موت ارادی
آیتالله بهجت فرمودند: در زمان قاجاریه، آقایی در یکی از مدارس علمیه تهران حجره داشت و به کرامت داشتن شهرت داشت، ولی مقید بود چیزی از او ظهور و بروز نکند. در میان طلاب زمزمه میافتد که آقا موت ارادی دارد. (یعنی هر وقت بخواهد، میتواند اختیاراً تخلیه روح از بدن کند).
روزی عدهای جمع شدند و خدمت آقا رسیدند و گفتند: آقا، ما امروز آمدهایم تا از شما کرامتی ببینیم. هر چه عذر آورد، آنها قبول نکردند، ناچار راضی شد. یادم نیست که آن آقا تعهّد گرفت که تا زنده است آنها به کسی اظهار نکنند یا تعهد نگرفت. آن آقا فرمود: من میخوابم، شما مرا صدا نزنید و کاری به من نداشته باشید. رو به قبله خوابید و شهادتین را گفت.
آنها دیدند که آقا مرد. وی را این رو و آن رو کردند، دیدند واقعاً مرده است. برای اطمینان چند جای زیر پای او را با کبریت سوزاندند و دیدند که واقعاً جان داده است. پس از مدتی آقا نفسی کشید و نشست. همینکه نشست فرمود: به شما نگفتم با من کاری نداشته باشید، چرا مرا از راه رفتن بازداشتید؟