فطانت اولیاء
در کتاب «احیاء العلوم» ابو حامد غزّالی طوسی گوید: کسی که مجاورت مکه را برگزیده بود گفت: مقداری پول برداشتم و به مسجدالحرام رفتم تا انفاق کنم. فقیری در طواف آهسته به خدا میگفت: گرسنه و برهنه هستم مرا یاری فرما. دیدم کسی به او توجه ندارد، پس پولهایم را به او دادم، فقط پنج درهم را برداشت و گفت: چهار درهم برای خرید لباس و یک درهم مخارج سه روز من میباشد مابقی مورد نیاز نیست. شب بعد در مسجدالحرام او را که لباس نویی تن کرده دیدم، مرا دید برخاسته و دستم را گرفت و به طواف کعبه نمودیم.
در حال طواف من میدیدم زیر پای ما مملو از طلا و نقره است و پاهای ما تا مچ داخل آنها میشود و مردم این صحنه را نمیدیدند. در این هنگام آن مرد به من گفت: این همه اموال را خدا به من عنایت فرموده است ولی من صرف نظر کرده و زهد ورزیدهام. برای خود از مردم میگیرم زیرا برای من نجات از سنگینیها و فتنهها و برای مؤمنین رحمت و نعمت است.