خنده خدا

مردی بر پیامبر اکرم وارد شد؛ آن جناب کسی را به سوی زنانش گسیل داشت که مهمان داریم. زنان پاسخ گفتند: چیزی جز آب نداریم. پیامبر خدا به مردم فرمود: چه کسی این مرد را به مهمانی می‌پذیرد؟ مردی از انصار گفت: من، پس مهمان را به خانه برد و به زنش گفت: این مهمان پیامبر خداست او را گرامی بدار. زن گفت: بیش از خوراک بچه‌ها چیزی نداریم. گفت: همان را آماده کن و چراغ را اصلاح کن و بچه‌ها را خواب کن. پس زن برخاست که گویی چراغ را اصلاح می‌کند و آن را خاموش کرد. این مرد و زن میزبان، به مهمان چنین وانمود کردند که دارند غذا می‌خورند تا مهمان آن غذای آماده را بخورد. مرد انصاری صبح فردا به حضور پیامبر خدا آمد، پیامبر بدو فرمود: دوش خدا از کار شما به خنده آمد. (یا به شگفت آمد).

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.