انشاالله

فردی مقداری گوشت خرید و به منزل برد و به زنش گفت: برای ناهار آبگوشت تهیه کن تا ظهر که از کار برگشتم بخوریم. زنش به او گفت: بگو انشاء الله (یعنی اگر خدا بخواهد). مرد گفت: انشاء الله گفتن کاری ندارد، ظهر می‌آیم و آبگوشت می‌خوریم. دست بر قضا مرد وقتی ظهر در راه بازگشت به خانه بود، مأمورین او را با یک مجرم فراری اشتباه گرفتند و دستگیرش کردند و به زندان بردند.

دو سه روز بعد فهمیدند اشتباه کرده‌اند و سپس او را آزاد کردند. مرد به‌سوی خانه بازگشت و وقتی به خانه رسید و در خانه را زد، زنش از داخل خانه گفت: کیستی؟ مرد گفت: انشاء الله منم. خداوند عملاً انشاء الله را به او آموخت.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.