وبلاگ

مقام عاشقین

نکته‌ها:

* گرچه عشق از وصف و بیان و تمثیل و شرح هرکسی در طول تاریخ آمده است و مطالبی گفته‌اند، امّا آیا به‌درستی هر گوینده‌ای توانسته آن را توصیف کند و قابل‌شرح است؟!

بله! می‌گوییم هرکسی که به عشق حقیقی رسید و یافته، آن‌هم به‌اندازۀ درک خودش بیان کرده و به شعر و نثر آورده،‌ امّا همه در قالب الفاظ و قلم است که حقیقت عشق قابل‌درک و توصیف نبوده و آن را پایانی نیست.

عشق، یافتنی است نه بافتنی و محدوده‌ای ندارد تا پایان پذیرد و مستمع و خواننده اقناع شود.

* گیاهی است به نام پیچک (لَبْلاب) که آن را عَشَقه گویند و این بر تنۀ درخت می‌پیچد و همۀ آن را می‌پوشاند و سپس آن را می‌خشکاند. عشق هم همین‌طور است بر هرکسی پیچید، احوال ظاهری او را می‌خشکاند و احوال باطنی او را دردمند می‌کند.

* در قرآن لفظ عشق نیامده، بلکه از حُبّ و وُدّ صحبت کرده است. این از مصلحت بوده که در طول تاریخ عدّه‌ای عاشق و عشق را مریضی روانی دانسته‌اند و از معمّای آنان سر درنیاوردند و عاشقان را متّهم کرده‌اند و به‌نوعی جنون تشبیه و کارهای آنان را نامعقول دانسته و صحبت‌هایشان را ناموزون گفته‌اند و قشریان مطالب آنان را رد کرده‌اند.

گرچه از قضیۀ یوسف و زلیخا این عشق پیداست امّا کلمه و لفظ عشق به‌کاربرده نشده است، عشق، کاری به صورت‌ها ندارد؛ بلکه به معنی و حقیقت کار دارد.

بعضی گفته‌اند کلمۀ «اشدُّ حبّاً» محبت بیشتر، دوست دارتر (بقره: ۱۶۵) به عشق نزدیک است و بوی هم او را دارد.

* در این مقاله استفادۀ ما بیشتر از مثنوی معنوی است که شارح آن آقای کریم زمانی در بحث عشق، کتاب میناگر عشق صفحات ۴۶۶-۴۳۲ آن را به تحریر درآورده است.

* آیا عشق یافتنی است یا بافتنی؟ می‌توان آن را در کمند الفاظ کشید؟

هرچه گویم عشق را شرح و بیان **** چون به عشق آیم، خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگر است **** لیک عشق بی‌زبان، روشن‌تر است

چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت **** چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت (۱/۱۱۴-۱۱۲)

* معشوق واقعی حق‌تعالی است و همان‌طور که صفات حق‌تعالی محدود نیست، عشق به حق هم تناهی ندارد چون خودش ازلی و ابدی است پس هرچه به او تعلّق داشته باشد قابل حصر و حدّ نیست.

پس محبت وصفِ حق دان، عشق نیز **** خوف نبود وصف یزدان ای عزیز (۵/۲۱۸۷)

یا بالاتر گفته‌اند که عشق مساوق با وجود است.

پس ساری و جاری بودن عشق را در همۀ موجودات به چشم عرفانی می‌توان دید و این با دیدۀ معنوی قابل‌ادراک است.

عشق‌ها داریم با این خاک، ما **** زآنکه افتاده است در قَعْده رضا (۴/۱۰۰۲)

* عشق سبب خلقت جهان است پس آن است که موجودات را به حرکت و پویایی درمی‌آورد و گردش افلاک به‌واسطۀ عشق است. در واقع اتّحاد اجزا و پیوند همۀ هستی، از عشق است؛ لذا حرکت هستی به‌سوی کمال و معشوق بوده و این حلّال معمای هستی است که جماد را زنده می‌کند و حیات‌بخش می‌باشد.

