محو نه نحو
یک نفر عالم به علم نحو در کشتی نشست و بعد با غرور به ناخدای کشتی گفت: هیچ در علم نحو در ادبیات عرب خواندهای؟ گفت: نه، نحوی گفت: نیم عمرت بر فنا رفته است. کشتیبان از سخن خود خواهانه او رنجید و چیزی نگفت. به امر خدا کشتی به گردابی مهیب افتاد و همه را دچار اضطراب کرد. کشتیبان به آن عالم خودخواه گفت: علم شنا گری آموختهای؟ گفت: نه،
گفت: کل عمرت ای نحوی فناست **** زآنکه کشتی، غرق این گردابهاست
محو میباید نه نحو اینجا، بدان **** گر تو محوی، بیخطر در آب ران
محو در اینجا یعنی از بین بردن صفات ناپسند و افعال زشت است. محو یعنی زایل کردن اوصاف رذیله و خصائص نفسانی، پس وقتی شخصی به اوصاف نکو و پسندیده متصف میشود و از خودیت مجازی بیرون رود و هیچ ادعائی نداشته باشد، اینچنین شخص محو میباشد.
مولانا در آخر حکایت گوید:
مرد نحوی را از آن در دوختیم **** تا شما را نحو محو آموختیم
نحو محو: روش محو آموختیم.