وبلاگ

نه مجنون، نه عارف، نه عالِم

ذوالنون مصری گفت: روزی در شهری می‌رفتم؛ پس طهارت گرفتم و پس از آن، چشمم به کنار کوشکی (قصر، عمارت) افتاد. کنیزکی دیدم بر کنگره (سر دیوار و تراس) آن ایستاده با جمال نیکو! خواستم با او سخن بگویم تا او را امتحان کنم. گفتم: کنیز چه کسی هستی؟ گفت: از اهل مصر، سپس گفت: چون از دور تو را دیدم، گفتم: مجنونی. چون نزدیک آمدی و طهارت گرفتی، گفتم: عالمی. چون از طهارت فارغ شدی، گفتم: عارفی. چون به حقیقت نگاه کردم نه مجنونی نه عالمی نه عارفی. گفتم: چرا؟ گفت: اگر مجنون (دیوانه) بودی، طهارت نمی‌گرفتی. اگر عالم بودی، به نامحرم نگاه نمی‌کردی، اگر عارف بودی به جز حق‌تعالی به دیگری توجه نمی‌کردی. این را بگفت و ناپدید شد.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.