مقام استقامت
1. اشاراتی به معانی
استقامت: پابرجا بودن، استوار بودن، ایستادگی، راستی و درستی، راست شدن، راست ایستادن و پایداری.
مستقیم: ایستاده، برپا
2. اشاراتی از قرآن
1- انَّ الذّین قالوا ربُّنا الله ثُمَّ استقاموا تَتَنزَّل علیهم الملائکة: فرشتگان بر آنان که گفتند: پروردگار ما خداوند است، سپس پایداری کردند، فرو میآیند. (فصلت:30)
2-و اَلَّوِ استقاموا علی الطَّریقة لَأسقَیناهُم مّاءً غَدَقاً: اگر بر راه (حق) پایداری ورزند، آنان را از آبی (و رفاهی) فراوان سیراب میکنیم. (جن:16)
3-فلذلکَ فَادعُ و استقِم کما اُمِرت: پس به همین (یگانگی، مردم را) را فراخوان و چنانکه فرمان یافتهای پایداری کن. (شوری:15)
4- فاستَقِم کما اُمرتَ و من تابَ معکَ: پس چنانکه فرمان یافتهای پایداری کن و (نیز) آنکه همراه تو (بهسوی خداوند) بازگشته (پایداری کند) (هود:112)
5- إنّما إلهُکُم اِلهٌ واحد فَاستَقیموا إلیه وَ استَغفِروه: همانا خدای شما خدایی یگانه است پس برای او پایداری کنید و از او آمرزش بخواهید. (فصلت:6)
6- قَد اُجیبَت دَّعوَتُکما فَاستقیما: دعای شما پذیرفته شد پس پایداری کنید. (یونس:89)
7- انَّ الذّینَ قالوا رَبُّنا الله ثُمَّ استقاموا فَلا خَوفٌ عَلیهِم و لا هُم یَحزَنون: آنان که گفتند: پروردگار ما خداوند است سپس پایداری کردند نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین میگردند. (احقاف:13)
3. اشاراتی از احادیث
1- امیرالمؤمنین علیهالسلام:«بر تو باد که به راه استقامت (راستی و درستی) روی که بزرگواری را برای تو کسب میکند و نکوهش را از تو بازمیدارد.» (غررالحکم 4/294)
2- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «عمل کنید عمل کنید، سپس کار را به پایان ببرید و آنگاه ایستادگی کنید، ایستادگی کنید.» (نهجالبلاغه خطبه 176)
3- امیرالمؤمنین علیهالسلام:«هرکس کارش با استقامت بود، پایان کارش بهشت است و هرکس لغزید، به آتش میرود.» (نهجالبلاغه خطبه 119)
4- امیرالمؤمنین علیهالسلام به پیامبر صلیالله علیه و آله عرض کرد: مرا وصیتی کن. فرمود: «بگو پروردگارم خداوند است سپس (در این گفتار) پایدار باش.» (کنز العمال 13/176)
5- ابن عباس گفت: هیچ آیهای بر رسول خدا نازل نشد که سختتر و دشوارتر از این آیه باشد: «فاستَقِم کما اُمِرت: همانطور که مأمور شدهای استقامت داشته باش. (هود: 112)» از این جهت بود که اصحاب چون به پیغمبر گفتند: پیری زودرس به سراغت آمده، فرمود: سوره هود واقعاً مرا پیر کرد. (سفینة البحار 2/455)
6- پیامبر صلیالله علیه و آله: «اگر ایستادگی کنید، رستگار میشوید.» (کنزالعمال 3/58)
7- چون آیه «فاستَقِم کَما اَمِرت» نازل شد، پیامبر خدا صلیالله علیه و آله فرمود: «آماده شوید، آماده شوید» و از آن پس او خندان دیده نشد. (الدّر المنثور 4/480)
8- امام صادق علیهالسلام: «مؤمن در دین نیرومند و در نیکوکاری پایدار است.» (بحارالانوار 67/271)
9- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «ایستادگی در راه راست، سلامتی است.» (غررالحکم ح 245)
10- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «سالم ماندن، توأم با ایستادگی است.» (غررالحکم ح 8041)
4. نکتهها
* کسی که در مقام استقامت است، در طریق حق دارد راه میرود. وقتی یک پایه (و یک ستونی) را نصب میکنیم، اگر بخواهیم این ستون استقامت داشته باشد، باید آن را مستقیم نصب کنیم و کج نباشد و مقاومت پایه زیاد باشد. چون اگر مقاومت پایه زیاد نباشد، با هر فشاری این ستون کج میشود. وقتی کج شد یعنی مقاومتش را از دست داده و نیرویش تجزیه میشود.
