مقام مؤدّب
1. اشاراتی به معانی
مؤدّب: با ادب، با تربیت، آموزگار
تأدّب: درس خواند، تعلیم گرفت، فراگرفت، باادب بود
اَدَب: سلوک، تربیت، آراستگی، نگاهداشتن حدّ هر چیز
2. اشاراتی از احادیث
1- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «بهراستی شما به کسب ادب نیازمندتر از جمع کردن طلا و نقره هستید.» (غررالحکم 1/303)
2- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «ادب (انسان) را از خویشاوندی بینیاز میکند.» (بحارالانوار 72/68)
3- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «ادب صلاح و آراستگی عقل است.» (غررالحکم 1/452)
4- پیامبر صلیالله علیه و آله: «حرمتهایی که مراعات آنها و وفا به آنها بر هر مؤمنی لازم است یکی حرمت ادب است…» (تحف العقول ص 54)
5- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «آن کس که بیادب است حبّش تباه شود.» (تحف العقول ص 98)
6- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «خردها مواهب (الهی هستند) و آداب آموختنی هستند.» (بحارالانوار 1/160)
7- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «میراثی (ارزندهتر) از ادب نیست.» (بحارالانوار 1/95)
8- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «ادب زیوری زیبا و نیکوست.» (بحارالانوار 72/67)
9- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «آداب زادههای اندیشه و نتایج ذهنهای آدمی است.» (بحارالانوار 72/68)
10- امام صادق علیهالسلام: «پنج چیز در هر کس نباشد در او بهرهوری زیادی نیست و آن: دین و عقل و حیا و خوشخویی و ادب نیکوست.» (بحارالانوار 72/73)
3. نکتهها
* بدان که انسانی که میخواهد مؤدّب به ادب الهی شود، باید درس بخواند و تعلیم بگیرد و تربیت و آراستگی را در خود پیاده کند تا با رسیدن به تفهیم این حقیقت، حدّ هر چیزی از پدر، مادر، برادر، همسایه، استاد، امام و… را در جایش مراعات کند و نگه بدارد تا ادب کامل حاصل شود و الّا بدون تربیت و پرورش اکتساب آداب مشکل است. گرچه شاید از نظر وراثتی مقداری ادب ذاتی داشته باشد.
* ظرف وجودی افراد همانند طفل در مقام یادگیری باید مستعد باشد و الّا آموختن آداب اجتماعی و خانوادگی و پرورش دادن، مثلِ آدم کودن سخت است
* اهل طریقت فرمودهاند: «علّت آنکه اساتید، ذکر، عبادت و ریاضت را دائم به سالکان میدهند این است که از تکرارِ جوارح مانند زبان و چشم دریچه قلب گشاده گردد.»
یعنی تمرین و ریاضت ظاهری سبب میگردد که قلب مؤدّب گردد، آنگاه ظاهر که تابع باطن است کمال ادب در آن محقق میشود.
* آنچه در آداب نماز وارد شده همه اشاره به این است که مصلّی ادب را ملحوظ بدارد که در پیشگاه حقتعالی مورد نظر واقع شود، چه آنکه در درگاه حق در مقابل صاحب هیبت و خشیت عبد باید باادب محض باشد و لازمه این نوع مراعات، مرعی داشتن آن است که از سهو و غفلت به دور میماند و حالت حضور بیشتر هویدا و بارز میگردد.
* عارف خود را حاضرِ محضرِ معبود میداند، پس ادب حضور را در محضر او ملحوظ میدارد. این از مراتب عبودیّت است که کیفیت در محضر حقتعالی بودن، حضور است و لذا غافل نخواهد بود.
یعنی جمیع جوارح و بواطن حالت حفظ دارد و در شئون مختلف در پوشش نورانی میباشد و مورد توجه حضرت حق قرار میگیرد.
* لیاقت حضور با آدابی است که لازمه سالک و عبودیت است اما آنکه عادات رذیله دارد و باطنش از ذمایم اخلاقی پُر است اگر به حضور برسد چون مؤدّب به اخلاق الهی نشده ساقط خواهد شد.
