وبلاگ

شکایت از خدا؟

ذوالنون مصری گفت: «بر ساحل نیل راه می‌رفتم، دخترکی دیدم که بر لب رود نیل آمده و نگاه می‌کرد. امواج آب به شدّت حرکت داشت و دخترک می‌گفت: خدایا! می دانی که با من چه می‌کنی؟ گفتم: دخترک آیا از خدا شکایت می‌کنی؟ و حال آن‌که او صاحب هر نیکی و احسان است. گفت: ای ذوالنون! تویی که به وقت شکایت از او شکایت داشته‌ای و به هنگام خشم بر او خشم می‌گیری. سپس این شعر را سرود:

ای پشتیبان من! هرکه به دوستی تو رسید از تو شکایت نکند، تویی مراد من و غیر تو محال است که مراد من باشد.

گفتم: از کجا شناختی من ذوالنونم و حال آن‌که مرا ندیده بودی؟ گفت: با نور معرفت خدای جبّار تو را شناختم. گفتم: آیا در این جا از تنهایی وحشت نداری؟ گفت: سوگند به آن کسی که دلم را به نور معرفت خود روشن ساخت، هرگز دلم به غیر او آرامش نیافته، که او مونس من در تنهایی و همدم غریبان در بیابان‌هاست». (بحرالمعارف، ج 2، ص 366)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.