مقام معرفت نفس (خود شناسی)
1. اشاراتی به معانی
معرفت نفس: شناخت جان، خودشناسی، شناسایی خویش
2. اشاراتی از قرآن
1-اَوَلم یَتَفَکَّروا فی أنفُسِهم: آیا در نفس خویش نیندیشیدهاند …؟ (روم:8)
2-قوا أنفسکم وَ أهلیکُم ناراً وقودُها النّاس و الحجارة: ای مؤمنان! خود و خانواده خویش را از آتشی بازدارید که هیزم آن آدمیان و سنگهاست. (تحریم:6)
3- و فی الارض آیات لِلموقِنین وَ فی أنفُسِکُم أفَلا تُبصِرون: در زمین برای اهل یقین نشانههایی است و نیز در خودتان آیا نمینگرید؟ (ذاریات:21-20)
4- علیکم أنفُسَکُم لا یضرّکم من ضلّ إذا اهتَدَیتُم: ای مؤمنان نفس خویش را دریابید چون هدایت شده باشید آن کس که گمراه است به شما زیان نمیرساند. (مائده: 105)
5- و نفسٍ وَ ما سوّاها فألهَمَها فُجورَها وَ تَقواها: سوگند به نفس (جان) آدمی و آنکه او را درست کرد، پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد. (شمس:7)
3. اشاراتی از احادیث
1- امیرالمؤمنین علیهالسلام: « خوش به حال کسی که بر گناه خود بگرید و همواره به نفس خویش مشغول بوده باشد و مردم از او در امان باشند.» (نهجالبلاغه خطبه 176)
2- امیرالمؤمنین علیهالسلام: « زیرک کسی است که نفس خود را بشناسد و کارهای خود را خالص گرداند.» (غررالحکم 2/107)
3- امیرالمؤمنین علیهالسلام: « نفسهایتان را با پارسایی ادب کنید.» (غررالحکم 2/534)
4- امیرالمؤمنین علیهالسلام: « بازداشتن نفس و پیکار با هوی و هوسهای آن درجه انسان را بالا میبرد و حسنات را چند برابر کند.» (غررالحکم 2/594)
5- امیرالمؤمنین علیهالسلام: « نیرومندترین مردم کسی است که تسلّط بر نفسش از تسلّط بر دیگران بیشتر و بزرگتر باشد.» (غررالحکم 2/488)
6- امیرالمؤمنین علیهالسلام: « برای مرد شایسته است که از نفسش نگهبانی کند و مراقب دل خود باشد و زبانش را نگه دارد.» (غررالحکم 2/500)
7- امیرالمؤمنین علیهالسلام: « برترین شناختها آن است که انسان نفس خویش را بشناسد.» (غررالحکم 2/512)
8- امیرالمؤمنین علیهالسلام: « برای نادانی انسان، همین بس است که نفس خود را نشناسد.» (غررالحکم 2/513)
9- امیرالمؤمنین علیهالسلام: « کسی که نفس خود را شناخت، خدای خود را شناخته است.» (غررالحکم 2/513)
10- امیرالمؤمنین علیهالسلام: « کسی که به شناخت نفس دست یابد، به بزرگترین پیروزی نائل گشته است.» (غررالحکم 2/109)
4. نکتهها
* بهر آن پیغمبر این را شرح ساخت **** هر که خود بشناخت، یزدان را شناخت (مثنوی 5/2114)
موضوع شناخت، از شریفترین موضوعات و مسائلی است که برای همه لازم و ضروری است و مهمتر از همه شناختها، معرفت نفس است که اگر انسان به خودشناسی رسید به خداشناسی خواهد رسید.
این نیکبختی و سعادت، درِ خانه هر کسی را نمیزند مگر کسی که طالب و قابل باشد و اهتمام تامّ در رسیدن به آن داشته باشد.
* از اینکه عدّهای به غیرشناسی مشغول بوده و از خودشناسی غافلاند به جایی از معانی و حقایق نمیرسند چه آنکه همه چیز در نفس، بالقوّه است فقط همّت و استقامت میخواهد تا به فعلیّت تامّه برسد. لذا خودشناسی، جوهر و اصل است و سالک از طریق تهذیب باطن میتواند به آن برسد. پس کسی که در معرفت نفس به مجاز اشتهای کاذب طیّ طریق میکند از خود غافل میشود و به غیر مشغول میگردد و این، همه از خدعههای نفس امّاره است.
