مسلمان شدن راهب مسیحی
در راه جنگ نهروان، لشکر امیرالمؤمنین علیهالسلام از دَیری (صومعه، جایی که عابد نصاری در آن عبادت و سکونت کنند) میگذشتند، پیری ترسا (راهب مسیحی) بر بالای دیر بود، نعره زد کهای لشکر! پیشوای خود را بگویید نزدم آید؛ به امام این خبر را رساندند، امام به طرف راهب آمد، چون نزدیک شد عرض کرد: ای سرور لشکر! کجا میروی؟!
امام فرمود: به جنگ دشمنان دین؛ عرض کرد: در همینجا توقف کن و لشکر خود را بفرما که متوجه جنگ مخالفان نشوند که ستارهٔ مسلمانان به خوشبختی نیست و این ساعت، طالع ندارد؛ چند روز صبر کنید تا کوکب سعد شود آنوقت حرکت کنید که پیروز خواهید شد.
امام فرمود: تو دعوی علم آسمانی میکنی، مرا از سیر فلان ستاره خبر ده؛ عرض کرد: اسمش را نشنیدم؟! امام سؤال از ستارهٔ دیگری کردند، باز ندانست؛ فرمود: تو از آسمانها علم نداری، از احوال زمین میپرسم؛ آنجا که ایستادهای، میدانی در زیر پای تو چه چیزی مدفون است؟ عرض کرد: نمیدانم؛ فرمود: ظروفی است و فلان عدد، دینارهای سکهدار و نقش دار در آن میباشد؛ عرض کرد: از کجا میفرمایی؟ فرمود: رسول خدا مرا خبر داده است؛ حتی فرمود: تو با این قوم نهروانیان میجنگی از لشکر تو ده نفر کشته و از لشکر دشمن، کمتر از ده نفر فرار کنند.
راهب، متحیّر شد و تعجّب کرد؛ امام فرمود: زیر قدم او را حفر کنید؛ پس از کندن آن ظروف و دینارها که نشانیهایش را امام فرمود: یافتند؛ پس از مشاهدهٔ صدق کلام امام، راهب به دست و پای حضرت افتاد و مسلمان شد و سپس حضرت متوجّه نهروان گردید. (تحفة المجالس، ص 163)