مقام قبض
1. اشاراتی به معانی
قبض: گرفتن، فشردن، محکم نگاه داشتن، دلتنگ نمودن قابض: به پنجه گیرنده، نگهدار، مسلّط
انقباض: گرفته گردیدن، فراهم آمدن، جمع شدهگی، دلتنگی
2. اشاراتی از قرآن
1- والله یَقبِضُ و یَبسُطُ و إلیه راجعون: خداوند تنگ و فراخ (گشایش) میسازد (پدید میآورد) (بقره:245)
3- اشاراتی از احادیث
1- امام صادق علیهالسلام: «هیچ قبض و بسطی نیست مگر برای خداوند، در آن مشیّت حکم و امتحان دارد.» (اصول کافی 1/152)
2- امام صادق علیهالسلام: «هیچ قبض و بسطی نیست از آنچه خداوند به آن امر فرموده یا نهی از آن کرده است مگر آنکه در آن از برای خداوند عزّوجل امتحان و حکمی است.» (اصول کافی 1/152)
3- امام سجاد علیهالسلام: «سپاس خدای را که ابزار بسط را در ما به هم پیوسته و ابزارهای قبض را در ما قرار داد.» (نیایش یکم)
4- نکتهها
* بدان که در موضوع قبض، مراد اندوه و گرفتگی دل است، نه گرفتگی معده و عضلات و جوارح؛ و بحث میشود که قبض از ناحیه عبد است یا از حق؟ که گوییم قبض گاهی از ناحیه بنده است به کارهایی که کرده و یا خطوراتی نموده، پس اثر وضعی قبض از بنده است و به او بازمیگردد. مثلاً کسی دل شخصی را به درد میآورد، پس درب رزقش بسته میشود و لازمهاش مستولی شدن قبض بر روح آن کس میباشد؛ و یا بیاحترامی به پدر و مادر میکند و سبب رنجش آنها میشود، آنگاه خودش گرفته و افسرده و پکر میگردد و بهاصطلاح منقبض میگردد. لذا اساتید سیر و سلوک گوشزد میکردند که بعضی افسردگیها و غمها از نفس است نه از حق و باید میان این دو تمایز گذاشت.
* قبضی که از حق باشد آمدن و رفتنش به اختیار بنده نباشد بلکه آن واردی است که بر دل میآید و هر چه خواهد طول بکشد، وقتی اجل آن از حق رسید، رود. گفته شده که گاهی درون قهر لطف و درون لطف قهر خوابیده است، قبض حقانی سالک را از باب تأدیب و عتاب و قهر است و درون آن لطف و محبّت خوابیده است. اگر بر بنده این حال آید که نکند به فراق دچار گردد و آن دوری از حق است، پس گرفته شود و این هجران مثلاً از آن بوده است که در بسط از ادب مع الله خارج شده بود و غلبه بسط او را از موازنه خارج کرده بود، حال دچار قبضی میشود که او را جمع کرده و مکدّر گردیده است.
* اینکه بعضیها بسط را بر قبض ترجیح دادهاند به خاطر فشار زیاد گرفتگی حال قبض است که طاقت ندارد و میبیند که دارد می برّد و شکسته میشود و توان ایستادگی ندارد لذا بسط را ترجیح میدهد.
* سالکینی بودند که در قبض کسر میآوردند و جذبه زیاد، اخلاق آنها را تند کرده بود، یعنی نفس نمیتوانست بکشد و همه چیز را سنگین میدید، لذا بعضی اساتید میگفتند یک سیخ کباب بیرون بخورند حالت جذبه که از ناحیه قبض آمده بود میرفت.
* نکتهای که باید تذکّر داد این است که قبض الهی به زمان گذشته تعلق ندارد بلکه فی الحال و زمان حاضر بر او وارد میشود. گذشته که گذشت، آینده که نیامده است، الآن سالک لباس قبض پوشیده است و این صلاح اوست.
چون که قبضی آیدت ای راهرو **** آن صلاحِ توست آتشدل مشو (مثنوی 3/3734)
* چون قابض حق است بر سالک مسلّط است یعنی به تمام معنا او را نگهدار است و او را در دست پنجه خود نگه میدارد. لذا دیده شده که کسی حال مُنقبض را نمیتواند درک کند، چون در اختیار دیگری است و هیچ حرکتی برای رهایی ندارد.
به عزرائیل میگویند «قابض الارواح» یعنی روح آدمی را به پنجه گرفته است و او را به تصرّف کامل در آورده است و محتضر را هیچ حرکتی از برای خود نباشد و در بند گرفتار قابض است.
* گرچه قابض ارواح اولیاء الهی حق است ولیکن منظور ما در این راستا نیست که سالک روزی میمیرد و چون مهذّب شده خداوند قبض روح میکند بلکه قبض روح میکند بلکه فیض به احوالات فعلی است که در پنجه و بند اوست و گرفتار و گرفته شده است و اختیاری از خود ندارد.
