مسلمان یا بهایی
در زمان آقای بهاری یک نفر مسلمان بود بعد بهایی شد. دوباره مسلمان شد و بعد بهایی شد (در آن زمان برای بهایی شدن، پول میدادند) بار سوم مسلمان شد نزد آیتالله شیخ محمدباقر بهاری رفت و داستان را گفت و نظر خواست. شیخ محمدباقر با تندی گفت: برو گم شو، مردک نجس العین، پدرسوخته. او با ناراحتی خارج میشود. دوستش میگوید: صبر کن یک آقای دیگری هم در این شهر هست که خیلی خوش اخلاقه. به منزل بهاری میروند و جریان مسلمان شدن و بهایی شدن را به ایشان میگویند. آقای بهاری میفرماید: خوش آمدید، خوش آمدید، بفرمائید، دستور میدهد چایی بیاورند و پذیرایی میکنند. سؤال میکند: شهادتین را میتوانی بگویی؟ میگوید: بله و شهادتین را میگوید. میفرمایند: خوب، بارکالله، شما مسلمان شدی، چای بخور.
وقتی میخواستند بروند میفرماید بیا جلو چیزی بگویم؛ سپس با شوخطبعی که بهاری داشتند با خنده میگوید: این را هم بگویم، زیاد زحمت نکش تو بهایی هم باشی در جهنّمی و مسلمان هم باشی در جهنّمی هیچ فرقی برایت نمیکند، خودت را درد سر نده!