وبلاگ

مهندس سُنّی

مرحوم شیخ عبدالزهرا کعبی می‌فرمود: در ایامی که در بحرین منبر می‌رفتم، یک روز از کنار خیابانی می‌گذشتم. جوانی با من برخورد کرد و دستم را بوسید. بعد متوجه شدم این جوان مهندس و سنّی است. او از برای شب تاسوعا برای روضه‌خوانی در منزل مرا دعوت کرد. من گفتم: وقت ندارم. او اشکش جاری شد و گفت: اگر نیایی شکایتت را به حضرت زهرا علیهاالسلام می‌کنم. من منقلب شدم و قبول روضه کردم؛ و به آدرس منزلش، شب تاسوعا رفتم. جمعیتی در منزل نشسته بودند، وقتی رفتم روی پله اول منبر گفت: روضه حضرت زهرا را بخوان. من منقلب شدم و گفتم: امشب مناسبت ندارد! گفت: مجلس مالِ من است و باید درباره حضرت زهرا بخوانی. رفتم بالای منبر، شروع به خواندن روضه کردم؛ یک وقت متوجه شدم صدای شکستن چیزی می‌آید، همین‌که نگاه کردم، دیدم استکان‌ها را بر سر و صورت می‌زند و صدا می‌زند: یا فاطمة‌الزهرا. من منقلب شدم؛ و بعد که روضه به پایان رسید مرا به اتاق پذیرائی بردند و بر سر سفره نشستم. مهندس رو به من و علمای سنی کرد و گفت: مدتی است که شیعه حضرت زهرا علیهاالسلام شده‌ام اگر اجازه بفرمایید، قصه و علت آن را بیان کنم. یک روز در اداره بودم. تلفن به صدا در آمد، گوشی را برداشتم، همسرم گفت: سریع بیا که بچه‌ات دارد می‌میرد. فوراً به منزل آمدم و دیدم پولی در میان گلوی بچه گیر کرده و دارد دست و پا می‌زند. به هر طریق، بچه را به بیمارستان بردیم؛ و او را به اتاق عمل بردند. من در میان سالن بیمارستان قدم می‌زدم، مضطرب و پریشان بودم، یک‌دفعه یادم آمد که شیعیان حضرت زهرا را باب‌الحوائج می‌دانند. متوجه قبرستان بقیع شدم و عرض کردم: بی‌بی جان! اگر فرزندم را نجات دهی نامش را حسین علیه‌السلام می‌گذارم قول می‌دهم شیعه شوم و برایت روضه‌خوانی کنم. در حال اضطراب بودم که یک‌دفعه دیدم دکترها به‌طرف من آمدند و صورتشان سرخ شده و گفتند: آقای مهندس در خانه حضرت مسیح رفتی؟ گفتم: مگر چه شده است. گفتند: معجزه شده، بچه از دست رفته با حال سلامتی بلند شده و هیچ اثری از آن، پول در حلقوم او نیست. گفتم: بلی: در خانه حضرت زهرا رفتم و او بچه‌ام را نجات داد پس مهندس پسرش را به نام حسین صدا زد و پسر وارد مجلس شد.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.