معامله شایسته حق
یک بار داود طایی پیش امام صادق علیهالسلام آمد و گفت: ای پسر رسول خدا! مرا پندی ده که دلم سیاه شده است. فرمودند: ای ابا سلیمان! تو زاهدی و به پند من چه حاجت؟ گفت: ای فرزند پیغمبر! شما را بر همه خلائق فضل است و پند دادن همه بر تو واجب است! فرمودند: ای ابا سلیمان! من از آن میترسم که به قیامت، جدّ من دست در دست من زند که چرا حق متابعت من نگزاردی؟ این کار، به نسبت صحیح و نسب قوی نیست، این کار به معاملهای است که شایسته حضرت حق افتد. داود بگریست و گفت: بار خدایا! آنکه معجون طینت او از آب نبوت است، جدّش رسول است و مادرش بتول، بدین حیرانی است، داود که باشد که به معامله خود مُعجب شود.