گلستان کشمیری

سالک الی الله باید از محدودهٔ ساخت‌های نظری و نقلی بی‌درنگ بگذرد و به پختگی افتد و به تعبیر دیگر از راه مجاهدات نفسانی، برگمان و ظنّ پشت پا زده و به معاینات حق الیقینی برسد.

 شهود حقایق وقتی حاصل می‌شود که تعیّنات و تقیّدات از سالک مرتفع شده باشد و این مرحله با غیر سوختن متحقّق نمی‌شود. (تا نسوزی نیست آن عین‌الیقین **** این یقین خواهی، در آتش در نشین)

اولیای الهی و عرفای کامل، کسانی هستند که آنچه همگان در لباس محسوس و ماده می‌بینند آنان در لباس غیب و معنا می‌بینند، (آنچه تو در آینه بینی عیان / پیر اندر خشت بیند پیش از آن) چرا که در قفس تن محبوس نیستند و به دریای مشاهدات رحمانی مستغرق‌اند.

 اینان واصلین وادی محبوب‌اند که از ازل جانشان به بحر جود و فیض حضرت حق متّصل و در تسبیح و تقدیس مشغول بودند. اینان کسانی هستند که به شریعت عامل و به طریقت کامل و به حقیقت واصل‌اند و به امراض روحی سالکان بینا و نسخهٔ درمان نفوس به نظرشان پیچیده می‌شود.

اینان دائماً در نقدند و به قضای الهی راضی؛ و صفحهٔ دلشان همانند خورشید تابان است؛ و چون جام جهان‌نما همهٔ عوالم اسمائی و صفاتی در آن ظاهر است.

 اینان‌اند که حرم دلشان آیینه حق نماست، روی یار (آینهٔ جان نیست الّا روی یار **** روی آن یاری که باشد ز آن دیار) و جمال دلدار حقیقی بر آن نمودار است.

 اینان قلبشان به نور حق منوّر است و در هر چیزی که نگرند خدا بینند و شهود، واحد حقیقی مطلق را مشاهده نمایند.

اینان اگر به جایی رسیدند با تخلیه از منازل اوّلیه گذشته، در منازل طریق نفوسشان به تجلیه متجلّی و سپس در مقام حقیقت، به فناءِ که عالی‌ترین درجات عرفای کامل است و اصل شدند.

 اینان مجذوب به جذبهٔ (در جهان هر چیز چیزی جذب کرد **** گرم، گرمی را کشید و سرد، سرد) عالم علوی، متعذّی به انوار تجلیّات جمالی و جلالی هستند که در معارج موفّق و در بحر عظمت کبریایی مستغرق هستند.

آنکه واقف گشت بر اسرار هو **** سرّ مخلوقات چه بود پیش او؟

 یکی از عارفان نیک نهاد نگه‌دارنده دل از ورود اغیار، در دریای عشق به خدا و شناخت معبود حقّ، غرق شده و در بوستان پر عطر پیوند به خدا سرمست گشته بود، پس از آنکه حالت عادی یافت، یکی از یاران از او پرسید: از این بوستان، چه هدیهٔ نفیسی برای ما آورده‌ای؟! عارف پاسخ داد: تصمیم داشتم وقتی به درخت گل عشق معبود برسم، دامنم را پر از گل کنم و از آن برای شما به رسم هدیه بیاورم، ولی وقتی‌که به آن درخت رسیدم، بوی گل آن، به گونه‌ای مرا سرمست کرد که از خود بی‌خود شدم، دامنم از دستم جدا شد (و دیگر دامنی نداشتم تا گل در آن بریزم و بیاورم). «حکایت‌های گلستان، ص ۱۹»

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.