آتش عشق است کاندر نِی فتاد **** جوشش عشق است کاندر مِی فتاد (۱/۱۰)

حرمتِ ذات و صفات پاک او **** که بود گردون، گریبان‌چاک او (۳/۲۵۸۴)

دور گردون‌ها ز موج عشق، دان **** گر نبودی عشق، بِفْسردی جهان (۵/۳۸۵۴)

* عشق، قهّار است که جز با خلوص و صفا در نمی‌سازد؛ یعنی عشق با خودبینی و تلوّن و رسوم و آثار اضافی کنار نمی‌آید و اسقاط اضافات می‌نماید.

عشق قهّار است و من، مقهورِ عشق **** چون شِکر، شیرین شدم از شورِ عشق

برگِ کاهم پیش تو ای تندباد! **** من چه دانم که کجا خواهم فتاد (۶/۹۰۲)

* عشق، دوطرفه است نه یک‌طرفه. گرچه معشوق استغنا می‌ورزد و ناز می‌فروشد و عاشق همواره می‌خواهد به وصال برسد، امّا خود عشق بین این دو جاری و حاکم است. عشق طالب جمال و جمال طالب عشق. تا عشق به جمال نباشد فضیلت جمال آشکار نمی‌شود. پس عشق یک‌طرفه دردسر دارد و معشوق در عین بی‌نیازی، از عاشق خود غافل نیست و عاشق در عین درد فراق و هجران، از معشوق غافل نیست. گاهی معشوق، عاشق است و عاشق، معشوق. انگار گاهی اتّحاد دست می‌دهد، مخصوصاً آن‌وقت که ظهور عشق به منزلی از منازل والا می‌رسد.

دلبران را دل، اسیر بی‌دلان **** جمله معشوقان، شکار عاشقان

هر که عاشق دیدِیَش، معشوق دان **** کو به نسبت هست هم این و هم آن (۱/۱۷۴۰-۱۷۳۹)

* چون عشق اگر واقعی باشد اندک‌اندک افزون می‌شود تا به آنجا که ظرف وجودی عاشق قابلیت دارد؛ در تمثیل و تشبیه، می‌توان به ماه مثال زد که شب اول باریک است و هر شب افزون می‌شود،‌ هلال پُر نورتر می‌شود تا به شب پانزدهم برسد که قرص ماه کاملاً پُر و نورانی است.

پس آن‌که در منزلی رکود دارد مثلاً مانند شب هفتم ماه به همان اندازه، عشق راکد می‌ماند و ترقّی نمی‌کند. ولی عاشقان واقعی را قراری نیست، دنبال کمال هستند و درجا زدن برای آنان روا نیست.

* آیا عشق روزی فروکش می‌شود همانند بسیاری از قضایای اهل دنیا که وقتی به خواستۀ خود رسیدند سروصدا و طلب آنان کم می‌شود؛ و خودشان آرام می‌شوند؟

جواب این است که عشق، صورت‌ساز است و مظاهر جمیل و زیبا را می‌سازد و آدمیان شیفتۀ آن می‌شوند. امّا پس از مدّتی درمی‌یابند که صورت‌ها کامل نبوده و جواب‌گوی نیازهای باطنی نیستند. زیبایی هر صورتی از خودش نیست، بلکه ارتباط به جمال جمیل عشق دارد که از ماوراءالطبیعه سرایت به طبیعت کرده است.

* درون انسانی استعدادهای نهفته دارد و شکوفایی این استعدادها اگر جذبأ عشق به او بخورد سر بیرون کند و خود را نشان دهد و عاشق را به وادی حیرت وادارد که چطور این سر در نهان‌ها نهفته است و کسی یارای شکوفایی آن را ندارد.

* رمزی در مسئلۀ عشق است و آن این‌که وقتی عشق آمد بعضی موضوعات را می‌تواند تبدیل کند، از دانی به عالی برساند، یا آن را دور نماید.