پس استقامت روی اعتدال است. وقتی اعتدال دارد، منحرف نمیشود. اعتدال که از بین رفت منحرف میشود و نیرویش تجزیه میشود.
مثلاً در امتحانِ مُردنِ یک بچّه یا جوان، سالک در اینجا امتحان میشود. اگر از حدّ اعتدال به این طرف و آن طرف برود، پس استقامت نداشته.
* ابتدا که سالک در راه میآید، استقامتش این است که اوامر و نواهی الهی را انجام دهد. خدا هم در قرآن فرمود: «فاستَقِم کَما اُمِرت: ای رسول خدا استقامت بورز در چیزی که به تو امر شده.» (هود: 112) اینجا امر در استقامت، منظور در تبلیغ رسالت است.
اگر سالک بخواهد پایدار و باقی بماند، باید روح استقامت غالب باشد. احوال سالکان به استقامت زنده است.
اگر سالک اول کار اعتدال را کنار گذاشت، دچار مشتهیّات نفسانی میشود. سپس از مسیر اصلی منحرف میشود.
برای همین، کسی که اوّل راه میآید نباید به او خیلی فشار بیاوریم و یواشیواش (بهطور ملایم) او را به کار بکشیم. چون اگر فشار بیاوری، میبُرد. مثل درختی که خمیده میشود دیگر نمیتواند سر بلند کند. لازمه این کار این است که از دستور استاد سرپیچی میکند و سرپیچیاش این است که دیگر در صراط مستقیم قرار نمیگیرد. وقتی قرار نگرفت، نمیتواند در عبودیت اخلاص بورزد و کمکم عملش هم ریایی میشود. بعد آن وقت اَعمال میشود برای ثواب یا برای عوض گرفتن یا برای اغراض دیگر.
آنوقت خودش اگر حرفی میزند شرححال (عکس و ضبط و نمایش) دیگران را بازگو میکند و خودش دستخالی است. پس اگر مستقیم شد، به مقام شهود میرسد.
ای که در دفتر عقل آیت عشق آموزی **** ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست (حافظ)
یعنی که کسی که راه عشق را میخواهد از عقل بیاموزد، این چنین کسی به آن نمیرسد.
چون شخص مستقیم میشود، بیدار است و حال یقظه و مراقبه دارد. بعد خداوند هم برای او کمککار میفرستد.
در سوره فصّلت آیهٔ 30 فرمود: «انَّ الذّین قالوا ربّنا الله ثمَّ استقاموا تَتَنزّلُ عَلیهِمُ المَلائکة: همانا کسانی که گفتند خداوند پروردگار ما است پس پایداری کردند بر آنها ملائکه نازل میشود.»
در سوره احقاف آیه 13 آمده: «انّ الذین قالوا رَبُّنا الله ثُمَّ استَقامُوا فَلا خَوفٌ عَلیهِم»؛ اصلاً ترس ندارند.
