وبلاگ

نفوذ کلام و جاذبه

مرحوم بهاری کسی بود که اگر شخصی را قابل می‌دید را در برخورد اول شیفته و مجذوب خود می‌ساخت. او روزی در نجف اشرف با جمعی از طلاب در محوطه حیاط مدرسه ایستاده بود. رهگذری جسارتی به طلاب می‌نماید. طلاب درصدد پاسخ به توهین او برمی‌آیند؛ اما بهاری می‌فرماید: او را به من واگذارید. پس به رهگذر می‌فرماید: آیا نخواهی مُرد، آیا وقت آن نرسیده است که از خواب غفلت بیدار شوی. آن مرد نگاهی به پشت سر خود می‌کند و خطاب به بهاری می‌گوید: چرا چرا! اتفاقاً موقعش رسیده است. سپس در حضورش توبه می‌کند و از زهّاد و اوتاد زمان خود می‌شود. نوشته‌اند او چنان جاذبه‌ای داشت که فی‌المثل اگر شتربانی ده قدم با او راه می‌رفت فدایش می‌شد.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.