وبلاگ

مقام معرفت

* نکته‌ها:

معرفت به معنای شناخت و شناسایی است که منظور از آن معرفت به پروردگار و آیات و اسماء و صفات و افعال حق است که ربط آن با خودشناسی و معرفت نفس می‌باشد.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «معرفت خداوند سبحان بلندمرتبه‌ترین معرفت‌ها است.» (غررالحکم، ح ۹۸۶۴)

* بعضی شناخت‌ها ذاتی است و اکتسابی نیست و این از لطف خاص و عنایت است، همانند انبیاء و امامان و بعضی اولیاء که این تفضّل نصیب آن‌ها شد؛ و غیر این‌ها، معرفت به اکتساب و تحصیل و مجاهدت و ریاضت به دست می‌آید.

* معرفت یا اجمالی است یا تفضیلی و هرکدام را در بدایات و نهایات برای عارف منازلی است که البتّه چون حق اسماء و صفات و افعالش نامتناهی است این شناخت هم نامتناهی است.

معرفت عالمی است بی‌پایان **** بحر بی‌منتها که نیست کران (سنائی)

* در شناخت اوّل، آنکه حق خودش را به بنده می‌شناساند و دوم بنده به آثار و صفات، او را شناسا می‌شود. مرتبۀ اوّل بالاتر است، خداوند در سورۀ شوری آیۀ ۵۲ به پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌فرماید: «همین‌گونه روحی از امر خودمان را به‌سوی تو وحی کردیم.» امّا دربارۀ عموم و عوام می‌فرماید: آیا به شتر نمی‌نگرند که چگونه آفریده‌شده؟ (غاشیه: ۱۷) که شناخت از اثر پی به مؤثر بَرَد.

* بدان که شناخت ذات و اسماء و صفات حق به کُنه ممکن نیست، به علّت نامتناهی بودن الوهیت و ربوبیت او،‌ و در سورۀ طه آیۀ ۱۱۰ فرمود: «خداوند آنچه را پیش رو (جلو) و آنچه را پس پشت (خلف) آنان است می‌داند و آنان بر او در دانش هیچ احاطه ندارند.»

* ازآنچه از علوم ظاهری راهی برای معرفت باز می‌شود و زمینه را برای روشن شدن معارف هموار می‌کند بسیار خوب است ولیکن این علوم تام و کامل نیستند و همراه این‌ها شک و شبهه و گمان می‌آید و عالم این علم در امان نیست. از علومی که از راه طریقت و باطن و مجاهدت و تهذیب نفس به دست می‌آید می‌توان به معارف حقیقی و معنوی رسید که عالم به این واقعیت، به معرفت اسماء و صفات می‌شود و مظهر می‌گردد و دانایی او عین معرفت است که در معاینات و مکاشفات و مقامات و مشاهدات می‌یابد.

* در معنی عارف و معرفت عارف شبستری در گلشن راز ترجمۀ نگارنده این‌چنین آمده است: چه کسی به سرّ وحدت واقف شد و عارف چه چیز را می‌شناسد؟ آن سالکی به سرّ و حقیقت وحدت حقّه آگاه می‌شود که در سیر و سلوک مراحل و منازل توقف نکند. قلب عارف برای غیر وجود ذات مطلق حق،‌ هست و بی بودی نمی‌شناسد و اگر هستی در لباس ممکن پدیدار می‌شود، آن را نیست شدنی، اعتباری و مجازی می‌داند. این هستی تو، پر از خار و خَس بوده، همه را بیرون بریز تا پاک شوی. باید خانۀ دلت را از غیر او بیرون کنی و پاک نمایی. چه آنکه دل مقام تجلّی محبوب حقیقی است، چون دل را از تعلّقات پاک کردی و از منیّت بیرون آمدی حضرت حق بی‌حجاب آید و جمال حقّانی خود را به تو بنماید.

* کسی که با نوافل ترقّی کند و محبوب حق‌تعالی شود به لای نفی (لا اله: نیست خدایی)، همه إلٰه‌ها و بت‌ها و اغیار را از خانۀ دل جاروب کند. در حدیث قدسی است که خداوند می‌فرماید: «عبد به‌وسیلۀ نوافل به من نزدیک می‌شود و من او را دوست دارم. وقتی دوستش داشتم، من گوش و چشم و زبان و دست‌وپای او می‌شوم. به من می‌شنود و می‌بیند و نطق می‌کند و بگیرد و راه می‌رود.» درون دل که تطهیر شد به مقام محمود دست یابد. (اسراء: ۷۹) و حق ندا دهد به من می‌شنوی و به من می‌بینی. تا سالک از حجاب و تعلّقات نفسانی نجات نیابد و از زشتی‌ها پاک نشود و عیب و ننگ بر او باقی است و علم توحیدی‌اش،‌ عین‌الیقین نگردد.

