بگذار خودیت را
یک شب بایزید بسطامی در خلوت خانهی مکاشفات، آتش عشق در نهاد خود برافروخت و زبان را از در عجز و درماندگی بگشاد و گفت: «خدایا! تاکی در آتش هجران تو سوزم؟ کی مرا شربت وصال دهی»؟ به سرّش ندا آمد که هنوز توییِ تو همراه توست. اگر خواهی که به ما رسی، خود را بر در بگذار و درآی». (مجالس پنج گانه، مجلس سوم، سعدی)