دو نمونه برای اکرمیّت
1- در کتاب «معارج النبوة» است که: روزی حاتم طایی سفره میهمانی پهن کرد و بزرگان عرب را دعوت، در جایگاه بنشانده بود. فقیری برهنه از در آمد، حاتم دست او را گرفت و بر صدر مجلس بنشاند. گفتند: ای حاتم ما را دعوت میکنی و فقیر برهنهای را صدر مجلس مینشانی؟
فرمود: شما را قدر و منزلت شما اینجا نشانده و این بیچاره برهنه را کرم ما اینجا رسانده است.
2- در کتاب «جامع الحکایات» است که در بغداد جوانی اموال موروثی پدر را تلف کرد و به فقر دچار شد. پس از نهایت تنگدستی، تصمیم گرفت بر لب رودخانه دجله برود و خود را غرق کند.
پس کشتی دید و خود را داخل آن کرد. ملّاح (کشتی بان) پرسید: به کجا میروی؟ گفت: نمیدانم، پرسید: مفلسی یا عاشق؟ گفت: مفلس. گفت: «تو را به آن ور آب میبرم، شاید خدا در کارت فرجی نماید.»
چون از کشتی پیاده شد، دید عدهای علماء و فضلا بهجایی میروند. او هم با آنان همراه شد. ازقضا، مأمون خلیفه عباسی یکی از خویشان خود را با دیگری عقد میبست. چون عقد خوانده شد، نزد هر یک از حضار طبقی نهادند؛ اما نزد آن جوان چیزی ننهادند.
گفتند: «خلیفه! جوانی مانده است بدون دعوت که چیزی به نزدش ننهادیم!» گفت: «اسم او در لیست دعوتشدهها نیست، پس برای چه خودش را قاطی مهمانها کرده؟» جوان در جواب خلیفه گفت: «من ناخوانده نیامدم، اینان با دعوت خدام تو آمدند و من به دعوت کرم تو آمدم.» خلیفه را این سخن خوش آمد و طبقی از زر و لباس فاخر به جوان داد.
ای عزیز! وقتی بنده به کرم بنده دیگر امیدوار باشد و چنین نصیبش شود، پس چه طور به کرم اکرم الاکرمین امیدوار نباشد.