توجه به اسباب
شنیدم از عاشق اهلبیت، کربلایی احمد که ولی خدایی در بیابان بود و تشنگی بر او غالب شد. بر سر چاهی آمد که آب بنوشد، دید ریسمان و سطل پایین چاه است و نمیتواند بگیرد. پس دنبال ریسمان و سطل میگشت تا خسته شد و بیحال افتاد.
در همان حال دسته آهویی آمدند بالای چاه. آب چاه بالا آمد و آنان نوشیدند و سپس رفتند. او تعجب کرد و عرض کرد: «خداوندا! پس چه طور مرا سیراب نمیکنی؟» ندا آمد که تو دنبال اسباب ریسمان و سطل بودی، ولی آهوان چون به غیر من به اسباب توجهی نداشتند. لذا آنان را سیراب کردم.