درجه بالای استقامت این است که استقامت خودش را نمیبیند، بلکه خودش را قائم به حق میبیند. در باطن، کارفرما و کارگزار را میبیند. پس به استقامت تکیه نمیکند و با استقامت پیشروی نمیکند. چون همهچیز را از حق میبیند. به یک معنای دیگر وقتی انیّت از سالک سلب شد و منیّت دیگر نداشت، حالت فنا پیدا میکند. پس از حالت فنا، استقامت از بین میرود و خود کارگزار را میبیند. حضرت شعیب علیهالسلام به قوم خودش فرمود: «و ما توفیقی الّا بالله: نیست توفیقی برای من مگر به خداوند» (هود: 88)
ما هم میگوییم شعیب این حرف را که از طرف خداست را به شهود میگوید اما ما با حجابهای فراوان این حرف را میزنیم. شعیب به حقیقت میگوید و ما به مجاز این حرف را میزنیم.
مکن در این چمنم سرزنش ز خود رویی **** چنان که پرورشم میدهند، میرویم (حافظ)
یعنی خودم نیستم و یکی دیگر مرا میرویاند.
استقامت یعنی پایداری. انسان در مقابل چه چیزی پایداری میکند؟
در مقابل چیزهایی که یا امر الهی یا نهی الهی و یا بلاست. امر و نهی در شریعت است. آزمایشها و بلاها در مسائلی مثل مال، فرزند، بیماری جسمی، بیماری روحی، فقدان محبوب، تهمتهایی که به انسان میزنند و مانند اینهاست.
در دیوان شمس آمده:
گفتا کجاست آفت؟ گفتم به کوی عشقت **** گفتا که چونی آنجا؟ گفتم در استقامت
خلاصهٔ این شعر آن است که در مسائل عشق و محبّت هم عاشق باید استقامت داشته باشد.
کسی به پیغمبر صلیالله علیه و آله گفت: مرا وصیتی کن. حضرت فرمود: بگو آمنتُ بِالله: ایمان آوردم به خداوند. ثمّ استَقِم: سپس پایدار باش (و استقامت بورز).
بهوسیله این صفت، نفس ادب شده، دل قرار میگیرد و چه کنم چه کنم و تشویش خاطر از آن بیرون میرود.
چون استقامت ضد اِعوجاج (کجی) است پس لازمه استقامت این است که در عبودیت این کجی راست شود و این انحنای نفس راست و درست شود.
عارفی گفت: صاحب استقامت باش نه صاحب کرامت که نفس از تو کرامت خواهد و خدای استقامت.
اگر میخواهیم بفهمیم که شخصی صاحب استقامت بوده لازمهاش این است که شیطان و هوای نفس او را از راه به در نمیبرد، در امتحانات تغییر نمیکند و پایدار و ثابت است.
لذا پیغمبر صلیالله علیه و آله فرمود: سوره هود مرا پیر کرد به خاطر آیه «فَاستقم کما امرت» (هود: 112) چون در ابلاغ رسالت رنجها و سختیها و گرفتاریها خیلی زیاد بود و خدا هم به پایداری امر کرد.
لذا باید گفت یک معنای استقامت، به دوش کشیدن بار سختی است. بار هم دو جور است. یکبار سبک است و همه از عهده آن برمیآیند و یکبار سنگین است و تحمّل بار سنگین، سخت است.
پس سالک باید در عبودیت ثبات قدم داشته باشد. این ثابتقدمی که میگوییم نه قدم ظاهری؛ منظور ثبات قدم قلبی است.
برخی در تعریف استقامت گفتهاند: «استقامت یعنی هموار بودن بیتلّون» یعنی چه؟ بیتلوّن یعنی بیتلوین؛ یعنی انسان رنگارنگ نشود و در کارهای گوناگون (بالا و پایین) نشود. با چنین معنایی میتوانیم بگوییم:
شخص در کار پافشاری و ثبات دارد و رنگ نمیپذیرد.
گاهی استقامت برای کردار است. گاهی در کارهای اخلاقی است. گاهی هم در نَفسهاست و دمبهدم و لحظهبهلحظه بر انفاسی که داریم باید استقامت به خرج دهیم. برای همین میگویند اگر سالک و خویاش (کردارش) صاف نباشد، کج رونده است. چون استقامت دارد راست، راه میرود.
