استغراق
اینکه بندگی کند مردی برای خدا، خود را و فعل خود را میبیند و خدا را میبیند او غرق آب نباشد. غرق آب آن کس باشد که در او هیچ جنبشی و فعلی نماند، اما جنبشهای او جنبش آب باشد. هر حسی حظی جدا دارد. حواس از روی معنی جمع و از روی صورت متفرقاند. چون یک عضو را استغراق حاصل شد همه در وی مستغرق شوند. چنانکه مگس بالا و پائین میکند و همه اجزایش میجنبد. چون در انگبین غرق شد همه اجزایش یکسان شد و هیچ حرکتی نکند. استغراق آن باشد که او در میان نباشد و جهد و فعل و حرکت نماند. غرق آب باشد هر فعلی را که از او آید، از او نباشد از فعل آب باشد. اگر هنوز در آب دست و پای میزند او را غرق نگویند، یا بانگی میزند که آه غرق شدم، این را نیز استغراق نگویند.