مقام متحیّرین
نکتهها
* حیران و تحیّر، سرگشته، آشفته، سر در گم شدن در کاری، بهسوی چیزی چشم خیره شدن، مبهوت شدن… مراد ما از این تحیّر، شک و دو دلی نیست.
* آنچه از تفکّر در آن نهی شده است مانند تفکّر در ذات خداوند؛ چرا که ممکن و متناهی وقتی اندیشه خود را در واجب و نامتناهی وارد میکند به سر درگمی و نادانی دچار میشود و احتمال ضلالت میرود و در صورتی، به الحاد کشیده میگردد. امام باقر علیهالسلام فرمود: «درباره (ذات) خداوند صحبت نکنید چون کلام در این باره صاحبش را به ازدیاد تحیّر میاندازد.» (وسائل الشیعه 16/196)
* تحیّر چو مرغی بوَدکه از مأوای خود بشود به طلب چینه و چینه نیابد و دیگر باره راه مأوی نداند. (تذکره الاولیاء ص 703)
عراقی گوید: بماندم در بیابان تحیّر ****نه ره پیدا کنون نه رهنمایم
* بعضی سالکین در ابتدای سلوک به خاطر حالات و قبض و بسطها و اینکه میخواهد در بدایت دری از عالم معنی باز شود و نمیشود، هضم نکردن تجلیّات، ظهور جمال و جلال که گاهی تضّاد را مشاهده میکند به حالت حیرت میافتد و اگر حق، او را دستگیر نشود به انکار و تردید و یا قهقرا میافتد.
* گفتهاند: بعضی از عرفا در نهایت سلوک خودشان که به مرتبه شهود میرسند و تجلیّات و فیوضات را ادراک میکنند یک حالت بهت یا دهشت به آنها دست میدهد که آن را مقام حیرت گویند. گرچه دهشت به معنی مبهوت شدن است امّا بهعنوان مقدمهای است که در نهایت، حیرت مصداق پیدا میکند.
تجلیّات متواتر، نو به نو با شواهد و نقوش جدید، با تصویرهای ملکوتی و صداهای دلنشین که دل را میرباید و … چارهای نیست که بگویم حیرت روی حیرت، تعجب روی تعجب میافزاید.
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «ربّ زدنی فیک تحیّراً: پروردگارا تحیّر مرا درباره خودت زیاد کن.» (ممد الهمم ص 541)
یعنی هر وقت ادراک ما نسبت به اسماء و افعال و صفاتت بیشتر شود، حیرت من بیشتر میگردد، و این از کثرت علم و تجلّی و واردات است که این درخواست میشود.
* آنچه از حقیقت واحده از ظهور اسم واحد به ممکنات ظهور کرد و همه به واحد لباس متکثره پوشیدند و در مظاهر مختلفه خود را نشان دادند، اگر کسی نتوانست به ادراک واقعی این مسئله برسد حتماً در سرگشتگی میافتد.
* از آنجایی که سرّ قضا و قدر بر اکثر خلق پوشیده و همچون دریایی بیپایان است و کسی که غریق نجات نباشد حتماً در آن غرق میشود، پس متحیّر در این وادی بسیارند و سردرگمان افزون و راه نبردگان به حقیقت این موضوع افزون بر آنچه گمان باشد هستند.
چه آنکه از غوامض مسائل کلامی قضا و قدر است فقط اولیاء و عارفان کامل به اندازه خودشان ادراک قلبی این مسئله را مینمایند.
* آنچه مردم در قیامت برای حسابرسی آیند و ببینند، آنجا تحیّر نیست، اضطراب و وحشت است آنجا جای شک نیست عالم شهود و معاینه است؛ و هر کسی گرفتار کار خودش میباشد.
* یک قسم از ملائکه را مهیّمه گویند و آنها مستغرق در جمال جمیل و متحیّر در ذات جلیل میباشند و از دیگر خلایق غافل و به دیگر موجودات توجّه ندارند. در اولیاء خدا نیز یک طایفه هستند که چنین میباشند. (آداب الصلاه ص 339)
* بعضی هستند به خاطر عظمت و نور و زیبایی حق، بدون تفکّر و تردید، کارهایشان را به خاطر حق انجام میدهند بلکه اعمالشان شبیه به عمل ناچاران است همانگونه که علی علیهالسلام در حدیث همّام درباره آنان فرمود: «از بزرگی پروردگارشان بیفکر شدهاند.» (نهجالبلاغه خطبه 193) یا شبیه عمل کسانی که به خاطر آشکار شدن زیبایی خدا و جلوهگر شدن نورهای جمالش مجذوب و متحیّر شدهاند. (المراقبات ص 124)
* خلق بر چهار قسماند، محجوب، موحّد، محقّق، متحیّر. محجوب، به اعتبار صفات نقص که مشاهده میکند گوید همه خلق است. موحّد، کمال میبیند و میگوید همه حق است. محقق گوید: نه همه حق است و نه همه خلق است، چون نظر در مراتب الوهیّت و عبودیت کند. امّا متحیّر یارای دم زدن ندارد. (شرح پارسا ص 255)
* حیرت هم از جهل حاصل میشود و هم از علم. حیرت حاصل از علم خشیت و قرب و دهشت میآورد این مقامی است که مطلوب حضرت خاتم در مناجاتش میباشد «پروردگارا تحیّر درباره خودت را زیاد کن». حیرتِ جاهل، حیرت حیوانی و سرگردانی و بُعد از حق است همچون انسان گم شده در تاریکی سهمگین که راه به جایی نمیبرد.