مثلاً میتوانیم بگوییم در ظاهر کارش وقتی مینگری، میبینی درونش با بیرونش موافقت دارد و این نشانه مستقیم بودنش است. اگر کسی او را اذیت کند مقابله به مثل نمیکند و هر نفَسی که میکشد دلش میخواهد از این نفسش بهره ببرد. لذا میگویند نفَس آدم نیکبخت، مثل چشمه روشن است، در باغی که آن باغ آراسته است.
استقامت شخص این است که از نفس خود بخواهد که درباره آن امر قیام کند و آن را اصلاح کند. وقتی اصلاح شد، فساد و نفس به آن راه ندارد و به حدّ کمال میرسد. اینکه در سوره فصّلت آیه 6 فرمود: «انّما الهکم الهٌ واحدٌ فاستقیموا اِلیه» معنایش این است که به ادای حقِّ توحید و خدایی او قیام کند. پس اقامه کردن نفس در هر امری به معنای استقامت در آن امر است. لذا خداوند فرمود: «فاستقم کما اُمرت» یعنی ای پیامبر من! در این امر استوار باش.
نظر اهل معرفت این است که کوشش و ریاضت استقامت میخواهد. چهبسا کسی کوشش میکند اما پایدار نمیماند و کسر میآورد.
آقای کشمیری میفرمود: با زحمت و استقامت میتوان به جایی رسید. این آیه را زیاد میخواند: «انّ الذّین قالوا ربُّنا الله ثُمَّ استَقامُوا تَتَنزّل علیهِمُ المَلائِکة» میفرمود: نزول ملائکه را خداوند بر استقامت قرار داده است.
لذا استاد برای استقامت در این راه به این آیه استناد میکردند.
افرادی که میآمدند و میگفتند ما فلان برنامه را شروع کردیم به نتیجه نرسیدیم؛ آقای کشمیری این آیه را میفرمودند: «و الَّوِ استقاموا علی الطریقة لَاَسقیناهم ماءً غَدَقا: اگر آنها (جن و انس) در راه ایمان استقامت ورزند، با آب فراوان سیرابشان میکنیم.» (جن: 16) خود آقای کشمیری مظهر استقامت بود.
از سوره هود آیهٔ 112 «فاستَقم کما اُمِرت و من تابَ مَعَک» اینطور برمیآید که خود پیغمبر امر شده که باید استقامت کند و همچنین کسانی که با پیامبر به طرف خداوند میروند. لذا در روایات زیادی آمده است که فرمود: «شیبتی سورة الهود (بیشتر سوره هود است البته سوره واقعه هم است) پیر کرد سوره هود مرا» به خاطر همین آیه.
چرا؟ چون امت نمیتواند بار استقامت را بکشد و بارکشی کند. در واقع استقامت امت هم روی دوش پیامبر صلیالله علیه و آله است.
به شخصی که سالهای قبل با ما مربوط بود گفتم: قبلاً خوابی ندیدی؟ گفت: امام حسن علیهالسلام را دیدم که یک عبا روی دوشش است و روی عبایش غبار دارد. گفتم: این غبارها سنگینی اعمال تو است.
کل احمد گفت: در خواب با امیرالمؤمنین میرفتم، موکّلی گفت: یار علی بار علی.
خود استقامت، بر طلب قیام در اوامر دلالت میکند یعنی بلند میشود که کار کند. وقتی که قیام میکند نتیجه هم دارد: استقامت. لذا شاعر گفته:
استقامت در حوادث بیثباتی در عمل **** بنده را سلطان نماید شاه را دربان کند
شعر دو قسمت دارد: استقامت در حوادث، نتیجه این است که بنده را سلطان نماید.
بیثباتی در عمل، شاه را دربان میکند.
