به درد عشق نمی‌خوری

شنیدی! عاشقی از عشق معشوق، خود را سینه‌چاک نشان داده بود. معشوق پیام داد فلان ساعت شب، در فلان مکان به انتظار باش تا بیایم و تو را ببینم. عاشق با اشتیاق زیاد آنجا رفت و منتظر ماند، چون انتظار به طول کشید، خوابش برد. معشوق آمد، دید او در خواب عمیق فرورفته، پس چند گردو در جیب او گذاشت و رفت. عاشق چون بیدار شد، معلومش گشت که معشوق آمد و او به خواب‌رفته و چند گردو در جیبش گذاشته، یعنی تو به درد عشق نمی‌خوری، برو گردو بازی کن، هنوز بچه‌ای. پس ما به هوش باشیم، نکند حضرت معشوق عالم، بخواهد به ما سری بزند و لطفی کند و ما در خواب غفلت فرورفته باشیم.

رفت معشوقش به بالینش فراز **** دید او را خفته وز خود رفته باز

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.