از محبّت تلخ‌ها شیرین شود **** از محبت مس‌ها زرّین شود (۲/۱۵۲۹)

نَفس عاشق حالت اکسیری پیدا می‌کند و می‌تواند هر چیزی که قابلیت انعطاف‌پذیری داشته باشد را عوض کند، دشمنی را به دوستی، کینه را به صلح و صفا، غضب را به حلم مبدّل سازد.

لذا عشق، هم مینا گری دارد و هم کیمیاگر است.

تلخ از شیرین‌لبان خَوش می‌شود **** خار از گلزار دلکش می‌شود (۳/۵۵۴۰)

* یکی از دردهایی که وقتی گریبان‌گیر عاشق می‌شود او را خسته و ناامید می‌کند وقتی‌که بی استقامتی بر او عارض می‌شود. بی‌صبری دردی است بسیار سخت که به هر علّتی معشوق صلاح عاشق ندانست که او را به وصال برساند، در بوتۀ ناشکیبایی می‌گذارد. بیشتر این مسئله در ایّام فراق و قبض و فشار روحی اتّفاق می‌افتد که عاشق را کلافه و آشفته می‌نماید تا جایی که درد بی‌صبری او به زبان جاری می‌شود و شکایت و گله و اعتراض را بر معشوق روا می‌دارد.

* در مقام عشق، عاشق وصال همیشگی را می‌خواهد و فاصله و فراق را دوست نمی‌دارد و به رنج و درد گرفتار می‌شود. البته دوام وصل میسّر نمی‌شود مگر برای قلیلی از عاشقان؛ چه آن‌که در طبیعت حاکم بر جهان، مانند تغییر فصول و هلال قمر و دور زمین و خورشید و افلاک و … برمی‌آید که قضا و قدر هم بر یک منوال و قاعده نیست.

یک‌دم هجران، بَرِ عاشق چو سال **** وصل سالی متّصل پیشش خیال

نکته‌ای که دراین‌باره اشاره می‌شود این است که فراق مسائلی برای خود دارد و در وصال هم نوعی موضوعات خاص خودش و این رسیدنی است و با حرف و نوشتار نمی‌شود حقیقت آن دو را ترسیم کرد.

* عشق‌های واقعی درسی و کلاسی نیست؛ بلکه چیزی است که هر روزش یک تجربه و سوز است و تأثیر معشوق بر عاشق هر ساعتی با ساعت دیگر فرق می‌کند.

عاشق، دردمند است و روح و جسمش بیمار، دائماً میل به انرژی و قرص و آمپول عشق دارد تا مداوا شود. چون در فراق در اضطراب و تشویش خاطر است پس وصال که می‌آید این اضطراب از بین می‌رود و سرخوش می‌شود.

شاد باش ای عشق خوش‌سودای ما **** ای طبیب جمله علّت‌های ما (۱/۲۳)

* عاشق اگر مریض است،‌ مریضِ وسوسۀ شیطانی و مال دنیا و دوستی اطرافیان نیست،‌ بلکه بیماری دل دارد و هم سوز، امّا یک ناآرامی و انتظار در او هست. عاقل و عالم بحث‌وجدل می‌کنند، امّا عاشق از این مقوله کاری بیرون است. بیماری همانند سرطان نیست بلکه بیماری با زاری همراه است و فقط چشم‌داشت به معشوق و انتظار لطف و نظر او را بردن و از این‌که در هجران به سر می‌برد.

عاشقی پیداست از زاری دل **** نیست بیماری چو بیماری دل (۱/۱۰۹)

* آن عاشقی که در عشق واقعی به سر می‌برد گرچه در سوزش و زاری و ناله است امّا در بهشت است؛ چون بهشت در دست معشوق است، کلید بهشت از معشوق است و معشوق بهشت ساز است امّا در عشق مجازی این‌طور نیست. عاشق در عشقی می‌سازد که جنبۀ صورت دارد نه سیرت و این معشوق خود آفت‌پذیر است و دامنۀ آن بر عاشق بیچاره هم می‌افتد.

