وبلاگ

مراقبه چشم (بصر)

آقا شیخ علی مقدادی نوشتند: به دستور پزشکان معالج، پدرم (شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی) اواخر عمر به خاطر بیماری به بیمارستان منتصرّیه مشهد انتقال یافت و در آنجا بستری گردید. روزی در راه بیمارستان، چشمم به درشکه‌ای افتاد که در آن مردی و زنی بی‌حجاب نشسته بودند. چون به خدمت پدر رفتم فرمود: دیگر رفتن ما نزدیک است، اما تو چرا چشم خود را حفظ نکردی؟

عرض کردم: به‌عمد خطایی مرتکب نشدم. فرمود: می‌دانم، ولی تو که در خیابان جویای کسی نبودی، پس چرا چشم به داخل درشکه انداختی که نگاهت به نامحرمی تصادف کند. امیرالمؤمنین ‌علیه‌السلام فرمود: نظر، تیری مسموم از تیرهای شیطان است (النظرة سهم مسموم من سهام الشیطان).

قضیه دومی که در این ارتباط است آقا شیخ علی نوشتند: روزی به اتفاق پدرم به حمام رفته بودیم پس از بازگشت به منزل فرمودند: من در اتاق مشغول دعا می‌شوم، در را به روی من ببند و ضمناً دستور دادند نزد کسی بروم و پیامی از ایشان به او برسانم و فرمودند: در بازگشت از راهی که گورستان در آن واقع است عبور کن و مراقب باش که در راه به جایی ننگری و به چیزی چشم ندوزی. پس از بستن در اتاق، نزد آن کس رفتم و در بازگشت که از گورستان می‌گذشتم، زنی را دیدم که در راهرو منزل، بچه خود را به شدت کتک می‌زد. لحظه‌ای به آن منظره نگریستم و باز راه افتادم. چیزی نگذشته بود که پدرم را (به مکاشفه یا معاینه) دیدم که به سوی من می‌آید و به‌تندی در من می‌نگرد؛ به طرف منزل بازگشت؛ و ناگهان از نظرم ناپدید شد. به منزل بازگشتم و پدرم پس از ساعتی بعد از فراغت از دعا، از اتاق بیرون آمدند و فرمودند: پدر حاج شیخ محمود حلبی فوت کرده است باید به تشییع‌جنازه‌اش برویم. گفتم: خبری از مرگ ایشان نبوده! فرمود: هم‌اکنون جنازه او را از نظر من گذرانیدند.

بعد در خدمت پدر به طرف تشییع‌جنازه راه افتادم؛ تا آن‌که به محلی رسیدیم که ایشان را دیده بودم و به‌تندی به من نگریسته بود. ناگهان فرمودند: چرا امر مرا اطاعت نکردی و در راه مراجعت تأمل نمودی؟ ابتدا انکار کردم، فرمودند: تو نبودی که به آن زن که فرزند خود را با کفش کتک می‌زد، نگریستی؟! چون به صحن عتیق رضوی رسیدیم، کسی آمد و خبر فوت پدر حاج محمود حلبی را که پدرم در خانه فرموده بود، رساندند.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.