حُزن
هرگاه از دست انسان چیزی برود یا خاطر بر چیزی تعلّق پیدا کند که دست از آن کوتاه باشد، شخص محزون میگردد. شدّت حزن با مورد علاقه نسبت مستقیم دارد. هرقدر علاقه بیشتر، حزن بیشتر میشود.
کسی که تازه متنبّه شده، عمر عزیزش از دست رفته؛ پس نسبت به گذشتهاش تأثّر پیدا میکند. حال میخواهد گذشته را جبران کند، پس محزون میشود و پیش خود میگوید: «چرا زودتر به فکر اصلاحِ نفسم بَرنیامدم».
سالک در ابتدا این حزن را دارد، کمکم این فکر به ذهنش میرسد که چرا اکنون قلبش به غیر حق توجه دارد؛ پس نوع حزن قبلی و فعلی باهم فرق میکند. باز در فکر میافتد که چرا خاطرم به زن و فرزند دلبستگی دارد و از محبوب میجویم، پس به عشق گرفتار میگردد. این بار محنت و غم، شکل دیگری پیدا میکند و همه آنها به دولت یار عوض شود. حافظ فرمود:
آن پریشانیِ شبهای دراز و غم دل **** همه در سایهی گیسوی نگار آخر شد