* مقام ادب به آراستگی فقط آداب ظاهری نیست بلکه نفس حالت ملکوتیّه باید پیدا کند و جنود عقل غالب بر جنود جهل باشد تا به این مقام والا برسد؛ به عبارت دیگر جایگاه دل وقتی پاک شد حالت مسجد پیدا میکند، یعنی سجدهگاه جنود رحمانی میگردد و به نور حضرتِ نورالانوار منوّر میگردد و این نور از باطن به ظاهر سرایت میکند، وقتی کسی او را میبیند به یاد خدا میافتد.
* یکی از آثار مؤدّب بودن به درگاه حضرت حق، ادب اجمالی است یعنی علماً مقام و هیبت او را عظیم بداند و در محضر او خود را ذلیل و فقیر و مسکین بداند و در واقع به نوعی قابلیت خود را برای حضور واقعی مهیا کند.
اما ادب تفصیلی، همان رسیدن به مقام فناء ادراک حق به شهود است که او حاضر و ناظر بوده و محضر ربوبی را باید به همه قوای ملکی و ملکوتی به کار گیرد و به عبارت دیگر آداب صوریّه و سیرت معنویّه با هم مهیا برای حضور درگاه حق پیدا میکنند و فاصله و دوئیّت ظاهر و باطن با هم ندارد.
* بدان که ادب، عبودیّت در مقام و خدمت ربوبیّت است و این مقام بس ارجمند است و شرح احوال چوپانیِ عیاض و شاهد در خدمت اربابش سلطان محمود که در مثنوی و کتابهای عرفانی مسطور است بهعنوان نمونه قابلاعتنا و تنبّه است و باری عبد، نصیبی والا از کمال تأدیب ست که موردنظر حضرت ربوبی قرار میگیرد و به عنایت خاص مورد تلطّف و افاضه که نصیب و حظّ شایستگان است قرار میگیرد.
* بعضی از عرفا همانند سید العرفا سید علی آقا قاضی در به دست گرفتن قرآن و نحوه خواندن کمال ادب را در این کتاب وحی مرعی میداشتند؛ اما آنکه قرآن میخوانَد و دلش به هر جاست و فقط مراعات ترتیل را میکند اما از حضور صاحب کتاب غافل است و رعایت ادب باطنی را ملحوظ نمیدارد، او از آن بهرهای کافی و شافی نمیبرد.
* بعضی عرفا در خوابیدن و نشستن و راه رفتن و دیگر مسائل اصلی و یا فرعی، چون قائل بودند بنده در حضور سلطان است و او حاضر و ناظر است کمال ادب زیستی را مراعات میکردند.
* گفتهاند برای صلاحیت قرب رعایت ادب لازم است یعنی در هر جایی به تناسب حال آن مکان و زمان و حال و مقام شرط ادب را به جا میآورد. کسی که نماز را تند تند میخواند، پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «او مثل کلاغی است که با منقارش تند تند دانه را میخورد.» و این عدم رعایت آداب نماز، دلیل بر عدم تقرّب میشود، در حالی که هر ساعت و مکان و زمانی انسان در شأنی از شئون زندگی و طاعت و کار و ریاضت و مناجات و … است.
* در ادب زیارتگاههای پیامبر و امامان حتماً رعایت ادب بسیار مهم است که با کمال خضوع مزار آنان را زیارت کرد و بداند همانطور که آنان زنده بودند چطور آنان را زیارت میکرد حال آنان را زنده و ناظر بداند یعنی تصور کند یا علم باطنی پیدا کند که مزور زائر خود را میبیند. پس مؤدب به آداب زائران واقعی باشد و این خود حق الیقینی میخواهد که به این مدارج علیا که نصیب عارفان حقیقی شده نصیب او بشود.
* یکی از آثار اجتماعی که انسان موردقبول همگان قرار میگیرد این است که آداب مجالس و محافل را آن طور که در سنن نبوی و علوی وارد شده است را مرعی بدارد که در کتابهایی که در باب سنن و سنّتهای مشروعه وارد شده مضبوط است.
* آنچه در خوابیدن و نشستن و غسل کردن و تخلیه کردن و رعایت مستحبات و مکروهات و مباحات وارد شده همه نشانهای است که عبد در هر کار و موضعی از شئون و حالات زندگی برای رسیدن آنکه خویش را مؤدّب واقعی کند، رعایت آداب را به اندازه وسع و توانایی به جا آورد تا ملبّس واقعی به سنن گردد.
