دلخواه خود را
واسطی گوید: «در کشتی نشسته بودم، کشتی شکست. من و همسرم بر تخته پارهای از کشتی ماندیم و او کودکی زاییده بود. مرا صدا زد و گفت: من تشنهام. گفتم: ای زن خودت که حال ما را میبینی. در همین حال صدای خفیفی را از بالای سرم شنیدم.
سر خود را بالا کردم و مردی را دیدم که ظرفی از یاقوت سرخ همراه داشت و گفت: این را بگیرید و بنوشید. ظرف را گرفتم و از آن نوشیدم؛ آبی بود خوش بوتر از مُشک و سردتر از عسل.
گفتم: تو که هستی، خدا تو را بیامرزد، فرمود: من بنده مولای توأم. گفتم: به چه سبب به این مقام رسید؟
گفت: دلخواه خود را برای خواستهی مولایم ترک کردم، پس او مرا در خواستهی خود نشاند. سپس از نظرم ناپدید شد و دیگر او را ندیدم». (بحرالمعارف، ج 2، ص 360)