امّا حیرت عالم ربّانی در میان روز روشن از تجلیّات اسماء جلالی و جمالی و عظمت صنع الهی پدیدار در آفاق و انفس است. این در راه و درگاه و در حضور و متحیّر است و آن گمراه و دور و بیخبر است. هدی آن است که انسان به حیرت اهتداء یابد. پس آگاه شود که امر، حیرت است یعنی حیرتِ محموده و ممدوحه، نه حیرتِ مذمومه حاصل از جهل. حیرت قلق و اضطراب است و حرکت و حرکت، حیات است پس سکونی نیست. پس موتی ندارد و حرکت وجود است و عدمی نیست. (ممد الهمم ص 541)
* اولیاء و عرفای عظام که به مقاماتی از توحید رسیدهاند در طی مشاهدات و معاینات به عین حقیقت، حقتعالی در آینه دل آنان آثار و آیات و براهین و نمایشاتی از حقایق را بر آنها مبارک گرداند و این تجلیّات سبب میشد که تعجب و دهشت و بهت آنها را گیرد. معبود و معشوق که از جمال خود گاهی پرتوی از آن بر قلب عارف اندازد که از شدّت بزرگی و قوّت و ظهور، به حیرانی میافتد. این قضیه گاهی سبب جذبه قوی میشود و گاهی سبب بیخویشی میگردد و این به قاعدهای نیست تا در چهارچوب خاصی قرار گیرد و انسان بتواند آن را بیان بدارد. چه آنکه در حالت جذبه فهم و ادراک کار نکند مثل کسی که در یک چیز مبهوت است و از دیگر چیزها غافل است. غایت حیرت، بیخویشی است و از خودش خبر ندارد چه باید بکند و کجا هست، چرا حرکتی ندارد و… و این حالت به مجاز گفته نشده است به حقیقت بیان شده. اگر غلبه حیرت ادامه داشته باشد، آنگاه بحثی دیگر باشد که چه خواهد شد و به کجا میشود و آثار و علائم آن در خودش و خویشان و زندگی و … چه خواهد بود و این از نوادر احوال متحیّران باشد.
لذا گفته شده هرکس را حق به جمال و جلال خودش متحیّر گرداند از وجود توهمی و مجازی خودش غافل میکند و چون چنین شود اطرافیان که این حالات را درک نکنند اظهار نظرها کنند و سالک را مریض پندارند و …
* چون تحیّر نوعی سردرگمی و سرگردانی است که به عارف مستولی میشود نمیداند در وصال است یا به وصال میرسد، نمیداند الآن در انفصال و هجران است یا نه، در نتیجه نه امیدوار است نه مأیوس، چون حق نامتناهی است و ظهورات اسماء و صفات او هم نامحدود است و عطایا و فیوضات او حدّ و حصر ندارد در نتیجه در حال حیرت، احکام عقل بر وی نیست و زایل است.
* گفته شد که غرق شدن در حال حیرت، به معنی این است که واردات و فیوضات و تجلیّات بیشمار است و از علم و دانایی خود غافل است و عقل در تلاطم امواج و ظهور و فروغ جمال و جلال کاری از پیش نمیتواند ببرد. بهعبارتدیگر اگر متحیّر به حال خود توجه پیدا کند که کجاست و چه میکند سبب لغزش او میشود. باید به حالی باشد که نداند الآن کجاست و چه باید بکند و چه نکند. غرق در بحر هیبت و جمال و جلال است و راه بر او بسته است همانطور که در آن زمان خاص میباشد باید همینطور باشد. نباید دست و پا بزند تا به خود آید، تدبیری بیندیشد و کاری بکند.
در گرداب و امواج دریا، مردم در حال استمداد برای نجات هستند. امّا در گرداب حیرت، استمداد لازم نیست، هرچه هست همین حالت نقد است و بس. چهبسا ساعتها بر همین حال میماند و هیچ دست و پایی ندارد تا بزند و از این حال درآید.