* موانع سلوک به نحو کلی و اجمال چهارتا است و طهارت نفس هم چهارتا است. اوّل باید خود را از حَدَث مانند بول و غایط که وضو را باطل می‌کند و خَبث (پلیدی، ناپاکی، جنابت) بدن و لباس را تطهیر کند. دوّم طهارت از معصیت کبیره و صغیره و از شر و وسوسۀ شیطان است. سوم پاک شدن از رذایل اخلاقی همانند حرص و حسد و … است که باید برطرف شود چراکه آدمی با صفات ناپسند همانند چهارپایان می‌شود. چهارم اینکه سالک باید درونش هرچه غیر خدا آید آن را محو کرده و باطن را از هر غیر او تطهیر نماید. پس سیر عارف به اینجا که رسید ظاهر و سرّش پاک‌شده و به مرتبۀ فنا می‌رسد. هر کس این موانع چهارگانه را برطرف کند و پاکی‌ها را پیاده کند بی‌شک لایق مناجات با حق‌تعالی می‌شود و در قُرب به مقام ناجین می‌رسد که حق در سرّش با او راز می‌گوید.

* بدان که علوم باطنی و معارف حقیقی از محفوظات ذهنی به دست نمی‌آید، بلکه از عنایت و لطف خاص حاصل می‌شود. برای همین است که به این علم، علم اهل‌دل گفته‌اند نه علم اهل تن. علم مقدمه است نه ذی المقدمه و عدّۀ بسیاری در مقدمه مانده‌اند و از آن خارج نشدند و با سری پُر از محفوظات و اصطلاحات از جهان رخت بربستند و بویی از معارف حقّه نبردند. برای همین واقعیت گفته‌شده که با الفاظ و حجاب‌ها پوشیده بر قلب نمی‌توان به حقیقت رسید، مگر با شناخت کشف و شهودی که شناختی بی‌واسطه است.

* چون معرفت یقینی شد برای دارندۀ آن،‌ بسیار شرافتمند است و از روحیات والایی برخوردار است و شخصیتی حقیقی پیدا می‌کند تا کسی به مجاز رسیده و در گمان فرورفته و خودیّت خودش را نیافته است.

* بدان که معرفت که از علم صرف باشد آن علم از روی خبر و قواعد و قوانینی به دست آید چه درست باشد یا نادرست،‌ چه بعداً مطرود شناخته شود یا نامردود و مقبول، امّا معرفت به حس باطنی و شهودی از حال و مقام به دست آید و واردات قلبیه سبب گردد تا به معانی و بطون علوم و رموز برسد.

* عارف به حق قائم است و به حق می‌بیند و ادراک کند و برای او گام بردارد. عالم قائم به نفس خودش است و به‌واسطۀ ابزار و آلات و شواهد و آثار و قواعد چیزی را حفظ می‌کند و می‌فهمد و درمی‌یابد بدون آنکه بویی از حقیقت برده باشد.

* به‌مقتضای غلبۀ معرفت بر هر سالکی از ظهور اسماء و صفات است که یکی مناجاتی می‌شود و دیگری خراباتی، یا یکی محبّتی می‌شود و دیگری ذکری و …، پس نشاید که کسی دیگری را ملامت کند چه آنکه معرفت از تقدیرات ربّانی به ظرف قابلی ریخته می‌شود و به همان مظروف، عارف راه می‌رود چنانکه یحیی را بیم و عیسی را امید غالب بوده و این ذاتی آن دو پیامبر بوده است نه اکتسابی و تحصیلی.

