زوار بحرینی

حکیم سنا از خدام حرم امام رضا علیه‌السلام و شربت‌دار آستان قدس گفت: من در قسمت دارالحفاظ خوابیده بودم. در عالم خواب دیدم درب حرم باز شد و امام رضا از حرم بیرون آمد و به من فرمود: برخیز و بگو مشعل‌ها را بالای مناره‌ها روشن کنند که جماعتی از زوّار بحرینی به زیارت من می‌آیند، اما در راه «طرق» راه را گم کردند. شب هم برفی است و نزدیک است که هلاک شوند. برو نزد میرزا شاه تقی متولی و بگو: مشعل‌ها را روشن کنند و با جماعتی از خدام بروند، آن‌ها را از هلاکت نجات بدهند و وارد شهر مشهد کنند! من از خواب بیدار شدم، قضیه خواب را به سرپرست خدام شب گفتم و او تعجب کرد. با او، عده‌ای از خدام با مشعل‌های روشن، شبانه به منزل متولی آستان قدس رفتیم و قضیه خواب را نقل کردم. او امر کرد با عده‌ای به‌طرف روستای طرق برویم. از آسمان برف زیادی می‌بارید. به‌جانب طرق حرکت کردیم. نزدیک طرق دیدم جماعتی از زوار بحرین می‌آیند. رفتیم آن‌ها را به منزل متولی آوردیم. بعد از استراحتی، از حالشان سؤال کردیم، گفتند: شب، برف زیادی می‌بارید و راه را گم کردیم. هر قدر تفحص نمودیم راه را پیدا نکردیم تا آنکه دست و پایمان از شدت سرما از کار افتاد. ما مهیای مرگ شدیم و از مرکب‌ها پیاده شدیم و دور هم جمع شدیم و فرش‌ها بر روی خود انداختیم. برف هم به شدت بر ما می‌بارید پس مشغول گریه و زاری شدیم. در میان ما مرد صالحی از طلاب علم بود، او را خواب ربود در عالم خواب امام رضا علیه‌السلام را دید که فرمودند: من امر کرده‌ام که مشعل‌ها را روشن کنند؛ برخیزید و به‌جانب مشعل‌ها بروید. من خدام را گفته‌ام به استقبال شما بیایند. آن طلبه از خواب بیدار شد و به ما گفت: حرکت کنیم به‌طرف روشنی مشعل‌ها که در حال آمدن است. قدری راه آمدیم شما را ملاقات کردیم.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.