده. «از صفات ایشان، آن است که چون ذکر کنند خدای تعالی را پیش ایشان، به حرکت درآیند چنانکه درخت به حرکت درمی‌آید از باد.»

۷۵. از حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلّم مروی است که «کسی که به اهتزاز در نیاید، وقتی‌که نام دوستش را شنید؛ کریم به مفاد «لَیسَ بِکَریمٍ مَن لَم یهتَزَّ بِذِکرِ الحَبیبِ» نیست.»

۷۶. گاه باشد که بیفتد؛ چنانکه از حضرت امیر علیه‌السلام منقول است در کتاب «اَمالی» شیخ ابن‌بابویه که ابو درداء، آن حضرت را در خرابه‌ای دید به روی در افتاده، چنان دانست که آن حضرت از دنیا رحلت فرمود. آمد و اهل خانهٔ آن حضرت را خبر کرد. فاطمه علیها السلام فرمود: «ای ابو درداء! او شبانه‌روزی چندین مرتبه چنین از هوش می‌رود.» و غشیت آن حضرت زیاده از آن است که محتاج به بیان باشد.

۷۷. مروی است که حضرت صادق علیه‌السلام در اثنای تلاوت قرآن، بی‌هوش می‌شدند.

۷۸. و حضرت فاطمه علیها السلام چنانچه در «من لایحضره الفقیه» مذکور است، در محل شنیدن قول «محمد رسول‌الله» در اذان بلال، صیحه زد و افتاد و بی‌هوش شد.

۷۹. حضرت امام حسن علیه‌السلام وقتی‌که اعمال را در قیامت به نظر ذوالجلال به خاطر می‌رساند، به روی درمی‌افتاد و بی‌هوش می‌شد.

۸۰. حضرت امام زین‌العابدین علیه‌السلام در محل بلند در راه حج، بی‌هوش می‌شدند؛ چنانکه از اشتر می‌افتادند.

۸۱. گاه باشد از بسیاری فیض، زنده نماند؛ همچنان که در نقل «همّام» مذکور است. در قرآن مجید می‌فرماید: «خَرَّ مُوسی صَعِقاً (اعراف: ۱۴۳) (موسی به تجلّی، مدهوش به زمین افتاد.)

۸۲. و احادیث در این باب، بی‌شمار است؛ و العیاذ بالله، اگر کسی ریا کند و اظهار غشیت نماید و حالی نداشته باشد، به اتفاق صوفیه، فاسق و مذموم است؛ و نهایت مبالغه در منع آن می‌کرده‌اند و دارند.

و در کتاب «کافی» که بیان می‌کند مذموم بودن غشیت از برای ریا [را که] طریقهٔ شیطان است. پس معلوم شد که اصل این طریقه، مستحسن است و افعال و اعمال آن، موافق قوانین شریعت است.

۸۳. اگر کسی، از بعضی صوفیان بدی بیند، دلیل بدی همهٔ صوفیان نمی‌شود؛ چنانکه یکی از علما بد باشد، جملهٔ علما را انکار نتوان کرد؛

۸۴. چه در میان همهٔ طوایف، ناقص و کاملان می‌باشند؛ چنانچه خواجهٔ حافظ می‌فرماید:

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد*** ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

بلکه ناقصان و بدان را، باب روی نیکان عزّت باید داشت؛ گفته‌اند که:

صد خار را برای گلی آب می‌دهند.

مولوی می‌فرماید:

از هزاران تن، یکی تن صوفی‌اند***دیگران از دولت او می‌زیند

و السلام عَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی واجتَنَبَ عَنِ الضَّلالَة وَ الغَوی: سلام بر کسی که متابعت هدایت کرد و از گمراهی و فریب خوردن دوری کرد.

بسم‌الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب‌العالمین و سلامه علی عباده الذین اصطفی.

و بعد، حق‌تعالی آن برادر ایمانی و خلیل روحانی و طالب دقایق معانی را از وساوس شیطانی و تسویلات نفسانی در امان خود بدارد!