آنچه بر صورت تو عاشق گشته‌ای **** چون برون‌ شد جان، چرایش هشته‌ای؟ (۲/۷۰۴)

* اگر کسی بگوید: چرا فلان ‌کس عاشق شده و زندگی‌اش به‌هم‌خورده و فکرش مشغول است و …؟ آیا عشق واقعی دلیل می‌خواهد؟ نه؛ سایۀ معشوق بر او افتاده و کشش و جذبۀ معشوق گرفتارش کرده و هیچ دلیل ظاهری هم لازم ندارد.

بله در عشق‌های مجازی می‌شود دلیل پیدا کرد و علّت را جویا شد تا به دلایلی رسید.

* نزاعی را اهل طریقت طرح کرده‌اند از عقل و عشق و مطالب بسیاری از آن دو گفته‌اند. گوییم عقل قدسی با عشق سازگاری دارد، امّا عقل جزئی و نصیحت‌گر و مصلحت‌اندیش و قشری با عشق سازگاری ندارد و تشریح این مطلب خود احتیاج به کتابی دارد؛ که گفته‌اند: «عاقل تا فکر کند عاشق زده و رفته» و ما را در این تحریر گنجایش بحث و نقد نیست.

عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت **** شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت (۱/۱۱۵)

* گفته‌اند «المجاز قنطرة الحقیقة: یعنی عشق مجازی، پلی است به‌سوی حقیقت» چون مجاز متعلّق به‌صورت و نقش و رنگ است، عاقبتِ آن مجهول است و عاشقِ گرفتار، معشوق را برای خود می‌خواهد و محور خودش را می‌داند تا جایی که به ناکامی می‌رسد دست به خودکشی می‌زند و سر و صدا راه می‌اندازد و اطرافیان را متّهم می‌کند که او را درک نمی‌کنند و ندامت‌هایی که بعدها می‌گویند و … اگر این نوع مطالب گفته شود.

گر بگویم شرحِ این بی حدّ شود **** مثنوی هشتاد تا کاغذ شود (۳/۴۴۴۱)

* ازآنجایی‌که سیرۀ عابدان، خائفان، عاشقان، راجین و … در سلوک با هم تفاوت دارد خواه‌ناخواه، آنکه با میل و شوق سلوک می‌کند زودتر می‌رسد و امن و اطمینان او را تأیید می‌کند. «خلعت عاشق همه دیدار دوست» (۵/۲۷۳۰) لذا با طرب و عاشقانه گام برمی‌دارد.

* در طول معشوقان حقیقی، پیرِ راه و استادِ عارف هم که مأمور به دستگیری خلق هست، عشق به او هم راهگشا و جاودانگی را تعلیم می‌دهد که باید دل داد به دلبر و دلربایی کرد تا در این سیر و سلوک به مدارج و اسرار عشق پی برد.

پیر، عشقِ توست نه ریش‌سفید **** دستگیر صد هزاران ناامید (۵/۳۲۷۶)

* بدان ‌که معشوق، نامتناهی است پس عاشق اگر از طلب و تشنگی‌اش بکاهد دلیل ضعف او بود. سیری در عشق وجود ندارد،‌ چون معشوق ازلی و ابدی است و شناخت کُنْهِ او برای کسی ممکن نیست. اگر ما به امام زمان علیه‌السلام عشق می‌ورزیم محدود است و ساکن شدن در منزلی دلیل نقصان است.

عاقلان را یک اشارت بس بوَد **** عاشقان را تشنگی زآن کی رود؟ (۵/۱۲۴۸)

* عابد مزد از معبود می‌خواهد امّا عاشق دنبال ثواب و اجر و مزد نیست. او لقای معشوق را می‌خواهد و بس. به عاشقی گفتند اگر خداوند به تو بگوید یک دعای مستجاب و یک حاجت‌روا برای توست؛ آن را در چه چیزی به کار می‌گیری؟ گفت: «حاجتم این است که من روبه روی معشوق بنشینم و بین من و او هیچ‌چیز حائل نباشد جز خود عشق که حاکم باشد.»