* چون روح انسانی از همۀ عیب‌ها و آلودگی‌ها پاک شد و عارف به این حد رسید چیزی به‌عنوان مانع در قلبش نباشد و حق در آن ظهور کند و عارف و معروف یک حقیقت شود. حال اگر عارف و معروف اوست و غیر او کسی نیست،‌ چرا قرعه به نام انسان خورده و او باید اکتساب معرفت حق کند و سبب خلقت گردیده است؟ چون انسان حق را به نورش می‌شناسد و غیر حق عارف و معروفی نیست خداوند به خاطر کثرت ظهور حب ذات، انسان را لایق دانست و معرفت را بدو داد. تعجب نداشت که ذرّه از ذات اعیان ممکنه، امید و هوای نور خورشید حضرت حق را به فطرت و ذات طالب شد و حق در او تجلّی کرد. در وقتی‌که خمیر ذات انسانی را می‌سرشتند در وجودش ایمان به حق و تصدیق به حضرت خداوندی را ملائکه نوشتند. (مجادله: ۲۲)

اگر حجاب‌ها کنار رود و دفتر ذات و صفات انسانی از خزانۀ حق را می‌خواند، می‌یافت که هر استعدادی که ذات او بود به حکمت به او داده است. (سویدای دل، ص ۶۳)

* اگرنه نور تو گردد دلیل اهل طلب **** میان وادی حیرت شوند جمله هلاک

اساس معرفت ذات از آن رفیع ترست **** که عقل با نظر فکرتش کند ادراک

* هیچ احدی عبادت حق نمی‌کند مگر به مقدار علم و معرفت خویش مر حق را، چه عبادت مسبوق است به معرفت معبود،‌ تا نداند که حق رب و مالک و مستحق عبادت است و خود را به مربوبیّت و مملوکیّت و استحقاق عبودیت نشناسد، عبادت به ظهور نپیوندد. پس هر که استعداد در ذات او اعطا نکند علم و معرفت را به جمیع اسماء و صفات،‌ ممکن نیست که حق را به جمیع اسماء عبادت تواند کرد؛ و از اینجاست که حق را عبادت تامّه نمی‌کند مگر انسان کامل. (شرح فصوص خوارزمی ۱/۷۵)

* در سورۀ ذاریات آیۀ ۵۶ خداوند فرمود: «ما جن و انس را نیافریدیم مگر بپرستند.»

امام حسین علیه‌السلام بین اصحابش فرمود: «‌ خداوند عزوجل خلق را نیافرید مگر برای اینکه او را بشناسند،‌ چون او را بشناسند، عبادتش می‌کنند و اگر عبادتش کنند به‌وسیلۀ عبادت او از پرستش غیر او بی‌نیاز می‌شوند.» (علل الشرایع ۹/۹)

پس یکی از اغراض خلقت آدمیان معرفت بوده است تا کسی چیزی را و کسی را نشناسد، چطور می‌تواند برای آن گام بردارد و فرمان‌بردار شود و تواضع به خرج دهد و گردن به تکلیف نهد. پس رحمت خاص و عنایات به‌وسیلۀ پرستش انجام می‌گیرد و آن معلول معرفت است که حاصل می‌شود.

* امّا معرفت حق بر این وجه که الهی است صاحب اسماء و صفات، متصوّر نیست جز به طریق نظر در عالم،‌ و استدلال از عبودیت بر معبودیّت و از مربوبیّت به ربوبیت، پس عالم دلیل است بر إله از آن روی که إله است و لذا عالم را مأخوذ از علامت دانستند که عبارت است از دلیل. (شرح فصوص خوارزمی ۱/۲۴۳)

* در آیۀ ۷۲ سورۀ اسراء خداوند فرمود: «هرکس در دنیا کور باشد او در جهان واپسین نیز کور (دل) و گمراه‌تر خواهد بود.»

مراد از کوری، کوری از معرفت خداوند است چون فیض و تجلّی حق آنی قطع نمی‌شود و بنده به خاطر اعتقاد و اعمال محجوب می‌شود، از ادراک فیوضات و تجلیات بریده می‌شود، پس در کوری دل به سر می‌برد و خواه‌وناخواه در آخرت، این کوریِ دل بدتر و سخت‌تر است.

* بدان ای عزیز! هر ظرف وجودی استعدادی دارد؛ و تکلیف بر افراد به‌اندازۀ وسع می‌باشد. (بقره: ۲۷۶)

و فهم و ادراک و معرفت به‌اندازۀ دانایی و کشف است، پس نمی‌توان ‌کسی دیگر را در مراتب شناخت ملامت کند؛ چه آنکه ظرف و مظروف وقتی تطابق نداشته باشند سبب ناهماهنگی می‌شود. پس آنکه ظرفش کوچک است و در مراتب معارف درجا می‌زند باید با توسّل و کوشش از خدا بخواهد ظرف وجودی‌اش بزرگ‌تر شود تا معارف بیشتری در آنجا بگیرد.

* چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی **** صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت **** بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی (میرفندرسکی)

* باباطاهر عریان در دوبیتی می‌گوید:

به صحرا بنگرم صحرا تو بینم **** به دریا بنگرم دریا تو بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت **** نشان از قامت رعنا تو بینم

پس از مشاهدات بصری به ادراک قلبی این گفته آمده است که جمال الهی در همۀ مشاهِد و آیات دیده می‌شود و این بستگی به‌اندازۀ معرفتی است که سالک دارد که چقدر و چه اندازه دوربین او می‌بیند، اگر عارف واقعی شد این مقامی بس بلند است که در تمام مظاهر، علم و قدرت وحی و قیّومی او را مشاهده می‌کند که البتّه این مقام از آنکه حق را مشاهده می‌کند نه در دریا و صحرا (مقام خفی) پایین‌تر است.

* سؤال شد در مراتب معرفت کدام بهتر است؟ از اثر به مؤثر یا از مؤثر به اثر گفته شد، ادراکات و استدلال از مؤثر به اثر بهتر و کامل‌تر است تا از اثر به مؤثر، چه آنکه از آثار احتمال آنکه در مشاهدات خطایی رخ دهد هست امّا در دومی این خطا نباشد، در اوّلی از دانی به‌طرف عالی است ولی در دومی از عالی فیض به‌طرف دانی سرازیر می‌شود. در اوّلی از دریا و صحرا می‌خواهد پی ببرد، امّا در دومی از «به تو، تو را شناختم» (بک عرفتک) بعد همۀ آثار و براهین و نشانه‌های او را می‌بیند.

* «سَنُریٖهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الآفٰاقِ وَ فیٖ أنْفُسِهِمْ حَتّیٰ یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أنَّهُ الحَقٌّ… : به‌زودی نشانه‌های خویش را در گستر،‌ بیرون (آفاق) و پیکرۀ درونشان (انفس) نشانشان خواهیم داد تا بر آنان روشن شود که او راستین است.» (فصلت: ۵۳)

آنچه آفاقی است حق در همۀ آن‌ها نشانه و دلیل و علامت از خود را نهاده است و در انفس همه دلایل بی‌شماری درج کرده تا اینکه بنده بتواند از این آیات بر او معلوم و مشهود گردد که حق هم اوست و مدیر و مدبّر در همۀ شئون اوست و لازمۀ تدبیر و تجلیاتی که در مظاهر ممکنه می‌کند تا هر کس به فراخور استعداد خویش حقایق و معارف را دریابد و درک کند تا موحّد و عارف بشود.

* غزالی (در احیاء علوم الدین ۱/۶۰) گوید: رأی گروهی آن‌که غایت معرفت حق‌تعالی اعتراف است به عجز از معرفت وی و بعضی در معرفت وی دعوی‌های بزرگ می‌کنند و گروهی حدّ معرفت وی را همان‌که اعتقاد کل عوام بدان رسیده است دانند که او عالم و قادر و سمیع و بصیر و متکلّم است. گوییم معرفت ظاهری درجۀ دنی است و معرفت متوسط برای کسانی است مقداری تهذیب کرده و مقداری راه‌رفته‌اند امّا به انتها نرسیده‌اند. معرفت منتهی آن است که عارفان بدان رسیده‌اند که به خاطر ریاضات و مجاهدات حجاب‌ها از روی دل آن‌ها برداشته شد و هر عارفی به‌اندازۀ سعه وجودی و ادراکات باطنی و علوم مکاشفی حقایق بر آن‌ها بازشده و به مشاهده و مکاشفه و معاینه معارف ربوبی را به شناختی باطنی می‌بینند و درک می‌کنند.

* اگر علم همراه معلوم با صدق فاعل رشد کند، آنگاه آبستن شناخت حق‌تعالی می‌شود که آن‌وقت درب تقلید بسته می‌شود، چون عالم به معلوم رسد، آن‌وقت راهی برای پیمودن برای اکتساب و شهود معارف الهیه برایش بازگردد.

* امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «معرفت حیرانی است و خالی بودن از آن شب‌کوری است.» (غررالحکم، ح ۱۶۰۳)

در این نقل اشاره است به کسانی که دنبال شناخت و بصیرت نرفتند و به تعقّل و تفکّر نرسیدند و اگر یک گام به جلو رفتند چند گام به عقب برگشتند و این نوعی شب‌کوری است که به نور معرفت اصلاً راه پیدا نکردند. چون معرفت بی‌نهایت است و هرچه حقایق و معارف بیشتر می‌شود حیرت افزوده می‌گردد و این واقعیت به‌مثابۀ این است که هرچه از آب چشمه استفاده شود چشمه تمام نمی‌شود و صاحب اندیشه گوید چرا صدها سال آب این چشمه تمام نمی‌شود، در جواب گفته شد آن به بحر وصل است.

* در مقامات اشاره‌شده است که به ریاضت و عنایت معرفت داده می‌شود، امّا یکی در میدان شوق و انس گام برمی‌دارد یکی خوف از معاد و کبریایی حق او را می‌گیرد و یکی در راه خراباتی می‌شود و این‌ها بر طبق قواعدی نیست که داده‌شده است، بلکه معطی حق است و ظرف قابلی همان اندازه که جایگاهی برای پذیرفتن مظروف را دارد اخذ می‌کند.

* در کتاب غررالحکم ح ۷۵۵۳ این روایت را نقل کرده که امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «خداوند سبحان عقل‌ها را بر تحدید صفت خود آگاه نگردانیده و آن‌ها را از وجوب معرفت خود منع نکرده است.» یعنی خداوند طوری عقول را خلق نکرده که بتواند به کنه صفت او برسد، چه آنکه اگر احاطه شود محدود شود و این با نامتناهی بودن علم و قدرت وحی و قیّومی او سازگار نیست، ولی برای شناخت تا آنجا که بتوانند راه را بازکرده امّا به‌اندازۀ اندیشه و کشف و شهود خودشان، نه بیشتر؛ چه آنکه فرد اکمل پیامبر است و همه در طول او هستند و هرکسی به‌اندازۀ طاقت ذکر و فکر و ریاضت خودش معرفت پیدا می‌کند نه بیشتر.

* من عرف الله کملت معرفته: هرکه خداوند را بشناسد معرفت او کامل باشد. (غررالحکم، ح ۷۹۹۹)

این بیان امام موحّدین اشاره است که معرفت درجاتی دارد، هرکس در حدّ خودش به شناختی می‌رسد و برای او در درجۀ ایمانی که دارد ممتاز است. تقدیر و اندازۀ معرفت شخصی است و عینیت وجود ندارد، امّا این دلیل نیست کسی که درجۀ ایمانِ او سوم است با کسی که درجۀ ایمان او دهم است در معرفت مبدأ و معاد و غیب و شهود یکی باشد.

* شما به هرچه معرفت پیدا کنید از هر نظر، آن به معرفت حق‌تعالی نمی‌رسد. چه آنکه هر چیزی حدّی دارد ولی اسماء و صفات و کنه حق‌تعالی نامحدود است. هیچ عقل را قوّت اطلاع بر حقیقت او نیست و هیچ فکر و دانش را وسع احاطت به کنه معرفت او نیست. هر عبارت که در نعمت او ایراد کنند و هر بیان که در وصف او بر زبان رانند اگر ثبوتی باشد از شائبۀ تشبیه، در تصوّر نیاید؛ و اگر غیر ثبوتی بود از غائلۀ تعطیل مبرّا در توهّم نیفتد و پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «خداوندا! فوق آنچه هستی که دیگران دربارۀ تو گویند.» (اوصاف الاشراف ۱/۳)

* حکیم متألّه آقا محمدرضا قمشه‌ای در حاشیۀ اسفار گوید: سفر اول سالک از خلق به‌سوی حقّ است به رفع حجاب‌های ظلمانیّه و نورانیّه. حجب ظلمانیّه متعلّق به نفس است و حجب نورانیّه متعلّق به قلب و روح که باید سالک از انوار قلبیّه و اضواء روحیّه بگذرد. از مقام نفس به قلب و از قلب به روح و از روح به مقصد اقصیٰ حرکت کند، پس عوالم میان سالک و حقیقت او سه عالم است و تمام حجاب‌هایی که در اخبار بیان شد یا در لسان بزرگان آمده همه راجع به این سه حجاب است.

وقتی سه حجاب برداشته شد و این سه عالم طی گشت، سالک به مقام معرفت جمال حق می‌رسد و ذات خود را در حق فانی می‌کند و سفر اوّل او پایان می‌پذیرد و وجود او حقّانی می‌گردد و محو بر او عارض می‌شود. (تحفه الملوک، ص ۱۴۴)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.