* بعضی فشردنها که سبب آن خطاء و نسیان و خواطر منفی و امثال اینهاست، حق میخواهد در همین دنیا او را پاک کند و رتبه او را بالاتر ببرد لذا او را دلتنگ میکند، از کثرت او را به وحدت میفشارد و این انقباض چیزی نیست مگر آنکه برای دل مفید است.
* فرمودهاند که شخص قبض لنگ و لوک راه میرود و این برای نفس بهتر است که باسط راه میرفت. البتّه هر قالبی دارای شئون و خصایصی است که نمره دادن آن کار مشکلی است چه آنکه در مراتب فشردگی هر کس توانی دارد و به حدّی که رسید یا میایستد و یا می برّد، لذا اگر طیّ طریق با سرور و بسط و آرامش و لذّت باشد شاید بعضیها نتوانند سلوک کنند که موافق نفس است و قبض مخالف با هوی و هوس نفس است.
* لیک عشق عاشقان تن زه کند **** عشق معشوقان خوش و فربه کند (مثنوی 3/4394)
یعنی اگر عشق و خوف و قبض از ناحیه بنده باشد سبب زار و فشردگی میشود و اگر از ناحیه معشوق باشد سبب خوشی و فربهی میشود. بهعبارتدیگر گاهی کششها و جذبهها دقیقاً برای سالک معلوم نیست که از کدام ناحیه است و امتزاج در موضوع میشود. مولانا میگوید: اگر سالک تمایل نفسانی او به غلبه قبض و عشق باشد او در قبض میماند و اگر آمدنش از تمایلات ربّانی باشد کشش بیشتر باشد و دلتنگی فزونتر، پس تبدیل به بسط و سرور میشود.
* عدّهای را عقیده آن است که قبض از آثار و اسماء و صفات جلالی حق است که بسط از آثار جمالی است. چون حق به جلال تجلّی کند سالک را در حالت حجاب نگه دارد و به قهر و تراکم اسماء جلالی که درون آنها صفات جمالی است بر وی مسلّط شود تا روزی که مدّت آن به پایان برسد، او را به بسط بازمیگرداند.
* بدان ای عزیز اکثر کسانی که مبتلا به قبض حقّانی شدهاند از کار و زندگی و شئون روزمره و مبادلات و معاملات و امثال اینها به کناره باشند و حوصله امور مباح و ضروریات زندگی آن بسیار کم میشود. چه آنکه قلب درید یدالله است و تسلیم میباشد پس کشش به سرور و خوشی و سماع و وحد و سُکر از او گرفته شده است.
* نفس مقبوض از خلل محفوظ باشد و سرّ مبسوط از زلل مضبوط. از آنچه اندر دوستی غیرت مذهب است. قبض علامت غیرت حق باشد و مر دوست را با دوست معاتبت شرط است و بسط علامت معاتبت باشد.
یحیی منقبض بود و عیسی منبسط، چون به یکدیگر رسیدند، یحیی گفت: «ای عیسی ایمن شدی از قطعیت؟»
عیسی فرمود: «ای یحیی نومید شدی از رحمت؟ پس نه گریستن تو حکم ازلی را بگرداند و نه خنده من قضا کرده را رد گرداند.» (کشفالمحجوب ص 489 به نقل از فرهنگ نوربخش)
* دقّت نظری است که اهلش چشیده و بدانند و آن این است: وقتی مولا و ارباب و ولینعمت و امام قبض شوند، مریدان و پیروان مقرّب هم قبض شوند. دانسته و نادانسته همانند موجی، قبض بر دل آید یکمرتبه پکر شود و دلتنگ گردد و بیحوصله شود، این از ناحیه معشوق و محبوب است که بر دل عاشق و جیب سرایت کند گرچه فاصله مکانی و زمانی باشد؛ امّا فاصله روحی میان نباشد. همانطوری که استاد عارف جناب کشمیری رحمهالله علیه فرمود: که روز جمعه، متعلق به امام زمان علیهالسلام است و چون حضرت به اعمال شیعیان نگاه کند سبب حزن شود، پس مقربان و شیعیان خاص و محبّ او عصر جمعه و شب شنبه محزون گردند و دلتنگ شوند و کمحوصله گردند.
