ظاهر و باطن
در ظاهر و باطن هر مسئلهای را بیندیشی، میبینی که هر کدام دارای خاصیت و آثاری است که نمیشود کلّاً از یکدیگر جدا باشند. اگر محبت خدا، فقط به فکر و ذهن بود، دیگر ظاهر و صورت نماز برای محبّ قابل توجه نبود. صورت و قالب را خداوند داده و عدم توجه بهصورت، یعنی تخریب نعم الهی و این نوعی کفر است. صورت نماز، رکوع و سجود و قیام است، اما باطن آن به حضور قلب است که با هم ملازمه دارند، اینکه بعضی سلاسل و فِرَق صوفیان گویند: ما به بینیازی رسیدیم و دیگر به خواندن نماز احتیاجی نیست، حرفی است ناروا! اگر دوستی برای دوستش هدیه ظاهری میفرستاد، دلیل بر محبت است که در درون او محبتش نهفته است. درست است که اعمال ظاهری را هم گاهی صادق و گاهی کاذب نشان دهند. اینکه کسی اهل تظاهر باشد دوغ خورده بهظاهر خود را مست نشان میدهد، درحالیکه هیچ از مستی شراب در او نیست تا او را مست تلقی کنند. شخص ریاکار در صورت، مصلّی و صائم است تا دیگران از ظاهرش بگویند: او مست طاعات و عبادات الهی است. در نتیجه گاهی افعال ظاهری مطابق احوال درونی است و گاه خلاف احوال باطنی است و تشخیص و تمییز کارهای ظاهری از صواب و ناصواب سخت است. آنکه به نور الله بصیرت پیدا کرده، میتواند این تشخیص را بدهد، چون به اسباب و علل احتیاجی ندارد تا بهوسیلهٔ آنها محک بزند. صورت به معنی از طرفی قریب است همانند آب و درخت که درخت از آب تزریق کرده و رشد نموده است؛ و حالت قرب دارد. ولی از طرفی الآن جزء نباتات شده و میوه و شاخه دارد؛ ولی آب از جمادات است و حالت بُعد پیدا کرده است.