* اینکه بعضی بندگان به دعا و راز و نیاز و ذکر میپردازند و مناجات میکنند بسیار نیکوست ولی گاهی در وسط و یا آخر از این توفیق و حال از حضور خارج میشوند و فکرشان این طرف و آن طرف میرود تا جایی که نمیداند زبانش به اربابش چه میگوید و چه میخواهد، لذا حال تبدیل به قال میشود و از ادب به بیادبی میرود و از درگاه به خارج درگاه میرود و از وصل به بُعدی میافتد و این کار اگر تکرار شود خود به خود از پیشرفت معنوی کاسته و در زمره غافلان قرار میگیرد.
* یکی از تذکراتی که در کتب عرفانی آمده است، این مطلب است که اگر بندهای رعایت ظاهری جوارح را کرده باشد مثلاً با دست گناهی که مربوط به آن است انجام نمیدهد و ما میگوییم کمال ادب دست را مراعات کرده است و مؤدّب به ادب شرعیه شده است اما با دست در حال جهاد اکبر انفاق نمیکند با اینکه جهاد با نفس و مال هر دو آمده است پس ادب دست تام نباشد و ناقص باشد.
پس این جارحه، ادب کمال را به جای نیاورده و لازمهاش این است که در این عضو ترقی کافی و وافی نکند اگرچه همه مسائل ظاهری ید را به جا آورده باشد، اگر هم ثمره داشته باشد جزئی است نه کلی.
* ادب عبارت است از توجّه به خود که مبادا از حریم خود تجاوزی شده باشد و آنچه خلاف مقتضای عبودیّت است از او سر زند؛ زیرا که ممکن در برابر واجب حدّ و حریم دارد و لازمه حفظ آن ادب، رعایت مقتضیات عالم کثرات است. (لب الالباب ص 116)
* در بسیاری از مثالها که موضوع افراط و تفریط مطرح میشود اعتدال بهترین راه اتخاذ بین این دو است چه آنکه مثلاً در خوف و رجا بهترین سیره، اعتدال است اگر خوف زیاد شود و یا انبساط افزون گردد احتمال آفتپذیری در آن روا میشود چون از حدّ و مرز مضبوط که معتدل باشد گذشته است و دیگر مطلوب واقعی نخواهد شد. پس آنکه مؤدّب به ادب الهی است برای سلوک در طریق، راهِ متوسط و میانه را انتخاب میکند تا لطمهای به رشد خود نزند و سبب پذیرش آسیبها نگردد.
* اگر قاعدهای به سبک روان بگوییم این است که سالک الی الله چون وارد طریق میشود برای ترقی معنوی باید ادب را در هر حال روا بدارد چون در هر حال حق حاضر و ناظر است. پس در تکلّم و موقع خوابیدن و خوردن و سکوت و… ادب را ملحوظ بدارد. آنگاه به این نکته میرسد که اقتضای اسماء و صفات الهی طلب میکند که او در مظهریّت آنها، ادب را نگاه بدارد. چون بنده از عالم امر و ارواح که به فطرت همه زیبا بود و هیچ نوع مخالفتی در آنجا نبود آمده پس اگر در این عالم خلق به توافق با عالم کارها رله شد و توازن پیدا کرد، معلوم میشود که بر فطرت اولیه باقی مانده است که همهاش ادب محض شده است.
* از جمله مواردی که در این باب است و درب معارف الهیّه بر روی او باز نشده نسبت به منعم و معبود و امام خود کارهایی را ارائه میدهد که سوء ادب باشد، خدایناکرده اگر این رفتارهای ناپسند ادامه یابد و عادت شود لازمهاش در دراز مدت هبوط است و این از مهالک میباشد.
* در طریقت، اهل معنی گفتهاند: خلاف سلوک است که سالک دعایی کند و خواستهای داشته باشد اما یا عجله در اجابت کند یا به خاطر نرسیدن حاجت خطور منفی کند و اخمو شود و یا به یأس گرایش پیدا نموده یا مرتبه بدتر، از مجیب قهر کند.