* در کشفالاسرار میبدی آمده است که: گاه قبض همه فترت بیند و هیبت به گاه قبض باد صرصر قهر وزد و شواهد جلال نماید، بنده بسوزد، بزارد و در خواهش آید به گاه قبض به عظمت نگرد، همه درد و گداز بیند. (9/317)
* سؤال شد که خوف و رجا بالاترند یا قبض و بسط و به تعبیر دیگر خوف یا قبض در سالک مبتدی غالب است یا در سالک منتهی؟ خوف عام است برای کسی که از گذشته و حال و آینده ترسی در دلش مانده است و نمیداند چه شود؟ امّا در قبض موضوع در گذشته نیست و ذهنش به بیمی از آینده راه ندارد بلکه فی الحال یک جمع شدگی و گرفتگی دارد که آن را از حق میداند. پس قبض از نظر مراتب بالاتر از خوف و بیشتر به سالکین متوسط و منتهی ارتباط دارد تا به سالک مبتدی و اینکه کسی گفته قبض به سالک منتهی نمیرسد و از آن گذشتهاند ناصواب است، چه آنکه بعضی اولیاء در اواخر عمرشان به قبض دچار شده بودند؛ یعنی هرچه سالک درجه محبّت و معرفتش بیشتر شود، حق قلب او را در دست دارد و گاهی بفشارد و این حالت قبض بر او مستولی گردد و این برای او بسیار ممدوح است که این واردات را درک کند و بچشد که ظهور آیت 245 سوره بقره تنگی و فراخ بر او منکشف گردد.
* پس مجاهد را زمانی بسط دل **** یک زمانی قبض و درد و غِشّ و غِلّ (مثنوی 2/2961)
سالک که دارد جهاد با نفس میکند گاهی دچار بسط میشود و گاهی هم گرفتار قبض و درد و آمیختگی و کینه میشود.
(شِحنه تقدیر) یعنی داروغه تقدیر. همانند حاکمی است که احکام خود را اجرا مینماید. لذا بر سالک گاهی سخنان دلنشین میگوید و همانند بهار مظهر اسم لطیف میشود و گاهی او را آویزان میکند و همانند پاییز مظهر اسم قهّار میگردد. (شرح زمانی 2/724)
* خداوند در قرآن فرمود: «همانا با عُسر یُسر میباشد.» (انشراح: 6) یعنی اگر بنا بر تقدیر قبض حاکم شد، بدان که درونش یُسر میباشد و روزی خود را نشان خواهد داد. چه آنکه قبضِ همیشگی تحمّل آن دشوار است و مقتضی بندهپروری آنکه او را به نوک قلّه کوه به هر سختی میرساند و آنگاه او را در دامن راحتی و سرازیری بهسوی دشت داشت او را نگه میدارد و حفظ مینماید از این رو اگر قبض دائمی باشد کلافه کننده است و انسان مشکل روحی پیدا میکند و لذا حق برای تعادل روح گاهی به جمال و گاهی به جلال بنده را نوازش و سوزش میدهد.
* فقیر بعضی سالکین و غیر سالکین را دیدم که از بچگی و ذاتاً قبض بودند و هستند و اذکار و اوراد بسطی و آیات سرور آور و غذاهای سرخوش کننده تأثیراتشان اندک بوده است. البتّه این موضوع ذاتی برای تبدیل به میانه شدن کار سختی است و راه گشایی باید از جانب حق شود چون به تجربه ثابت شده است که قالب ذاتی را با تحصیل و کوشش عوض کردن که از حالتش برهاند کار سختی است و یحیی پیامبر همیشه در خوف و قبض بود تا از دنیا برفت و چیزی نتوانست او را از این حال جدا کند.
* چون تو وردی ترک کردی در روش **** بر تو قبضی آید از رنج و تبش (مثنوی 3/349)
هرگاه تو ای سالک ذکر و وردی را ترک کردی در سیره طریقتی خود، بدان که عوارضِ آن این میشود که دلتنگ میگردی غم و اضطرابی بر تو وارد میشود. این دلتنگی گوشمالی است تا از کاستی و نقصان برهی و به کمال برسی چه آنکه قبض از لطف باشد بسیار ممدوح است و معلوم میگردد که حق نگهدار سالک است. در واقع این تأدیب میخواهد به زبان حال به تو بگوید که در عالم ارواح (عالم ذر و سرنوشت ازلی) با تو میثاق و عهدی بسته شده اینجا همانند آن را انجام بده و تغییر روش مده که: قضا و قدر برای مؤمن همیشه خیر بوده است. (مثنوی 3/350-348)
* امام باقر علیهالسلام فرمود: «قلوب مردم بین انگشت از انگشتان خداوند است او هر طور بخواهد ساعتی به حالی و ساعتی به حال دیگر برگرداند.» (علل الشرایع 2/604)
پس قلب در تصرّف حق است و هر روز و ساعتی که بخواهد بنده را قبض کند، امّا قبض سبب نمیشود که روحش آسیب ببیند. چنانکه ایّوب پیامبر در آزمایش به بلاهایی مبتلا شد امّا روح لطیف او از همه فشارها و گرفتگیها هیچ آسیب ندید. بعضی عرفا دو انگشت را تعبیر به انگشت لطف و انگشت قهر یعنی صفات جمال و جلال کردهاند.