۱. چون در نامهٔ نامی، منطوی و مندرج ساخته بودند که در این زمان غیبت، شیعیان را در مسائل دین و مسالک یقین، اشتباه بسیار عارض می‌شود و اظهار فرموده بودند به این داعی ملتجی الی الله، محمدباقر بن محمدتقی، که در این مراتب به اعتبار کثرت تتبع به اخبار ائمه اطهار علیهم‌السلام وثوقی دارند.

۲. بر آن برادر ایمانی مخفی نماند که هر که در راه دین، خود را از اغراض نفسانی خالی گرداند و طالب حق شود، البته حق‌تعالی به مقتضای «وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهدِینَّهُم سُبُلَنا: آن‌ها که در راه ما جهاد کنند، قطعاً به راه‌های خود هدایتشان خواهیم کرد. (عنکبوت: ۶۹)» او را به راه راست هدایت می‌نماید.

و بحمدلله، حق‌تعالی شما را به اخبار اهل‌بیت رسالت صلی‌الله علیه و آله و سلّم و آثار ایشان آشنا گردانیده که خود می‌توانید از کلام هدایت نظام ایشان، آنچه حق است، از این مسائل استخراج نمایید.

۳. چون مبالغه فرموده‌اید که در سه مسئله از اُمّهات مسائل اسلامیه است، طریقهٔ حقهٔ امامیه را این شکسته تحریر نماید. لهذا به جهت اطاعت امر و رعایت حقوق اخوت ایمانی، به ذکر آن‌ها مجملاً مصدّع می‌گردد.

۴. اما مسئله اولی، یعنی طریقهٔ حکما و حقیّت و بطلان آن.

باید دانست که حق‌تعالی، اگر مردم را در عقول خویش مستقل می‌دانست، انبیا و رسل را برای ایشان نمی‌فرستاد، همه را حواله به عقول ایشان می‌نمود.

۵. چون چنین نکرده، ما را به اطاعت انبیا و اوصیا مأمور گردانیده و فرموده است که:

«ما آتیکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا: آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید [و اجرا کنید] و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید. (حشر، ۷)

پس در زمان حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلّم بایست که در هر امری به آن حضرت رجوع نمایند.

۶. چون آن حضرت را ارتحال پیش آمد، فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی: همانا دو چیز گران‌بها نزد شما می‌گذارم؛ کتاب خدا و عترتم که اهل‌بیتم می‌باشند.»

ما را حواله به کتاب خدا و اهل‌بیت خود نمود و فرمود: «کتاب خدا با اهل‌بیت است و معنی کتاب را ایشان می‌دانند.» پس ما را رجوع به ایشان باید کرد در جمیع دین، از اصول و فروع.

۷. چون امام علیه‌السلام غایب شد، فرمود: «رجوع کنید در امور مشکله که بر شما مشتبه می‌شود، به آثار ما و راویان حدیث ما.»

۸. پس در امور، به عقل خود مستقل بودن و قرآن و احادیث متواتره را به شهادت ضعیفة حکما تأویل کردن؛ و دست از کتاب و سنت برداشتن، عین خطاست.

۹. اما مسئله دوم که طریقهٔ مجتهدین و اخباریین را سؤال فرموده بودید؛ از جواب سؤال سابق، جواب این مسئله نیز قدری معلوم می‌شود و مسلک فقیر در این باب، بین بین و وسط است و افراط و تفریط در جمیع امور مذموم است.

۱۰. و حقیر، مسلک جماعتی را که گمان‌های بد به فقهای امامیه می‌برند و ایشان را به قلّت تدیّن متهم می‌دارند، خطا می‌دانم؛ زیرا ایشان، اکابر دین بوده‌اند؛ که مساعی ایشان را مشکور و زلّات (لغزش‌ها) ایشان را مغفور می‌دانم.

