ده برادر و یک خواهر

در یکی از قبایل عرب، ده برادر بودند که فقط یک خواهر داشتند؛ برادرها به آن خواهر گفتند که وسایل زندگانی تو را ازهرجهت به کمال خوبی عهده‌دار می‌شویم به شرط آن‌که رغبت به شوهر ننمایی چه آن‌که غیرت ما این مطلب را قبول نمی‌کند.

خواهر قبول کرد و با رأی آن‌ها موافق شد و برادرها کاملاً از او سرپرستی می‌کردند؛ روزی برای غسل نمودن سرِچشمه آبی که در نزدیکی قبیله بود رفت که (جانور) میکروبی به رحم او داخل شد و آن دختر متوّه نگردید کم‌کم بر این عارضه، شکمش بزرگ شد. برادرها او را متّهم کرده، گمان بد در حق او بردند و به گمان این‌که خیانت کرده در مقام قتل او برآمدند.

از آن‌طرف بکارت او به حال خود باقی بود و این امر بر آن‌ها مشکل شد و کسی هم یافت نشد که حلّ این مشکل بنماید؛ بالاخره به نزد حلال مشکلات، امیرالمؤمنین آمدند.

حضرت فرمود: طشتی پر از خره بیاورند که آن را عرب «طحلب و حماه» می‌گوید که بعضی جانوران غالباً در میان آن نوع علف زندگی می‌کند؛ چون آن طشت را آوردند، حضرت دستور داد که دختر بر سر این طشت بنشیند و دختر بر سر طشت نشست و آن جانور استشمام رایحه علف را کرده مکان خود را ترک کرد و رفته‌رفته شکم خواهر به حال اوّل، بازگشت کرد.

برادران، وقتی این بدیدند گفتند: «انت ربّنا الاعلی فانّک تعلم الغیب و ما فی الارحام»؛ یعنی: ای علی! تو خدای بزرگ مایی زیرا تو غیب و آنچه را که در ارحام است می‌دانی، حضرت بر آن‌ها غضب نمود و بر آن‌ها بانگ زد و طرد نمود و فرمود: حبیبم رسول خدا صلی‌الله علیه و آله به من خبر داده است که این حادثه در این ماه و در این روز و در این ساعت واقع خواهد شد. (الخرایج و الجرایح- قضاوت‌های امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ص 101)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.