* تا انسانی فریفته مظاهر و زرق و برقهای دنیوی است و تعلق به آنها دارد نمیتواند خود را بشناسد و بزرگترین مانع و یا حجاب برای رسیدن به شناخت در وهلهٔ اول همین است که البتّه کسی عزم درست و استقامت داشته باشد میتواند کمکم آنها را تقلیل بدهد و راه را برای رسیدن، مفتوح نماید.
* سالک باید با خویش دوست بوده و با شیطان و نفس امّاره دشمن باشد. آنکه با خواستهٔ نفس، دوست است و آنها را برآورده میکند خود به خود، از حق بیگانه و دور است و این مطلب لازم و ملزوم هم هستند.
* از آنجایی که وجود مجازی را انسان باید بگذارد و به وجود حقیقی برسد پس فنا، مقدمه بقاء میشود وقتی انسان از کبر و عجب و فخر و خودبینی بگذرد به خودشناسی برسد و هویّت خود را دریابد. همه چیز برای قانون تکامل، باید نقص و کاستی و کمبودها را رها کنند و بگذرند تا به کمال برسند. از هویّت مجازی به هویّت حقیقی برسند. این نمیشود مگر با ریاضت و مجاهدت که آن را جهاد اکبر گویند.
* خویش را صافی کن از اوصاف خود **** تا ببینی ذاتِ پاک صافِ خود (مثنوی 1/3460)
سالک الی الله باید درون خود را از اخلاق ناپسند و زشت و از رذایل بهوسیله ریاضت پاک کند تا ذات خود را ببیند که چطور پاک و زلال شده است.
* شگفتا! پس چه وقت میتوانم روی حقیقی خود را مشاهده کنم تا بدانم که چه رنگی دارم؟ آیا رنگی سفید همچون روز روشن دارم یا رنگی سیاه همانند شب تار؟ من بسی درباره نقش روح و جانم جستجو کردم، ولی کسی را نیافتم که خود را در آیینه حقیقی او پیدا کنم (چون خودشناسی نیز نیازمند اُسوه و سرمشق است).
با خود گفتم: بالاخره آیینه برای چیست؟ مسلّماً آیینه برای این است که هر کس بداند که هویّت و حقیقتش چیست و اصلاً چه کسی است؟ آیینه میتواند صورتهای ظاهری و خارجی آدمیان را نشان دهد ولی آیینه باطنی میتوان نقش جان را در آن دید و بسی گرانبهاست. البتّه آیینه باطنی جان غیر از روی یار دلدار نیست که میتوان احوال باطنی خود را در آن مشاهده کرد. پس ای دل! آیینهای کلّی جستجو کن و برو بهسوی دریا که از جوی آب کاری ساخته نیست. پس دیده باطنی یار به قلبم رسید و این دل نابینای من از بین رفت و قلبم یکسره غرق آن دیده روشنِ حقیقت بین گردید. (یعنی به مقام روشن بینی رسیدم.)
ای یار حقیقی! ای انسان کامل! من تو را آیینه کلّی دیدم، تو را مظهر جمیع اسماء و صفات حق دیدم، من در چشم تو نقش خود را دیدم و صورت حقیقیام را مشاهده کردم. (شرح مثنوی زمانی 2/53-52)
* در مسئله معرفت نفس این نکته ضروری است تا کسی که میخواهد این طریق را طی کند کمال مراقبه را داشته باشد و آن اینکه: شیطان یا نفس امّاره از راه خیال در میآید. این تهدید شیطانی از راه نفوذ در قوه خیال را میتوان از بسیاری از آیات و روایات استفاده کرد. همانند آیه 268 سوره بقره: «شیطان شما را به فقر (تنگدستی) وعده داده و فرمان به زشتی میدهد.»
پس راه نفوذی پیدا میکند و در خیال وارد میشود و با وعده و وعید، نفس را مشغول میکند.
یک سگ است و در هزاران میرود **** هر که در وی رفت، او او میشود
یعنی شیطان بهمنزله یک سگ است ولی درون هزاران خیال انسانها نفوذ پیدا میکند اگر این رسوخ تحقق پیدا کرد این شخص خودش شیطان میگردد.
هر که سَردت کرده میدان کو در اوست **** دیو، پنهان گشته اندر زیرِ پوست
هر کسی تو را القاء و تلقین در قوّه خیالات کرده باشد، لازمهاش این است که تو را این شیطانصفت از طاعت دور کرده و در اندرونت رسوخ نموده انگار در زیر جلد و پوست نهان شده است.
چون نیابد صورت، آید در خیال **** تا کشاند آن خیالت در وَبال
اگر انسانی شیطانصفت پیدا نشود از راه خیال وارد میگردد تا آن خیال شیطانی تو را به گمراهی و بدبختی بکشاند.