* در حالت حیرت، برای عارف حجاب نیست یعنی این حال بیاختیار آید و این بیاختیاری دلیل بر این نیست که محجوب از حق گشته است.
* گوییم آنچه بهسوی مقصد بنده را میبرند تردید و شکّی در آن نیست که او را به وصول میرسانند. اگر خودمان برویم به بیحاصلی میرویم. در اوّلی به بیاختیاری از جانب بنده و اختیار و زمام امور به دست مولا امّا در دومی بنده با اختیار میرود و نمیداند به کجا میرسد.
«گر میبرندت واصلی، خود میروی بیحاصلی»
* گفته شده است که حقیقت معرفت که به سالک دهند، حیرت همراه دارد، چون حیرت از واردات است که بدون وقت و مقدمه آید بر دل نشیند. چون سالک در حال تفکّر و تعقل و تدبیر است، وقتی حیرت او را بگیرد و مستولی شود دیگر جای تعقل و تدبیر نیست.
* گوییم تواتر تجلیّات منوط به تواتر نظر حضرت حق است و همهاش نور میباشد، گرچه در زمان و مکانهای مختلف در صور و الوان گوناگون متجلّی میشوند و لذا سالک گاهی حیرت بعد از حیرت بر او مستولی گردد.
* گرچه بر اثر تفکّر و تعقل در بعضی آیات عظیمه و دلایل غامضه و مجهولات و قضاء و قدر و … سبب تعجب میگردد سپس به حیرت میافتد امّا مراد ما از این حیرت، آن نیست که از واردات قلبیه باشد. اینجا با اسباب و ابزار به حیرت میافتد، در مقام حیرت ابزار نیست بلکه بدیهه است بعضی ناگهانی و بدون تفکّر میآید و وقتی آمد مانع از تفکّر میشود برای همین شخص سردرگم است و سرگشته.
* فارغ ز کام هر دو جانم که کرده است **** حیرانی جمال تو بی مدعا مرا (صائب تبریزی)
* هنگام حیرت، وصول است و حیرت بر شخص متحیّر محیط است و لزومی ندارد که در تعریف حال حیرانی بگوییم که صدایی بشنود یا مکاشفهای برای او شود.
بهعبارتدیگر ظهور حق بدون خطاب و تصویر میشود و آن وصول عارف است به حق که غرق در دریای بیکران است بدون آنکه سواحل دریا را بشناسد و ببیند. نتیجه این حال بگوییم متحیّر، حالت بیخویشی و مدهوشی دارد که نتواند در آن وقت چیزی را به عقل و فکر دریابد.
* اقبال و ادبار در هر چیزی معلوم است که جهت دارد رو به جلو، یا پشت کردن، ولی در مقام حیرت، جهت ساقط است تا شرق و غرب یا جلو و پشت برای آن تصوّر کرد، متحیّر در نوع تجلّی که بر قلب او وارد شده بگوییم نمیداند و ادراک او از کار افتاده همانند شخص مبهوت زده و سردرگم بدون نقشه افتاده است و کسی از اطرافیان اصلاً این حال او را درک ننماید.
* متحیّر در حالت وارده قبض و بسطی را درک نمیکند نه قبض است و نه بسط، قوّه درّاکه از نمره دادن از کار میافتد. البتّه بُعدی ندارد که کمی قبض بیشتر از بسط باشد امّا چون حیرت از واردات است نمیشود برای آن قاعده و ضابطهای تصوّر کرد.
* مولانا در مثنوی میگوید:
کارهای خداوند روی قواعد معهود بشری صورت نمیگیرد از این رو گاهی بدینصورت انجام میشود و گاهی بدان صورت. اصولاً کار دین جز حیرت چیز دیگر نیست.
منظورم از حیران شدن، چنان حیرتی نیست که شخص حیران از حق رخ برتابد بلکه مرادم حیرتی است که شخص حیران، مست و مستغرق حق شود. آنکه حیران جمال حق است هماره متوجّه حق است و روی به حضرت دوست دارد. امّا آنکه حیران جمال کاذب دنیاست پشت به حق دارد و رویش هماره بهسوی دنیا و نفسانیّات است. به حقیقت به حیرانان حق و حیرانان دنیا خوب در نگر، شاید تو نیز حقیقتشناس شوی. (شرح زمانی 1/139)
* از سبب دانی شود کم حیرتت **** حیرتِ تو ره دهد در حضرتت (مثنوی 5/795)
به خاطر توجّه به اسباب از حیرتت کاسته میگردد، درحالیکه حیرت انسان را به بارگاه حضرت حق میرساند. منظور این است که اگر حیرتی، از جهل برخیزد مذموم است و حیرتی که از معرفت و ریاضت و مجاهدت ایجاد شود بسیار ممدوح است.
