نان و انگشتر
از حاج محمّد جعفر اصفهانی نقل شده است که: در زمان مرجعیت میرزای شیرازی (اول)، مرد تاجری (در بغداد) بود که در تجارت ورشکست شد و به فقر افتاد. پس به نجف اشرف آمد و مجاور گردید و متوسل به امیرالمؤمنین شد. عدّهای به او گفتند: چهل هفته شبهای چهارشنبه به مسجد سهله رفتن فایده زیادی دارد و مشهور است که امام زمان (عج) را میبینند. گوید: به این عمل مشغول شدم و یک اربعین تمام کردم و از «نجف» به «سامرا» رفتم که شاید آنجا به مقصدم برسم. شتری کرایه کردم و در بین راه، جهت دستشویی پیاده شدم و صاحب شتر، سوار شد و بهسرعت رفت و من پیاده ماندم. من پیاده به راه خود ادامه دادم، پس دیدم شخصی که آثار جلالت از وی هویدا بود نزدم حاضر شد. هیبت او مانند عربها بود و با من شروع به حرف زدن کرد و میدانست به سامراء میروم، فرمود: به میرزای شیرازی بگو که فلان شخص به تو میگوید: که چرا از فلان سید غفلت کردی؟ اگر پرسید این را چه کسی به تو گفت، بگو: آن کس که تو را در شب نیمه شعبان انگشتری داد. پس به من که گرسنه بودم و چیزی نداشتم بخورم، فرمود: گویا تو گرسنهای؟ و دو قرص نان گرم و تازه عطا کرد؛ تعجب کردم که در این بیابان نان گرم از کجا به دست میآید، نکند این شخص امام زمان باشد که از نظرم غایب شد! پس به سامرا رفتم و به منزل میرزای شیرازی رفتم و دستش را بوسیدم و شرح ملاقات و پیغام امام زمان را رساندم به آن نشانی که انگشتری شب نیمه شعبان حضرت به او داد. میرزای شیرازی مرا در بغل گرفت و پیشانی مرا بوسید و به خانه برد. مدتی که در سامرا ماندم هر روز آن قدر پول به من داد که به بغداد برگشتم، وضع مادیام خوب شد و مشغول تجارت شدم.