* بدان ‌همه مظاهر الهی در شش‌جهت از آنِ حق است و همه، آینه‌ای هستند که از معشوق حقیقی نشان می‌دهند، این عاشق است که به هر طرف رو کند وجه او را ببیند.

* بدان ‌که هر کس به غَرضی کار می‌کند، غیر از عاشق که افعالش معلول علّتی همانند نتیجه و مزد نیست. ازاین‌جهت عاشق واقعی همه کارهایش بوی عشق می‌دهد. اگر انفاقی می‌کند، صلۀ ‌رحمی می‌نماید همه به عشق و خشنودی معشوق انجام می‌دهد.

* خوی عشّاق این است که در بوتۀ امتحان، از ابتلا ناراحت نمی‌شود، چون همه را هضم می‌کند. معشوق کارش ساختن عاشق است که ظرفش بزرگ شود و این نمی‌شود مگر در آزمایش و بلاها، شکیبایی کند و از معشوق نرنجد و خویش را در معرض قرار بدهد تا آزموده شود.

زین چنین بیچارگی‌ها صد هزار **** خوی عشّاق است و ناید در شمار (۲/۱۶۸۶)

* ازآنجایی‌که عاشق، پاک‌باز و پاک‌باخته است دائم حالت قربان شدن نزد محبوب را دارد.

زآنکه ملّت، فضل جوید یا خلاص **** پاک‌بازان‌اند قربانانِ خاص (۶/۱۹۷۳)

امّا غیر از عاشق، همه کارشان با علّت است و فنا شدن در آن‌ها نیست گرچه به لفظ گویند فدایت شوم امّا همه لقلقۀ لسان و تعارفات عرفی است که مغز ندارد. امّا پاک‌باز بدون لسان از قلبش گوید فدایت شوم و با تمام وجود آماده است.

* عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد **** بوالعجب من عاشقِ این هر دو ضد (۱/۱۵۷۳)

چون طبع به لطف و خوشی سازگاری دارد امّا در ناخوشی و قهر و خار سازگاری ندارد، پس حساب عموم مردم با عاشق فرق می‌کند چه آن‌که نفْس عاشق، خار و گلستان، قهر و لطف را به جان از جانب حضرت دوست خریدار است، دیگر فرقی نمی‌کند که کدام بهتر است یا بدتر، هدیۀ دوست است و آن را به جان، مشتری است.

* در مراتب عشّاق از مبتدی و متوسط و منتهی، حالات و رفتارشان فرق می‌کند، لذا عاشق مبتدی گرفتار حال خودش است که تقلیب می‌شود امّا عاشق منتهی، عشق مقامش شده و گرفتار حال به حال شدن عشق نیست در واقع کیمیای حال در دست او باشد.

* ابلهان از روی نادانی به مجنون گفتند: زیبایی لیلی آن‌قدر که تو خیال می‌کنی نیست. در شهر ما دلربا و زیباها بسیارند. مجنون گفت: «هیئت ظاهری لیلی همچون کوزه است و زیبایی، همچون شراب.»

یعنی زیبایی امری است در سیرت و باطن، کوزه اگرچه زیباست امّا شراب درون آن نشاط‌آور است. امّا خداوند از کوزۀ وجود لیلی به شما سرکه داده تا عشق او شما را جذب خود نکند. خداوند از نقش وی به من می‌دهد و مرا مست می‌کند. شما کوزه را می‌بینید امّا شراب جمال در چشم شما دیده نمی‌شود. ذوق معنوی همانند حوریان بهشتی است که فقط به افرادی که مَحرم هستند آن را نشان می‌دهند. (۵/۳۲۹۳-۳۲۸۶)