گه خیال فُرجه و گاهی دُکان **** گه خیال علم و گاهی خان و مان
گاهی تو را به خیال گردش و تفرّج، گاهی به خیال کسب و کار، وقتی به خیال دانش و گاهی هم به خیال خانه و کاشانه میکشاند. اینجا که میرسد فقط یک راه وجود دارد.
هان بگو! لا حولها اندر زمان **** از زبان تنها نه، بلک از عینِ جان (مثنوی 2/642-638)
به هوش باش بدون تأمّل، از درون جانت نه به صرف زبان و لفظ، بگو: لاحول و لا قوه الا بالله، از این خیالات به خدا پناه ببر و با این ذکر همه قوه ظاهری و باطنی خود را از او بدان تا رهایی یابی.
* یکی از موضوعاتی که در خودشناسی دانستن آن ضروری است اینکه علوم رسمی از اصول و فروع و نحو و کلام، فلسفه و معانی، بیان و فقه و … یادگیری همه آنها مطلوب است امّا همه، مقدمهٔ عمل است. دانشِ صرف نمیتواند پرده اوهام و خیالات را از بین ببرد. تا انسان خود را نشناسد این علوم و حفظ اصطلاحات، سودی ندارد. به بیان دیگر همه علوم باید در خدمت شناسایی خویش قرار بگیرد و الّا منفعتی معنوی نصیب کسی نمیشود.
اگر اصول دین و معارف، یاد گرفته شد خوب است امّا این مقصد و هدف نیست. وقتی دانش اینها شریف میشود که در جان رسوخ کند و عملاً در سیره عملی پیاده شود و اعتقادات صحیح گردیده و نفس، مهذّب شود.
صد هزاران فصل داند از علوم **** جان خود را مینداند آن ظلوم
داند او خاصیّت هر جوهری **** در بیانِ جوهر خود چون خری
قیمت هر کاله میداند که چیست **** قیمت خود را ندانی احمقی ست
سعدها و نحسها دانستهای **** ننگری تو سَعدی یا ناشُستهیی
جان جمله علمها این ست، این **** که بدانی من کیام در یوم دین
آن اصولِ دین بدانستی تو لیک **** بنگر اندر اصلِ خود، گر هست نیک (مثنوی 3/2655-2648)
* سالک در راه خودسازی اوّل نگاه میکند که موانع او کدام است و از آنها کدام سنگینتر و خرابیاش بیشتر است. بعضی گویند اوّل خصلتهای کوچک و ناپسند را ترمیم و مداوا کند سپس به مداوای رذایل بزرگ برگردد. بعضی اعتقاد دارند که اوّل از رذائل بزرگ برای خودشناسی شروع کند بعد به کوچک بپردازد. نظر ما این است بر دستور استاد اخلاقی خود عمل کند هر کدام را که تشخیص میدهد.
* موضوع ادب کردن نفس، مطلبی است که در شناخت جان لزوم دارد. لذا گفته شده که بهترین ادب آن است که انسان از نفس خودش شروع کند و خودش آن را به عهده بگیرد و از عادتها و سیرههای ناپسند آن را بازدارد. البتّه در بابِ این بیان عرفی که «ادب از کی آموختی؟ گفت: از بیادبان» گفتهاند: معلوم نیست مبنای اصولی ادب از کجا سرچشمه بگیرد که گوییم اگر مسئله تجربی باشد اعتبار گرفتن عیبی ندارد امّا آنکه نفسش بیادب باشد نمیتواند معلم باشد و هر معلمی به اصولی از آداب معتقد است و هر نفسی به یک چیز ادب نشود تا اینکه چیزی از بیادبان آموخت.
* در باب معرفت نفس، موضوع اصلاح نفس از دقیقترین آن است، چون اصلاح وقتی تحقق میگیرد که فساد باشد. هر چه فساد نفسانی بیشتر باشد، کوشش و توسّل بیشتر در اصلاح و ترمیم آن لازم است. این فساد یک عنوان کلّی است برای بعضی تعلّق به مظاهر دنیوی، برای گروهی بعضی رذائل همانند حرص و حسد و کینه، برای دستهای فخر و عجب و برای بعضیها … میباشد. پس موضوع فساد نفس وقتی معلوم گردید، آنگاه اهتمام به اصلاح و تهذیب و تربیت و مهار کردن میشود؛ و هر که مرض و دردش بیشتر باشد معلوم است مداوای آن طولانیتر است.
* یکی از آفات خودشناسی این است که بعضیها هویّت حقیقی خود را در جدال و کشمکشهای ظاهری با این و آن از دست داده و هنوز وجود دیگران را از وجود خود باز نشناختهاند. تمام سعی و تلاش خود را بهگونهای قرار دادهاند که خود را به این و آن بشناسانند که وجیهتر نزد مردم شوند.
