وبلاگ

مظهریت راستی مجنون

گویند: لیلی به مجنون گفت: گوش تو را می‌گیرم و دور شهر می‌چرخانمت! مجنون گفت: اگر تو می‌کشی برو تا برویم. لیلی یک سیلی به گوش مجنون نواخت. مجنون آن طرف صورتش را جلو آورد و گفت: جانم به فدایت! یکی دیگر هم بزن که قبلی خیلی مزه داشت. مجنون چون خودش را وقف لیلی کرده بود، دردی احساس نمی‌کرد و بی‌آبرویی را نمی‌فهمید؛ تنها چیزی که می‌دید لیلی بود و راستی او در محبت مظهریت پیدا می‌کرد.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.