سکته وسیع
حضرت استاد در آخرین سفر به اصفهان به منزل آیتالله شیخ محمدناصری دولتآبادی وارد شدند. چون یکی از اقوام ایشان وفات کرده بود، مجلس ترحیمی برقرار نموده بودند. وسط مجلس ترحیم حال استاد به هم خورد. بعد از پایان منبر، رنگ ایشان مثل گچ شده بود. پزشکی را آوردند که به دستور او یک آمپول مرفین به استاد تزریق شد. مرفین قوی بود و آقای کشمیری طوری خوابید که برای نماز صبح ایشان را بیدار نمودند.
آقا نماز خواندند و دو مرتبه دراز کشیدند. حدود ساعت هفت صبح بود که یک ساعت از آفتاب گذشته بود، ایشان از خواب بیدار شده و «لاالهالاالله» میگفتند.
من (شیخ هادی مروی) گفتم: «آقا مسئلهای پیش آمده»؟ فرمود: «اگر من از دنیا رفتم، کاری کنید که مرا بالا سر حضرت معصومه علیها السلام دفن کنند. اگر بالا سر حضرت معصومه نشد، دیگر برای من فرقی نمیکند و هر کجا باشد اهمیت ندارد، ولی من نظرم حرم حضرت معصومه است».
عرض کردم: «وصیت دیگری ندارید»؟
فرمود: «وصیت دیگری ندارم».
حال ایشان کمی بهتر شد و ما به قصد تهران به راه افتادیم. بین راه در شهر دلیجان دوباره حال آقا بد شد. مقداری آب آناناس خریدم و ایشان میل کردند و کمی حالشان بهتر شد.
به قم که رسیدیم، دیدیم باز حال ایشان نامناسب است و نمیتوانیم به تهران برویم. چون خانواده ایشان در تهران بودند، قصد داشتیم به تهران برویم. به آقا گفتم: «شما را میبریم بیمارستان آیتالله گلپایگانی تا اگر لازم باشد، اینجا شما را بستری کنیم».
فرمود: «نه! من را به تهران ببرید».
ایشان را به بیمارستان آیتالله گلپایگانی بردیم. پزشک بعد از معاینه گفت: «ایشان در حد وسیعی سکتهٔ قلبی کردهاند و من اجازه نمیدهم ایشان را به تهران ببرید». لذا ایشان را در همان بیمارستان بستری کردند.
پزشک به من گفت: «با بیمارستان قلب شهید رجایی تهران هماهنگی کنید تا ایشان در آنجا بستری شود».
خانواده آقا را در جریان سکته قرار دادیم و با هم در قم به عیادت آقا آمدیم و آقا سخت اصرار میکرد که مرا به تهران ببرید. به هر حال فردای آن روز ایشان را با آمبولانس به تهران بردند و تحت درمان قرار دادند و بحمدالله بهبودی حاصل شد. (ناگفتههای عارفان، دفتر سوم، ص ۹۲- ۷۹، تلخیص گفتار مرحوم حاج شیخ هادی مروی)