در مقام صابرین اشاره کردیم که چه فرقی بین صبر و استقامت وجود دارد. اگر یک مصیبتی یا معصیتی به ما روی میآورد باید خویشتنداری کنیم و صبر نماییم؛ اما برای باقی ماندن در این حال که منحنی نشویم، دستمان آلوده نشود، راست بمانیم، بر خط مستوی باشیم، استقامت میخواهد.
معنای دیگر گفتیم صبر معمولاً جنبه ابتدایی دارد اما استقامت جنبه نهایی.
مرحوم آقای حداد در مورد افرادی که استعدادشان در تحمّل کردن زیاد بود میگفتند فلان شخص چکش خوره خوبی دارد (اصطلاح آهنگرهاست) چون شغل ایشان آهنگری بوده است. بعضی از آهنآلات، سست هستند و فولاد ندارند و در اثر گداختن زود از بین میروند. وقتی بعضی از اقسام آهن ترکیبات فولادی زیادی دارند استحکامشان بسیار زیاد است. اینها را چند بار درون کوره میگذارند و گرم میکنند (خیلی باید گرم شود) بعد روی سِندان، با چکش میکوبند. چون این را میکوبند آهنگر به هر شکلی که بخواهد درمیآورد ولی به سادگی درنمیآید.
لذا سالک هم باید چکش خوره خوبی داشته باشد و زود با یک امتحان و یک حرف از کوره به در نرود.
بعضی افرادی که نزد آقای قاضی رفتوآمد میکردند، بعد از هفت- هشت سال میرفتند و دیگر نمیآمدند. آقای قاضی میفرمود: این راه، شرح صدر و استقامت میخواهد. شخصی که استقامت نداشته باشد میرود.
مطلبی که آقای قاضی میفرمود دقیق است که از دیرکرد نتایج سلوک نباید مأیوس شد؛ زیرا ممکن است کسی با ناخن زمین را بخراشد و سپس ناگهان به اندازه گردن شتر آب زلال و روان جاری شود.
مثالی مولانا برای آدمهایی که استقامت ندارند میگوید: هرکه را دیدی برهنه و بینواست این گواه بر این است که شکیبایی ندارد. اگر شما میبینی که شیر به دست میآید این شیر در میان سرگین و خون است. این بچه قبلاً خون میخورده، الآن شیر میخورد. این شیر از صافیهای زیادی رد میشود تا شیر نوشیدنی شود. شیر نوشیدنی بهمنزله انسانهای با استقامت است. در بدن انسان دو هزار تا صافی است: کلیه، کبد، کیسه صفرا، مثانه، معده باید فضولات را دفع کند به روده تا بتواند غذای صاف شده را درون بدن ببرد.
سالک تا از صافیها رد نشود، شیر نمیشود. باید صافیهای زیادی را رد کند.
مولانا در مثنوی میگوید: گاهی استاد به تو عتاب میکند. این تندی استاد برای تو نافع است ولی تو ناراحت میشوی. حکمت تقاضا میکند که استاد تندی کند. مقصودش این نیست که تو از راه بیرون بروی، دارد امتحانت میکند. این هم یک نوع صافی است.
در آیه «فاستقم کما امرت» در قیام، حالتی است که انسان بر کارها و مقاصد خود مسلّط است. ولی در حالت خوابیده و دو زانو نشسته این حالت را ندارد در قیام، از هر حال دیگر بهتر تعادل دارد و مسلّط است. چون استوارترین حالت یک ستون، عمودی است آن را قائم مینامند. هر چیزی قیامش بپا داشتن آن چیز است که آثارش پیدا میشود مانند قیام درخت به ریشه و رگ در دل زمین و قیام عدل به پیاده شدن قوانین به نحو مساوات است.
پس استقامت طریق به آن وصفی است که کوتاهترین خط میان ما و هدف ما باشد و ما را دچار تردید نسازد و به بیراهه نیندازد.
«استقم» ادامه بر استقامت و ملازمت بر راه راست است که ثابتقدم بودن در حفظ آن و ادای حق آن به طور کامل است و انسان مستقیم در برابر وظایف که به وی روی آورد پایداری دارد.
