وبلاگ

بنده آن یگانه

ذوالنون مصری گفت:

«در یکی از بیابان‌های خشک می‌رفتم. ناگاه مردی را دیدم که خود را با مُشتی علف پوشانده بود. بر او سلام کردم و جواب سلامم را داد. به من گفت: ای جوان از کجا می‌آیی؟ گفتم: از سرزمین مصر. گفت: به کجا می‌روی؟ گفتم: در جستجوی اُنس با مولایم. گفت: ترک دنیا و آخرت گو تا طلب تو به صحّت پیوندد و به مولای خود و اُنس به او دست یابی.

گفتم: می‌خواهم نوری بر نورم بیفزایی! گفت: به بالای سرت بنگر. نگاه کردم. گویا آسمان و زمین طلایی بود و می‌درخشید. سپس گفت: چشمت را فرو خوابان. پس آسمان و زمین را دیدم که به صورت اوّلشان برگشتند. گفتم: راه این کار چگونه است؟

گفت: اگر بنده‌ی آن یگانه هستی، خود را برای او یگانه دار». (بحرالمعارف، ج 2، ص 369)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.