دیپلم چهره شناسی
حضرت استاد وقتی ساکن قم بود، به تهران سفر میکرد و به منزل فرزندان خود میرفت.
در سفری یکی از خانمهای خویشاوند (صبیّه یا عروس ایشان) عرض میکند: «خانمی در تهران هست که جلساتی دارد و خبرها میدهد و کارهایی هم میکند. دوست دارم ایشان را ببینید».
استاد با این جمله که «حال ندارم»، ملاقات را رد میکند. در سفر بعدی اصرار میکنند که او بیاید و ملاقاتی انجام گیرد و استاد قبول میکند.
در آن ملاقات، آن خانم ابتدا به چهره استاد بسیار نگاه میکند و روحیّات ایشان را میگوید و در آخر حرفش به علما تعریض میکند با این منظور که شماها چیزی ندارید!
استاد حرف این خانم را ناصواب میبیند و پاسخگو میشود. خود در این خصوص میفرماید:
«توجهی به امیرالمؤمنین علیهالسلام کردم و سپس گفتم تو به شوهرت خیانت کردی! او رنگش عوض شد و خجالت کشید. دوباره توجه به امیرالمؤمنین علیهالسلام کردم و گفتم هو یا علی. سپس گفتم شما ظاهراً مسلمان شدید؛ باطن شما مسلمان نبوده. او منفعل شد و دست و پایش را گم کرد. بعد خودش اعتراف کرد و گفت: «من در لندن زندگی میکردم و مسیحی بودم. خواستم با یک تاجر ایرانی ازدواج کنم. دختر نبودم ولی با حیلهای خودم را دختر جا زدم و به خاطر تاجر ظاهراً مسلمان شدم.» به او گفتم: این مطالب را از کجا میگویی؟ گفت: «در لندن مدرسهای است که چهره شناسی تدریس میشود و من دیپلم علم چهره شناسی را گرفتم و روحیّات افراد را از فرمولهایی که در چشم و ابرو و لب و گونه و … هست، میگویم.»(ثقةالاسلام علیرضا رحیمی گرگانی)