شخص بهقدری خوب جلوه داده شده که از هویّت حقیقی خود بیگانه گشته و خیال میکند که او همان است که در نظر دیگران جلوه کرده است. پس در واقع خود را گم کرده است. اگر شخص به هر صورت و نقشی که خود را درمیآورد، بگوید هویّت حقیقی من همین است این اشتباه است. (شرح زمانی 4/257)
* از دامهای نفس امّاره که راه را بر سالک مشتبه میکند موضوع اعتماد بر نفس است. چون شخص، مبتدی است و دامها را نمیشناسد. اگر به خیال اعتماد کند تا شناخت نصیب او گردد حتماً زمین میخورد؛ به عبارت دیگر نفس به او خدعه میکند و همهچیز را برای او آراسته میگرداند. در حالی که فرصت پس از فرصتها میگذرد و یک وقت میبیند که «اندر خم یک کوچه است.»
هفت شهر عشق را عطار گشت **** ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
* از آنجایی که نفس بسیار پیچیده است و شناخت آن بدون ابزار ممکن نخواهد بود و هر استادی به نوعی از ابزار، تلمیذ را رهنمود میکند چنانکه در استادهای مناجاتی و خراباتی (خوفی و رجائی) دستورالعملها فرق میکند لذا نسخه پیچیدن برای همگان در این سطور، به انصاف نباشد ولیکن اساتید ما به چند ابزار در شناخت نفس التفات داشتند: توسل، مراقبه، ذکر، فکر، ریاضت.
* کسانی که در طول تاریخ وارد مسائل نفس شدند شاید از نظر علمی بالاترین درجات را پیموده بودند امّا چون در مقام عمل، متصف نبودند لذا به بعضی تاریکیها از قبیل عُجب، فخرفروشی و اِشکال به دیگران مشغول گردیدند. این از آفات بزرگ است که در علم نظری استاد هستند امّا در سیره عملی زمین خوردهاند و جای بسی تأسّف و تأثّر است.
* یکی از میزانهای معرفت این است که شخصی وقتی تنها میمانَد و کسی دور و اطراف او نیست و به او توجّه ندارند، ناراحت شده و غم او را میگیرد. عادت کرده در جمع بوده و کاری که انجام میدهد قابل توجّه باشد، چون تنها میشود و کسی او را نمیبیند خسته میشود. این علامت هویّت کاذب بوده و از هویّت صادقِ خود بیگانه شده است. شاید کار را نفس جوری بر او مشتبه میسازد که از وجودت باید دیگران استفاده کنند و تنها ماندن برای رهبانان است و در اسلام رهبانیّت اشکال دارد، لذا باید در منظر و نگاهِ جمع بود که دست خدا با جماعت است.
* از نکاتی که میتوان برای خودشناسی بهره گرفت و مایه عبرت باشد آن است که هرگاه انسان در افراد دیگر اخلاق ناپسند را دید و عوارض نفسانی آنها را مشاهده کرد، برای جلوگیری از دچار شدن، همانند آنها را از خویش دور کند. جنبه تجربی و کاربرد عملی این شناخت، شاید کمتر از خواندن کتاب نباشد. چه آنکه افراد دارای خوی های نکوهیده در جامعه، دارای احترام و شرافت نیستند و التفات به موضوع سبب میگردد تا انسان، نفس خویش را بشناسد و آن را بسازد.
* جهاد با عدو، مقطعی است و روزی پیکار تمام میشود و شخص، یا مجروح یا سالم و یا کشته میشود. امّا جهاد با نفس که برترین جهادها و جهاد اکبر نامیده شده سخت بوده و در تمام عمر، انسان مشغول است تا بازنده نشود و برنده گردد. خشنودی خدا و مهریه بهشت، بزرگترین سربلندی و پیروزی است. البتّه برای شناخت جهاد، علم به آن لازم است و الّا سرسری از روی تقلید و خودکاری بدون راهنما، معلوم نیست که تا چه حد جلو برود و غالب شود و سعادت دارین نصیب گردد. نادان نفس را بلند میداند و چون شناخت ندارد در مبارزه شکست میخورد. در مبارزه، شناسایی ابزار و آلات، موقعیتها، فروعات و جزئیّات از ارکان جهاد با نفس است.