اصبع لطف ست و قهر و در میان **** کِلکِ دل، با قبض و بسطی زین بَنان (3/2778)
یعنی قلمِ دل از سر انگشتان حق دچار قبض و بسط میشود و این سالک است که باید خود را دریابد و بفهمد که در کجاست.
* کلمه قبض در لغت امساک و منع و اخذ است و بسط نشر و اعطاست، پس هر عطا و توسعه و منعی و هر امر و نهی و تکلیفی برای امتحان است. (چهل حدیث ص 238)
* عرفا که بالعیان چشیدهاند و دیدهاند گویند هر خطور منفی و هر گناهی اگر خداوند به لطف به بنده نگاه کند در همین دنیا او را قبض میکند، اینجا به مکافات و کیفر، او را دلگیر نماید و بیحوصله کند و توجهش به مادیّات کم شود و … تا در آخرت گرفته نشود. از آن طرف هرچه بر سالک میگذرد از چیزهایی که از دستش میرود و خراب میشود، دچار سانحه میگردد و محو میشود و … باز خداوند از باب لطف او را قبض میکند تا تعلق او از مظاهر دنیوی کم شود از آنطرف حق او را در برزخ و آخرت دلتنگ نمیکند.
* تشخیص اینکه قبض از اثر وضعی اعمال است یا از واردات غیبیه است که بر سالک عارض میشود برای آنان که مقداری مراحل و منازل را پیمودهاند تا اندازهای آسان است لذا خطاب به کسی که خطور و کار ناپسند کرده و گرفته شده گفته میشود
قبض دیدی، چاره آن قبض کن **** زآنکه سَرها جمله میروید ز بُن (مثنوی 3/362)
اگر در درونت دلتنگی و گرفتگی آمد دنبال چاره باش چون شاخ و برگ و میوه درخت از ریشه است و روح ریشه است و قبض از صدمه و خسارتی که به روح وارد شده است خود را آشکار کرده است.
* قبض و بسط خدا نسبت به دارایی مردم فقر و غنای آنهاست و نسبت به نفوسشان غم و شادی دل آنهاست و نسبت به بدنشان مرض و تندرستی آنها و نسبت به کردارشان خذلان و توفیق ایشان و نسبت به دعایشان اجابت و عدم اجابت آن است. پس قبض و بسط دارای معنی عامی است که بیشتر اوضاع و احوال خلق را شامل میشود. (اصول کافی مترجم مصطفوی 1/211)
* هر چیزی که حق به کسی عطا میکند با حکمت همراه است، اگر قبض عطا کند درون آن ثمرههاست. «غصّه بیخ است و بروید شاخ بیخ» (مثنوی 3/359) یعنی در مثل قبض و فشار مانند ریشه است که سبب رویش شاخه و برگ و میوه میگردد. گرچه از نظر فعلی این فشار و دلتنگی سخت است ولیکن شرایط بعدی آثاری مثبت میتواند برای سالک داشته باشد.
* اگر سالک دانه وجود خود را در زمین مصاحبت شخص کاملی قرار دهد، قبض و جمود او که متعلق به دنیای تنگ و تاریک مادّی و حیوانی است برطرف میشود و بسط و تکامل روحی و فکری پیدا میکند. در اینجا قبض سالک به صلابت و جمودِ دانه و بسط او به شکفته شدن دانه تشبیه شده است؛ بنابراین انعطافپذیری متعادل روحی و شخصیتی، یکی از عوامل تکامل روحی و ترک جمود فکری است. (شرح زمانی 3/538)
* از آنجایی قالب نفوس با یکدیگر اختلاف بسیار دارند، در نتیجه نمیشود در وقت فشار روحی مقایسه با دیگری کند چه آنکه، گاهی قبض کثرت دعا و مناجات و ذکر را از سالک بگیرد و او را به اندازه قلّت بهره میسازد و هیچ چیزی از جزاء یا کیفر بر او نیست و او در حال بیخویشی است امّا دیگری در حال قبض همینکه میبیند حالاتش گرفته و نمیتواند مثل همیشه عبادت کند، به خودش فشار میآورد که انجام دهد، اگر هم انجام میدهد روی عادت بوده است و فشار را بر خود دو برابر میکند. چون قبض آمد بنده اختیار ندارد، حال که میبیند سلب اختیار از او شده نمیداند یا نمیفهمد که وظیفه همین است که ساکت باشد و ترافیک ایجاد نکند. اساتید فرمودند: «وقت قبض باید راضی به قضا و قدر شد و این در و آن در نزد، استقامت را از دست نداد تا اینکه بهره وافی و کافی از این عطای حق برده شود.»