وبلاگ

جسم از عشق بی خبر است!!

ذوالنون مصری (م. 246 هـ ق) گوید: پدرم حکایتی از اهل اندوه ذکر کرد که من تعجب کردم. او گفت: درحالی‌که در سیر و سیاحت بودم، به جوانی نیکو روی و خوشبو برخوردم، با بدنی فربه. اندوه صادقانه‌ای در سرّش دیده می‌شد و سریان آهسته گریه در باطنش. او را گفتم: من در تو به چیزی شگفت می‌نگرم. مرا گفت: «آن چیست؟» گفتم: تو را باطنی است به خلاف ظاهرت.

تبسّم کرد و مرا گفت: «من اندوه‌های دلم را از نَفْسَم پوشیدم که آن‌ها را حفظ کنم و روحم را به بلا و اندوه تسلیم کردم و جسمم را برای غذا و فربهی قربانی کردم. پس جسمم نمی‌داند آنچه را که به من رسیده است!» گفتم: آیا این ممکن است؟

گفت: «برای چه ممکن نباشد؟ آیا نشنیده‌ای قول پیشینیان را که فرموده‌اند: گوینده پرسید چگونه است که جسم تو سالم است، حال آنکه من به یاد ندارم عاشقی را که تنش سالم باشد؟ او را گفت: دلم راز عشقم را برای جسمم فاش نکرد. پس جسم من از عشقم بی‌خبر است.

پس گفت: هر که بخواهد چیزی را حفظ کند، آن را مخفی می‌سازد و این شعر را گفت: دلم دوست داشت و بدنم ندانست. اگر می‌دانست، فربه نمی‌ماند.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.