* در شناخت نفس، یکی از ابزارِ مکر آن، این است که هر درد و گرفتاری و بدبختی را که مبتلا میشود به گردن دیگری میاندازد یا کسی را متّهم میکند، یا به روزگار نسبت میدهد و یا از زن و فرزند میداند؛ در حالی که خودش گرفتار نفس امّاره است و باید خود را متّهم کند و در درون خود جستجو نماید که این بلا، سبب و سرچشمهاش از کجا شروع شده زیرا که انسان همیشه در گروِ تاوانِ عمل خودش است. اگر با تحقیق و بدون تقلید و تعصّب کاوش کند خداوند، گیرِ کارش را به او میفهماند و به قوّت و افراط و یا ضعفِ تفریطِ کار خود پی میبرد.
* وقتی انسان خویشتنِ خویش را یافت در مرز خویش بایستد یعنی از حدّ خود تجاوز نکند. لذا تجاوز از حدود و مرزها سبب نابِکاری و سستی نفس میگردد و احتمال در خطر افتادن آن بسیار است.
* یکی از راههای شناخت خود، این است سالک ببیند که آیا با نفس خود، خوشرفتار است یا بد رفتار؟ بهعبارتدیگر آیا سفره آشتی و صلح میان خود و نفس پهن نموده یا از او در ترس و واهمه است؟ یعنی دشمنترین دشمن را نفس امّاره میداند یا رشته و طرح دوستی با او کرده است؟ وقتی انسان تغذیه شیرین به نفس میدهد، یعنی آنچه میل و رغبت دارد به او میدهد، نفس چاق و فربه میشود و دیگر حریف او نمیشود تا مغلوبش کند. هر اندازه تغذیه مطابق میل نفس باشد به همان اندازه حجابِ طریق الی اللهِ او میشود، در حالی که خودش سر خود را کلاه میگذارد و حالت آشتی دارد پس راضی شدن از نفس از خطرهاست و نباید گول چنین حالتی را خورد.
* نفس را پانصد سر است و هر سری **** از فراز عرش تا تحت الثری (مثنوی 5/2191)
واقعاً اگر کسی نیرنگ و خدعههای نفس را فهمید بسیاری از مسائل آن را فرا گرفت. چون «در همان زمانی که از همیشه به نفس خود مطمئنتر هستی در همان زمان از نیرنگهای آن بیشتر پرهیز کن.» (غررالحکم 2/493) واقعاً پیچیدگی که نفس دارد شناخت خودیّت خود مشکل است و اگر کسی چنین ادعایی کند، یا جاهل است یا عارف واقعی است.
* مردی از امیرالمؤمنین علیهالسلام اندرز خواست، حضرت فرمود: «از کسانی مباش که … نفس به نیروی گمان ناروا، بر او چیرگی دارد و او با قدرت یقین بر نفس چیره نمیگردد. برای دیگران که گناهی کمتر از او دارند نگران و بیش از آنچه برای نفس خود عمل کرده امیدوار است. گناه دیگران را بزرگ و گناه نفس را کوچک میپندارد. مردم را سرزنش میکند امَا نفس خود را سرزنش نمیکند. به نفع نفس خود بر زیان دیگران حکم میکند. دیگران را هدایت امّا نفس خود را گمراه میکند.» (نهجالبلاغه حکمت 150)
* خرید و فروش یا بیع و شراء در معاملات، چیزی است روشن و همه بدان مبتلا هستند. درباره نفس هم میتوان این اصطلاح را پیاده کرد. وقتی کسی نفس خویش را به دنیا و اهل دنیا میفروشد جزء زیانکاران است. امّا کسی که نفس را به آخرت و اهل آخرت میفروشد در واقع نفس خود را میخرد و آن را آزاد میکند و او جزء سعادتمندان است.
* بدان ای عزیز! هر ساعت و روز، نفس در معرض امتحان و آزمایش است. قالب هر کس با قالب دیگری فرق میکند و نوع ابتلاء هم در فتنهها و آزمایشات، گوناگون است. در امتحان، آخرِ کار، بحث مقبولی و مردودی است. آنکه در امتحان مقبول است در واقع، خدا از کارش راضی شده است. آنکه رفوزه شده در واقع خداوند از نفسش ناراضی شده است. گویند: «جوجه را آخر پاییز میشمارند» یا «شاهنامه آخرش خوش است» یا «هر که آخربین بوَد چه با معنی بود» یا گفتهاند: «هر که از پُل بگذرد خندان بود» و دهها نظیر این نوع مطالب، اشاره دارند که اوّل کار نفس و شخصیّت انسانها هیچ دلیل بر خوبی نیست، اگر در آخر کار، موفق شد و سالم و با عافیت درآمد آنگاه گفته میشود که «خوش به حال فلانی که آخر کار نمره قبولی آورد.»