آنکه کف را دید سِرْ گویان بود **** و آنکه دریابد، او حیران بود (5/2908)
کسی که نمود و صورت دریا را دید زود اسرار را فاش میکند ولی آن کس که حقیقت را دریابد به حیرت دچار میشود و زبانش از گفتار بازماند.
یعنی افرادی که صورت و اسباب ظاهری و مجازی را نمیبینند و به مسببالاسباب توجّه دارند، به باوری میرسند، حیرت عارفانه آنها را میرباید و چون با کلام نمیتوانند مشهودات و حالات متحیّر را نقل کنند سکوت اختیار مینمایند.
حیرتی آید ز عشق آن نطق را **** زَهره نبود که کند او ماجرا (5/3241)
عشق الهی به سالک حیرتی دست میدهد که نمیتواند قصه این وادی حیرت عاشقانه را برای کسی بازگو کند.
حیرت آن مرغ است، خاموشت کند **** بر نهد سر دیگ و پُر جوشت کند (5/3250)
بدان که حیرت همانند پرندهای است که اگر بر سرت بنشیند تو را خاموش میکند یعنی سرِ دیگ قلب را میپوشاند امّا درون به جوش و خروشی عارفانه و عاشقانه مشغول است.
حیرت اندر حیرتست ای یار من **** این نه کارِ توست و نه هم کار من (5/3420)
ای دوست من! بعضی مسائل هضم و حلّ آن حالت معمایی دارد و حیرتآور و این نه کار من است که به وادی حیرت نرفتم و نه کار توست که از مقامات عرفاء هیچ خبری نداری در واقع ادراک بعضی مسائل معنوی در مقام حیرانی کار هر کسی نیست.
کار هر کس نیست خرمن کوفتن **** گاو نر میخواهد و مرد کهن
چشم ظاهر، ضابطِ حِلیة بشر **** چشم سِرّ، حیرانِ ما زاغ البَصر (5/3604)
چشم ظاهری انسان کامل و رنگ و رخسار او، هیئت و شکلها را میبیند و چشم باطنی انسان عارف حیران حقّ بینی است که اصلاً کژی نبیند و گرایش ندارد. چشم پیامبر در شب معراج به کژی نگرایید و از حدّ درنگذشت. (نجم:17)
وقایع و مسائل و مشهودات را دید که حیرتآور بود که همهاش به حقیقت بود نه خیال و وهم و مجاز که عقل جزوی دنیاطلبان نگاه میکند.
زیرکی بفروش و حیرانی بخر **** زیرکی ظنّ است و حَیرانی نظر (4/1407)
زیرکی بهمنزله گمان است و آن را باید فرخت و بهجای آن حیرت را باید خریداری کرد. منظور از حیرت مقامی است بس بلند که زاییده واردات ربّانی بر قلب عارف است که آنان را سرگشته میکند و با سوختن هم گاهی همراه است و حقایق و معارفی را حق، مشهود عارف مینماید.
* عطار در کتاب منطقالطیر وادی طریقت و سلوک را هفت وادی معرفی میکند و وادی ششم را حیرت بیان میکند.
بعد از وادی توحید که پنجم است میفرماید:
بعد از این، وادیّ حیرت آیدت **** کار دائم درد و حسرت آیدت
هر نفس اینجا چو تیغی باشدت **** هر دمی اینجا دریغی باشدت
آه باشد، درد باشد، سوز هم **** روز و شب باشد نه شب، نه روز هم
از بنِ هر موی این کس، نه به تیغ **** میچکد خون، مینگارد: ای دریغ
آتشی باشد فسرده مردِ این **** یا یخی بس سوخته از دردِ این
مرد حیران چون رسد این جایگاه **** در تحیّر مانده و گم کرده راه
چون به مقام تحیّر رسید اگر کسی به او بگوید تو مستی یا بیداری، هستی یا نیستی؟ در میان هستی یا بیرونی، بر کناری یا نهانی یا عیان، فانی هستی یا باقی یا هر دو؟
گوید: اصلاً می ندانم چیز من **** وان ندانم هم ندانم نیز من
نمیدانم الآن چه کاره و در چه منزلتی هستم. (ص 407 بیت 39-3827)
* حقتعالی دلیل و ملجأ و انیس متحیّرین است و در این صورت که غلبه حیرت بر جان متحیّر غالب و مستولی شود، پناهگاهی مستحکم است که نمیگذارد از حالت حیرت واژگون گردد یا خسته شود و تحمّل او کم گردد.