اما دوری از افراط و تفریط و امر به اعتدال از آیه برنمیآید. چون در آیه فقط از افراط نهی کرده است. فرمود: «لا تطغوا» منظور نهی از مخالفت آن امر است که در آیه فرمود: «کما امرت»
* حافظ میفرماید:
عشقبازی را تحمّل باید ای دل پای دار **** گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت (غزل 83)
ای دل در عاشقی، در برابر هر بلا و جفا باید ثابتقدم و استوار باشی و اگر جفا و سرزنشی شد، گذشت. هر سرو که در چمن درآید در خدمت قامتت نگون باد (غزل 107)
هر درخت سرو که در چمن میروید در برابر قامت و پایداری بینظیرت ای معشوق خم شده و تعظیم میکند.
ز نقشبند قضا هست امید آن حافظ **** که همچو سرو به دستم نگار باز آید (غزل 235)
ای حافظ از نقش قضا و قدر آن امید را دارم که نگار بالا بلند که در راه او سالها ایستادگی کردم دیدارش میّسر شود.
شکسته گشت چو هلال قامت من **** کمان ابروی یار چو وَسمِه باز کشید (غزل 238)
قامتم مانند هلال ماه از تحمّل زیاد هجران، شکسته گردید و چون ابروی یارم کمانی و سیاهرنگ است.
نه هر درخت تحمّل کند جفای خزان **** غلام همّت سروم که این قدم دارد (غزل 119)
هر درختی تحمّل جفای پاییز را ندارد و هر انسانی هم تحمّل جفا و بلا و امتحانات را ندارد ولی من غلام همّت سروم که در این کار ثابتقدم است.
ای دل اندر بند زلفش، از پریشانی منال **** مرغ زیرک چون به دام افتد تحمّل بایدش (غزل 276)
ای دل! در بند زلف جانان از پریشانی ناله نکن؛ تو همانند مرغ زیرک وقتی به دام افتادی، بایستی ایستادگی و تحمّل کنی و ناله و فریاد نکنی.
شد حلقه، قامتِ من تا بعد از این رقیبت **** زین در دگر نراند، ما را به هیچ بابی (غزل 432)
بسیار ایستادگی کردم ولی قامتم حلقه شد برای اینکه از درت جدا نشوم که از این در به هیچوجه مرا نراند.
ترسم کز این چمن نبری آستین **** گل کز گلشنش تحمّل خاری نمیکنی (غزل 482)
ای دل! میترسم از این چمن دنیا یا عشق، از گلشن آن منتفع نگردی چون که در گلشنش تحمّل زحمت فراق و اغیار و آزمایشها را نداری.
* مولانا در مثنوی میگوید:
چون الف از استقامت شد به پیش **** او ندارد هیچ، از اوصاف خویش (5: 3612)
الف به سبب استقامت و مستقیم بودن، پیشوای سایر حروف میباشد و از اوصاف نا مستقیم هیچ ندارد. همانطوری که قطب از اوصاف بشری بیرون آمده و هیچ کجی و نا مستقیمی ندارد.
پس از آنکه سالک از گمان خلاص شد، در نتیجه روح مستقیم او دارای دو بال میشود و با حالت اعتدال حرکت میکند؛ نه سرنگون میشود و نه ناهنجار حرکت میکند. (3: 1514)
سیلی بهسوی شهر سرازیر شد. پیامبر شاخه درختی را درون سیل انداخت و امیران همه نیزهها را انداختند فقط شاخه درخت پیامبر چنان ایستادگی کرد و سبب شد سیل مسیر دیگری پیدا کند و به دشتها سرازیر شود.
(4: 2794)
نیست هر عقل حقیری پایدار **** وقتِ حرص و وقتِ خشم و کارزار (5: 3736)
به گاهِ هجوم حرص و غضب و کشمکش باطنی، هر عقل ضعیفی نمیتواند استقامت داشته باشد.