دل برای محبت یکی
حضرت سلیمان علیهالسلام گنجشکی را دید که ماده خود را میگفت: چرا خویش را از من باز داری؟ اگر بخواهم میتوانم بارگاه سلیمان را به منقار بگیرم و در دریا اندازم. سلیمان از سخن او لبخندی زد و سپس هر دو را بخواند. پس به گنجشک نر گفت: آیا میتوانی که چنین کنی؟ گفت: ای پیامبر خدا! نه، اما مرد، گاه شخصیت خویش را در چشم زن میآراید و آن را نزد همسر خویش بزرگ جلوه میدهد و نمیتوان عاشق را نکوهش کرد. حضرت سلیمان گنجشک ماده را خواست و فرمود: چرا خویش را از او دریغ میداری و حال آنکه تو را دوست میدارد. عرض کرد: ای پیامبر خدا! به زبان میگوید، اما عاشقم نیست. او دیگری را نیز دوست میدارد. این سخن در دل حضرت سلیمان اثر کرد و بهسختی گریست و چهل روز خویش را از مردم پنهان داشت و خدای را میخواند که دل او را برای محبت خویش خالی کند و از آمیختن با دوستی دیگری باز دارد.