با اینکه همه از سوء ادب داعی است چرا که مجیب، حکیم است و سالک بار ترافیکی خود را نمیبیند و یا اصلاً این زمان صلاح او نیست به این اجابت برسد و حکیم با مصلحت کار میکند نه با احساسات؛ لذا خداوند در سوره اسراء: 11 میفرماید: «انسان همانگونه که خیر را فرامیخواند، بد را میخواند و انسان همواره شتابزده است.» یعنی به خاطر عجول بودن بسیاری از مسائل تربیتی و روحی را از دست میدهد و به حکمت حقتعالی شکوه و گلایه دارد، با اینکه صلاح او در دادن حاجت نیست.
* اینکه گفتهاند ادب را از که آموختی؟ گفت: از بیادبان؛ این کلام تام نیست چرا که تربیت را دانی از عالی میگیرد، استاد و معلم حاذق و راه رفته میتواند ادب بیاموزد و الّا هر بیادبی را ببینند چه کار او بد است، نقیض و ضدّ آن را بیاورد ممدوح نیست و وقت تلف کردن است. همیشه انسان باید با بزرگان بنشیند و از کارها و سیرههای آنان تربیت و تأدّب یاد بگیرد تا مثل آنان گردد نه با نابخردان و محبونان!
* در شرح مصباح الشریعه گفته است که ادب عبارت از هیئت نکویی است که فاعل به فعل یا قول خود میدهد و گفتار یا کردارش را با آنان هیئت مرغوب ادا میکند. مثلاً وقتیکه کسی در مقابل دیگری بر دو زانوی نشست، یا در مقام دستور جلوس دادن به جای بنشین، گفت: بفرمایید، میگویند، فلانی با ادب سخن گفت و نظیر اینها.
مراد از اینگونه، تعبیر همان ادای فعل یا قول در شکل مرغوب و هیئت نیکو است که بر حسب عرف اقوام و ملل و درجات معرفتشان، آداب نیز متفاوت میشود.
* گفته میشود: در مکالمات و مناجات و عرض حاجات عبد را نسزد که کلماتی را به حضرت ربوبی عرضه کند که دارای ایهام و ناموزون و لایق او نباشد. تعابیر و کلمات باید لایق حضرت حق باشد و از فرمان دادن و ایهام تشاجر و طلب کاری و… به دور باشد.
الفاظ عرضه شده باید طوری باشد که جلب رحمت و عنایت باشد. اقرار و اعتراف از بنده سزاوار عبد است و کلمات نیکو و زیبنده ربوبی جزء ادب عبد به شمار میرود و این سخن بسیار مستحسن است.
در سوره انبیاء:83 چنین آمده است: «ایّوب را یاد کن هنگامیکه پروردگارش را ندا داد که به من آسیب رسیده و تویی مهربانترین مهربانان.»
ایّوب ادب ورزید تصریح به حاجت خود نکرد فقط پریشانی را ذکر کرده که حالش چنین شده است و گفت: «خدایا تو ارحمالراحمین هستی» که بسیار کلام ممدوحی را بیان کرد و خداوند هم دعای او را اجابت نمود و آسیب وارده بر او را برطرف کرد و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان مجدداً به وی عطا کرد. خداوند فرمود: «تا رحمتی از جانب ما برای او باشد و عبرتی برای بندگان خدا باشد.» (آیه 84)
* بهترین اوقات برای تأدیب، کودکی است که پدر و مادر از آداب غذا خوردن و حرف زدن و راه رفتن و نشستن و مانند اینها را باید به کودک بیاموزد. وقتی کودک به حدّ تمییز رسید این کار باید بیشتر مراعات شود و نقش در صفحه نفس او بَندَدَ و لذا در تفهیم و تأدیب نباید پدر و مادر کوتاهی کنند.
وقتی به مدرسه میرود معلم میتواند بسیار در رفتار فردی و اجتماعی نقش به سزایی داشته باشد؛ و در این راستا در انتخاب رفیق و دوست اهتمام داشته باشند که رفیق تأثیر مهمی در سرنوشت جوان دارد چرا که وقت بروز غرائز و احساسات، دوست ناباب میتواند راه انحرافی بیاموزد و جنود جهل را تحریک کند.
