معاویه از توصیف امام گریست
ابی صالح روایت کرد که ضرار بن ضمره کنانی بعد از شهادت علی علیهالسلام وارد بر معاویه شد، معاویه به او گفت: از اوصاف علی علیهالسلام برایم بگو؛ گفت: اگر ممکن باشد مرا از گفتن معذور بدار، معاویه گفت: نه! گفت: حالا که معافم نمیداری بگویم که علی علیهالسلام مردی بود که فهم و درک هیچ انسانی بر مقام بلند او احاطه نمییافت، بسیار قوی و نیرومند بود، سخن او در نهایت اختصار و معنادار بود، حُکمش به عدل و علمش از اطراف و جوانبش میجوشید؛ حکمت از سراپایش میبارید، از دنیا و فریبندگیهای آن سخت وحشتناک بود؛ با شب و تاریکی آن، انسی عجیب داشت، به خدا سوگند! اشک چشمش همواره جاری بود و فکرش همیشه مشغول و دستهایش را به هم میمالید و به نفس خود خطاب میکرد و حرف میزد؛ از لباسها کوتاهش را دوست میداشت و از غذا ناگوارش را، به خدا سوگند در میانِ ما یکی از ما بود چون به خدمتش میرسیدیم ما را نزدیک خود میبرد و چون سؤالی میکردیم پاسخمان میداد. بااینکه همواره میخواست با ما نزدیک باشد و ما نیز نزدیک او بودیم، از هیبتی که داشت جرئت سخن گفتنِ با او را نداشتیم و چون تبسّمی میکرد، لبها از دندانها کنار میرفت و همانند لؤلؤ میدرخشید. دینداران را سخت تعظیم میکرد و مسکینان را دوست میداشت؛ هیچ نیرومندی در او طمع نمیبست و هیچ ناتوانی از عدالتش ناامید نبود؛ من خدای را شاهد میگیرم که او را در بعضی از مکانها دیدم، وقتی پرده ظلمت شب، همهچیز را پوشانده بود، دست به ریش خود گرفته بود و به خود میپیچید و چون مارگزیده، تاب میخورد و گریهای سوزناک میکرد، گویا همین الآن صدایش در گوش من است که میگوید: «ای پروردگار ما! ای پروردگار ما!» و به درگاه او تضرّع و زاری میکرد و آنگاه میگفت: «ای دنیا! آیا به من پیله کردهای و میخواهی مرا بهسوی خود متمایل کنی؟ هیهات! هیهات! تو دستت به من نمیرسد، دنبال دیگران برو، دل از دیگران ببَر، من سه مرتبه تو را طلاق گفتهام، چون عمر تو را کوتاه و مجلست را پست و ارزشت را اندک یافتم. آه، آه از کمی زاد و توشه و دوری راه سفر و وحشت طریق».
راوی میگوید: وقتی سخن ضرار به اینجا رسید، اشک از چشمان معاویه سرازیر شد، از ریشش میچکید، آنچنانکه نمیتوانست جلو آن را بگیرد، با آستینش خشک کرد و گریه گلوی همه حضار را گرفته بود.
معاویه پس از مدّتی گریستن گفت: آری ابوالحسن همینطور بود؛ خدا رحمتش کند؛ ای ضرار! چقدر از درگذشت او ناراحتی؟ گفت: آنقدر که پدری در برابر چشمش یکتا جوانش را سر ببرند، چطور نمیتواند از اشک ریختن و اندوه خوردن خودداری کند؟ من نیز اینچنینم؛ این را گفت و رفت. (حلیه الاولیاء، ج 1، ص 84- الاستیعاب، ج 2- ریاض النضره، ج 2- علی علیهالسلام در کتب اهل سنّت- فضائل الخمسه)