و همچنین، مسلک گروهی که ایشان را پیشوا قرار می‌دهند و مخالفت ایشان را در هیچ امر جایز نمی‌دانند، درست نمی‌دانم؛ و عمل به اصول عقلیه [ای را] که از کتاب و سنت مستنبط نباشد، درست نمی‌دانم.

۱۱. ولیکن اصول و قواعد کلیه که از عمومات کتاب و سنت معلوم شود، با عدم معارضه نص الخصوص در آن‌ها متبع می‌دانم و تفصیل این امور را در مجلد آخر «بحارالانوار» ذکر کرده‌ایم.

۱۲. اما مسئله سیّم، که از حقیقت و بطلان طریقهٔ صوفیه سؤال کرده بودند؛ باید دانست که راه دین یکی است و حق‌تعالی یک پیغمبر فرستاده و یک شریعت قرار داده؛ ولیکن مردم در مراتب عمل و تقوی مختلف می‌باشند.

۱۳. و جمعی از مسلمانان را که عمل به ظواهر شرع شریف نبوی صلی‌الله علیه و آله و سلّم کنند و به سنن و مستحبات عمل نمایند و ترک مکروهات و مشتهیات کنند و متوجه امور دنیا نگردند و پیوسته اوقات خود را صرف عبادات و طاعات کنند و از اکثر خلق که معاشرت ایشان موجب تضییع عمر است کناره جویند؛ ایشان را مؤمن زاهدِ متقی می‌گویند و مسّمی به صوفیه ساخته‌اند؛

زیرا در پوشش خود، از نهایت فاقه (فقر) به پشم قناعت کنند که خشن‌تر [ین] و ارزان‌ترین جامه‌هاست.

۱۴. این جماعت، زبدهٔ مردم‌اند، ولیکن چون در هر سلسله جمعی داخل می‌شوند که آن‌ها را ضایع می‌کنند؛ و در هر فرقه از شیعه و سنی و زیدی و صاحبان مذاهب باطله می‌باشند.

و همچنین در میان سلسلهٔ صوفیه، شیعه و سنی و ملحد می‌باشند؛ و چنانکه سلسلهٔ شیعه در میان علما از سلسله‌های دیگر ممتاز بوده، همچنین سلسله صوفیهٔ شیعه نیز از غیر ایشان ممتاز بوده؛ چنانچه در عصرهای ائمه معصومین علیهم‌السلام، صوفیهٔ اهل سنت، معارض ائمه علیهم‌السلام می‌بودند که احادیث بسیار در مذمت آن‌ها وارد شده؛ در زمان غیبت امام عصر علیه‌السلام نیز، صوفیهٔ اهل سنت معارض و معاند می‌بوده و هستند.

۱۵. صوفیهٔ اهل حق هم که شیعه باشد، بوده و هستند و بر این معنی شواهد بسیار است.

۱۶. اول آن‌که ملّای جامی که «نفحات» [را] نوشته و به اعتقاد خود، جمیع مشایخ صوفیه را ذکر کرده است، حضرت سلطان العارفین و برهان الواصلین، شیخ صفی‌الدین «نورالله برهانه» را که از آفتاب مشهورتر بوده و در علم و فضل و حال و مقامات و کرامات از همه در پیش بوده، ذکر نکرده است.

۱۷. و از مشایخ نقشبندیه و غیره، جمعی را ذکر کرده که به غیر از ازبکان نادان، از دیگری نام ایشان شنیده نشده.

۱۸. و همچنین سید بزرگوار، علی بن طاووس که صاحب کرامات و مقامات بوده و شیخ ابن فهد حلی (ره) که در زهد و ورع و کمال، مشهور آفاق بوده و شیخ زین‌الدین که در راه دین شهید شده بود و کتب وی از قبیل «منیة المریدین» و «اسرار الصلوة» به دقایق اسرار صوفیه از همه مشهورتر است. است.

و امثال ایشان از صوفیهٔ امامیه را، از جهت تعصب و مخالفت طریقه، ذکر نکرده است.