* عاشقی نزد معشوق خود، کارهایی که در راه او کرده بود را یک‌به‌یک بیان می‌کرد، مثلاً می‌گفت: «من برای تو در نبرد عشق تیرها و رنج و غصه خوردم و کشیدم. مال و قدرت و خوش‌نامی‌ام از میان رفت و ناکامی‌هایی نصیبم شد. شب‌ها تا صبح بیدار و گریان بودم و حالت شادی نداشتم.» پس تمام تلخی‌های فراق را برای معشوق بیان می‌داشت و می‌خواست راستیِ کار خود را در عشق، دلیلی بیاورد تا ثابت کند درست می‌گوید. معشوق گفت: این مطالب که گفتی و انجام دادی، گوش هوشت را خوب بازکن:

کآنچه اصلِ اصلِ عشق ست و وَلاست **** آن نکردی، این چه کردی، فرع‌هاست

عاشق گفت: پس اصل عشق چه بود که من انجام ندادم؟ گفت:

تو همه کردی، نمُردی، زنده‌ای **** هین بمیر اَر یارِ جان بازنده‌ای (۵/۱۲۵۵-۱۲۴۲)

بله انسان اگر در عشق، صادق است باید هر زمان بمیرد و از قید «من و ما» رها شود. اگر می‌خواهد بمیرد فراق و وصال را و ناکامی و رنج‌ها را نشمرَد. باید هر زمان حالت مُردنِ عُشّاقِ واقعی، بر او حاکم باشد.

عاشقان را هرزمانی مُردنی است **** مُردنِ عشّاق، خود یک نوع نیست

او دو صد دارد از جانِ هُدیٰ **** وان دو صد را می‌کند هر دم فدیٰ (۳/۳۸۳۵-۳۸۳۴)

* هرچند به‌حسب ظاهر میان عاشق و معشوق تفارق است امّا برحسب باطن، میانشان اتّحاد برقرار است؛ زیرا هم عاشق و هم معشوق، مظهر حبّ ازلی‌اند و این اتّحاد حقیقی است نه صوری. وحدت حالت استغراق عاشق در حضرت معشوق.

از آتش عشق لیلی خون به جوش آمد به حدّی که مجنون دچار بیماری دیفتری شد. طبیب آمد و دستور رگ زدن (فصد) را داد و او ترسید. فصّاد گفت تو که از شیر نمی‌ترسی چرا از رگ زدن می‌ترسی؟ مجنون گفت: من از نیشتر نمی‌ترسم، صبر من از کوه‌های سنگی بیشتر است. من عاشقم و با زخم بلا قرین هستم و زندگی خالی از بلا نیست.

لیک از لیلی وجود من پُرست **** این صدف پُر از صفات آن دُرست

ترسم ای فصّاد گر فصدم کنی **** نیش را ناگاه بر لیلی زنی

داند آن عقلی که او دل روشنی است **** در میان لیلی و من فرق نیست

(شرح زمانی ۵/۵۵۰) (۵/۲۰۱۹-۱۹۹۹)

* عشق دریایی است که آسمان باعظمت، کف آن دریا محسوب می‌گردد؛ آسمان در عشق حق حیران است چنانکه زلیخا در عشق یوسف حیران و شیفته بوده است. اگر عشق نبود جهان سرد و جامد بود. حرکت همۀ موجودات نتیجۀ حُبّ و عشق آن‌ها به حق بوده است. در تکوین سرشت و طبیعت همۀ مصنوعات بر حرکت حُبّی بوده است؛ لذا از جماد به‌سوی نبات در حال حرکت و کمال است و به‌عبارت‌دیگر نبات در حرکت فدای حیوان می‌شود. بعد روح حیوانی فدای روح قدسی و نفحۀ الهی می‌شود. پس همۀ ارواح سیّال هستند و روح عاشقان به کمال می‌رسند و روح غیر عاشق مانند یخ منجمد بوده و پویا نمی‌گردد. (۵/۳۸۵۷-۳۸۵۳)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.