جوّالباف (خورجین باف)
در احوال شیخ ابوالعباس جوالیقی نوشتهاند: که وی در آغاز مردی جوالباف بود. روزی وقت عصر با شاگرد خود، حساب جوالهای خویش را میکرد و یکی از آنها در آن میان ناپدید مینمود. چون به نماز مشغول شد ناگهان به خاطرش آمد که آن جوال را به چه کسی داده است پس از اتمام نماز، شاگرد خود را از وضع جوال گمشده، آگاه ساخت. شاگرد گفت: ای استاد نماز میگزاردی یا پی جوال میگشتی. استاد از سخن شاگرد به خود آمد و دست از دنیا کشید و به تهذیب خویش همت گماشت تا آخرالامر در زُمره اولیاءالله درآمد.