۱۹. دوم آن‌که، صوفیهٔ شیعه، همیشه علم و عمل و ظاهر و باطن را با یکدیگر جمع می‌کرده و در زمان‌های تقیه، مردم را به ریاضات و مجاهدات، از اغراض باطله صاف می‌کردند، و به حلیهٔ علم و عمل، ایشان را محلی گردانیده؛ بعد از دین حق، ائمه اثنی عشر را به ایشان القاء می‌کردند.

۲۰. اما صوفیه [ای] که تابع طریق اهل سنت‌اند، مردم را منع از تعلّم علم می‌کنند؛ زیرا می‌دانند که با وجود علم، کسی خلفای ثلاثه را از امیرالمؤمنین علیه‌السلام بهتر نمی‌داند؛ پس باید جاهل باشند که این قِسم امور باطل را قبول کنند.

۲۱. چنانچه حضرت شیخ صفی‌الدین، چندین هزار کس را به این طریقهٔ مستقیمه، به دین حقِ تشیع در آورد و از برکات اولاد امجاد آن بزرگوار، عالم به نور ایمان منوّر شد.

علم و فضل شیخ، به حدی بود که فضلای آن عصر، در هر امر مشکلی که ایشان را پیش آمدی، پناه به علم کامل او که از اجداد بزرگوار خود به میراث داشت، می‌بردند.

۲۲. چنان‌که از والد مرحوم خود شنیدم که از شیخ بهاءالدین محمد عاملی «ره» (شیخ بهائی) روایت می‌کرد که: «روزی حضرت شیخ در مسجد اردبیل مشغول علوم دینیه بود و جمعی دیگر از علمای آن عصر، نیز در آن مسجد مشغول تعلیم و تدریس بودند.

یکی از علما در اثنای درس، به آن حدیث رسید که اهل سنت روایت کرده‌اند که حضرت رسالت صلی‌الله علیه و آله و سلّم در نماز عصر، سهو کرد؛ چون دو رکعت نماز کرد، سلام گفت. یکی از صحابه گفت:

«یا رسول‌الله! آیا نماز را خدا کوتاه کرد، یا شما فراموش کردید؟» حضرت فرمود: «هیچ یک نبود!» پس شاگردان اعتراض کردند که چون تواند بود که حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلّم دروغ گوید؟

استاد ایشان در جواب عاجز شد.

نزد عالم دیگر رفته، او نیز از روی عجز ساکت شد و از چند عالم دیگر پرسیدند، از هیچ یک جواب شافی نشنیدند.

۲۳. تا آنکه به خدمت جناب شیخ صفی آمدند و گفتند: «آیا راوی، این حدیث را دروغ نقل کرده است یا حضرت پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دروغ گفته است؟!» شیخ، از راه ادب نخواست که تکذیب روایت ایشان کند [لذا] فرمود: «هیچ‌یک نبود؛ ولیکن چون نماز، معراج مؤمن است و چون به آخر می‌رسد، مؤمن به کمال حضور می‌رسد و مناسب مقام حضور آن است که سلام بکنند و برای همین است که سلام در آخر نماز مقرر شد. در آن روز، سیر حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلّم در مراتب قرب الهی تندتر از روزهای دیگر بود و زودتر به مقام قرب و وصال حضرت ذوالجلال رسید. به این سبب، در تشهد اول، سلام گفت؛ پس نه پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دروغ گفته و نه راویان آن حضرت.»

پس آن گروه طلّاب و علما آن جواب را پسندیده و از حسن جواب شیخ، متعجب گردیدند و وفور علم و کمال مقرّب ملک متعال بر ایشان ظاهر شد.

۲۴. سیّم آن‌که اولاد امجاد آن جناب که طریقهٔ مستقیمهٔ او را داشتند، پیوسته تعظیم و تکریم علمای دین می‌کردند و بنای امور دین و دولت را به فرمودهٔ ایشان می‌گذاشتند.