پس پدر و مادر، معلم و رفیق، آنگاه فرهنگ بومی و شهری میتواند در تأدیب آثار زیادی بگذارد کم اتفاق میافتد کسی در بزرگی به زیور ادب مؤدّب شده باشد. بلکه هم از وراثت و ریشههای خانوادگی و نوجوانی و جوانی به اکتساب به مقامات ادب رسیدهاند.
* خداوند عفّت میورزد و به کنایه سخن میگوید، از جماع به لمس تعبیر میکند، پس مسّ و لمس و دخول، صحبت کنایاتی است از آمیزش، در عین حال زشت و رکیک نیست. این ادب و عفّت کلام در قرآن است.
از قضاء حاجت و بول و غایط به کنایه تعبیر میکند و رمز گفتن اولی است از الفاظ مستهجن و رکیک.
همینطور در مورد همسر الفاظ صریح، شایسته نیست که بگوید زن تو یا زنِ من، بلکه بگوید همسرم، پردهنشینان خانه تو، یا مادر فرزندان و مانند اینها.
اگر کسی عیب و نقصی که از آن شرم میکند که اگر ذکر آن ضروری است شایسته نیست با الفاظ صریح بیان شود مثل پیسی، کچلی و امثال اینها. اگر هم میخواهد بگوید این عارضه کی برای شما روی داد و مانند این نمونه مراعاتش از آداب اخلاقی و اجتماعی است. (علم اخلاق اسلامی 2/384)
* خداوند برای تأدیب و پرورشِ بندگان، احکام و قوانین را وضع کرد تا بنده مهار شود و به کمال برسد نه آنکه او را رها کند و به خود بگذارد که این خود عقوبت بزرگ است. خداوند به بندگان خود مهربان است لذا هر نوع خوراکی و پوشاکی و تکلیف را طوری برای او بنا نهاده است که مؤدّب به آداب الهی شود. بنده نباید پندارش بر اساس جنود جهلش باشد تا به غلبهٔ نفس امّاره از حدود و مرزهای الهی خارج شود.
* از کسانی که در تاریخ به جایی از مقامات دینی و معنوی رسیدند، یکی مراعات حقوق و ادب استاد و معلّم بوده است. چون استاد پدر معنوی است باید حقوق او را بشناسد و آداب از سؤال کردن و نشستن و تعارفات را مرعی بدارد و حالت فروتنی داشته باشد و کاری که باعث رنجش او شود انجام ندهد.
* یکی از مراحل تأدّب، اینکه مصادیق انسانهای خوب و بد، نمونههای عبرتی از تاریخِ پاکسیرتان و زشت نهادن برای تربیت بازگو کردن بسیار صواب است و این به تعلیم و القاء بهتر است. چرا که جنود عقل به خوبیها و جنود جهل به بدیها گرایش دارند و ذات پاک قابلیّت دارد، خود را ملبّس به فضایل و اخلاق پسندیده کند.
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض **** ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
* البتّه این تقاضای بسیار نیک است که بنده از حق، ادب آموزی را خواهش کند.
مولانا در مثنوی میگوید:
از خدا جوییم توفیق ادب **** بیادب محروم گشت از لطف ربّ
بیادب تنها نه خود را داشت بد **** بلکه آتش در همه آفاق زد
باز گستاخان ادب بگذاشتند **** چون گدایان زلّهها برداشتند
از ادب پرنور گشته ست این فلک **** وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک (دفتر اول/ 91-84-79-78)
* آری از ادب نیست که انسان نزد بزرگان پرگویی کند و خود را جلوه دهد و از لاف راست و دروغ دَم زند. از عقل برمیآید که عاقل را وارسته کند و ادب بیاموزد که نزد اولیاء سکوت و ادب را اختیار کنند. درست است که نزد اهل ظاهر، تن به ادب آراسته است، امّا نزد اهل معنی باید ظاهر و باطن آراسته به آراستگی باشند.
بله آدمی که نابینا را میبیند ادب تن را مراعات نمیکند، امّا در مقابل انسان بصیر، بد است که از آداب ظاهری و باطن خالی باشد.