و صوفیان صافی طویّت (نیت) را که به هدایت ایشان ارشاد می‌یافتند، امر می‌کردند که به شرایع دین مبین عمل کنند و از علما اخذ مسائل نمایند.

بعد به هر یک از ایشان که اطمینانی داشتند و خاطرجمع بودند که تجاوز از شرع قویم (راست و درست) نمی‌نمایند و به عدالت رفتار می‌کنند و درست کردارند؛ به ولایات محروسه (نگه‌داری شده) منصب خلافت و حکومت می‌دادند؛ که به هیچ قِسم تعدی به رعایا و بَرایا (خلایق) نمی‌شد.

۲۵. و سلطان سلاطین و مروّج دین مبین، شاه اسماعیل (حشره لله مع آبائه الطاهرین و صلوات الله علیهم اجمعین) نیز، خاتم المجتهدین، شیخ علی عبد العال را از «جبل عامل» طلبیده و او را اعزاز و اکرام بسیار نموده و پیوسته در مصالح دین و دولت به او رجوع می‌فرمود.

و بعد از آن جناب، پیوسته این طریقه در سلسلهٔ سلطنت ایشان مسلوک بوده و می‌باشد.

۲۶. چهارم آنکه، طریقهٔ صوفیان عظام که حامیان دین مبین بودند در ذکر و فکر و ریاضت و ارشاد، مباین است با طریقهٔ صوفیانی که به مشایخ اهل سنت منسوب‌اند که چرخ زدن و سماع کردن و برجستن و دف زدن را جایز می‌دانند.

۲۷. اما صوفیانِ صافی‌ضمیر تشیع مشرب، به غیر از تسبیح و تهلیل و توحید حق‌تعالی و توسل به انوار مقدسهٔ ائمه طاهرین علیهم‌السلام و حمایت شیعیان امیرالمؤمنین علیه‌السلام چیزی در میان ایشان نیست و این‌ها همه موافق شرح انور مقدس است.

۲۸. و لهذا، نواب خاقان خلدآشیان (اَحلَّه الی بحبوحه الجنان) فرمود که فرمان ارشادی برای صوفیان و حامیان این دودمان ابد، توأمان نوشتند و به اطراف فرستادند.

و فرمود که جمیع اوامر و نواهی که در شرع متین و دین مبینِ ائمهٔ طاهرین علیهم‌السلام وارد شده است را [در] آن درج نمایند که مردم به آن طریق حرکت و رفتار نموده، تخلف جایز ندانند.

۲۹. حضرت شیخ صفی‌الدین، در مقالات، در چندین جا، به مریدان خود مبالغه فرموده در متابعت شریعه مقدسه و زبان بستن از حرفی که مخالف ظاهر شریعت باشد.

۳۰. نواب قدسی، جناب شاه اسماعیل، در هر جا که به خانقاه مشایخ اهل سنت می‌رسید، خراب می‌کردند و حیله‌ها و مکرهای ایشان را بر مردم اظهار می‌کردند.

از جملهٔ آن‌ها، در محلهٔ ما، سابقاً بقعه‌ای بود که مزار «ابو نعیم نامی» بوده، از مشایخ اهل سنت. در سقف آن بقعه، چراغی افروخته بودند که پیوسته روشن بوده و در کتیبهٔ آن نوشته بودند:

چراغی را که ایزد بر فروزد **** هر آن کس پف کند، ریشش بسوزد

آن معدن اسرار ربانی، چون آن حالت را مشاهده نمود، دانسته بود که مبنی بر حیله است؛ مردی را فرستاده بود که پف کرده، آن چراغ را خاموش نموده و ریشش نسوخت.

۳۱. پس فرموده بود که آن عمارت را خراب کرده بودند. پس ظاهر شده بود که راهی از سقف عمارت به خانهٔ متولی آن بقعه ساخته بودند و از آن راه، فیتیله و روغن به چراغ می‌رسانیده‌اند. پس به این طریق، بنیان باطل را از بیخ کنده و حق را به جای آن نشانیده‌اند.

۳۲. و ظهور و بروز این دین مبین، اولاً از حسن سعی آن پادشاه جنت آرامگاه شده که از آباء کرام خود، به طریقهٔ صوفیهٔ حقه از عبادت و ریاضت و قناعت و عزلت و ترک دنیا موافق شرع انور رفتار می‌نمودند.

۳۳. و بسیاری از علمای دین نیز، طریقه مرضیه صوفیهٔ حق را داشتند و اطوار و اخلاق ایشان، مباین طایفهٔ صوفیهٔ اهل سنت بوده؛ مانند شیخ بهاءالدین محمد عاملی که کتب او مشحون است به تحقیقات صوفیه.

۳۴. و والد مرحوم فقیر، از جناب شیخ مزبور، تعلیم ذکر و فکر گرفته بود.

و هر ساله، یک اربعین، دو اربعین و بیشتر، به عمل می‌آورد و جمع کثیری از تابعان شریعت مقدسه را، موافق قانون شرع، به ریاضت وا‌می‌داشت.

۳۵. و فقیر نیز مکرر، اربعین‌ها به سر آوردم؛ و در احادیث معتبره وارد شده است، هرکه چهل صباح، اعمال خود را برای خدا خالص گرداند، حق‌تعالی چشمه‌های حکمت از دل او بر زبانش جاری گرداند. پس علاوه بر این‌هایی که مذکور شد، شواهد و دلایل دیگر هم هست که ذکر آن‌ها موجت تطویل کلام است.

۳۶. باید که بر شما ظاهر باشد که این سلسلهٔ علّیه را که مروّجان دین مبین و هادیان مسالک یقین‌اند، با سایر سلسله‌های صوفیه که سالک مسالک اهل ضلال‌اند، ربطی نیست.

و باید دانست، آن‌هایی که تصوف را عموماً نفی می‌کنند، از بی‌بصیرتی خودشان است. فرق نکرده‌اند میان صوفیهٔ شیعه و صوفیهٔ اهل سنت؛ چون اطوار که عقاید ناشایسته از آن‌ها دیده و شنیده‌اند، گمان می‌کنند که همهٔ صوفیه چنین‌اند.

۳۷. و غافل شدند از آن‌که طریقهٔ شیعیان خاص اهل‌بیت علیهم‌السلام همیشه ریاضت و مجاهدت و ذکر خدا و ترک دنیا و انزوا از اشرار خلق بوده؛ و طریقه صوفیهٔ حقه، طریقه ایشان است.

۳۸. و سال‌هاست که شیعیان، به برکت آثار و انوار پادشاهان صفویه، در مهد امنیت و رفاهیت اند؛ و صوفیه به ترویج دین و نشر آثار ائمهٔ طاهرین علیهم‌السلام و تبرّی از اعدای ایشان مشغول‌اند؛ و از زمان حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلّم تا ابتدای ظهور این دولت علّیه، هرگز فرقهٔ محقهٔ امامیه را چنین دولتی میسر نشده بود که علانیه به شرایع دین عمل کنند و بر منابر و منارات، تبرّی از اعدای دین کنند و از شرّ مخالفان ایمن باشند.

۳۹. و مجملاً باز باید دانست که در همهٔ امور، افراط و تفریط خوب نیست؛ و طریق حق، طریق وسط است؛ چنانکه حق‌تعالی فرموده است:

«وَکذَلِک جَعَلْنَاکمْ أُمَّةً وَسَطًا: همان‌گونه شما را نیز، امت میانه‌ای قرار دادیم.» (بقره، ۱۴۳)

و اگر در آنچه گفتیم، تفکر نمایید؛ از هر جهت، حق بر شما ظاهر می‌شود.

«وَاللَّهُ یهْدِی مَنْ یشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ: خدا هر کسی را بخواهد، به راه راست هدایت می‌کند» (بقره، ۲۱۳).

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.