هبوط عابد

سعدی گوید: «عابدی در جنگلی دور از مردم به عبادت مشغول بود و با گیاهان جنگلی گرسنگی خود را برطرف می‌ساخت. پادشاه آن عصر به دیدنش رفت و او را به آمدن به شهر و بهره بردن مردم از انفاس وی دعوت کرد، ولی او نپذیرفت.

وزیر شاه به عابد گفت: به پاس احترام شاه چند روزی به شهر بیایید، اگر نخواستی به جنگل باز گردد.

عابد به شهر نزد شاه آمد. شاه باغی دل گشا، پسر زیبا چهره‌اش و کنیز زیبایی را برای خدمت به او بخشید و او از انواع اغذیه و لباس و دیگر وسایل آسایش استفاده می‌کرد. روزی شاه قصد دیدار عابد نمود و به نزدش آمد. پس دید رنگش عوض شده، بر بالش حریر تکیه داده و عدّه‌ای مشغول خدمت او هستند و بیچاره در هوس‌های نفسانی غرق شده است.

شاه به او گفت: من دو گروه را دوست دارم؛ دانشمندان و پارسایان.

وزیر در توضیح گفت: شما به عالمان پول می‌دهی تا به تحصیلات ادامه دهند و به پارسایان چیزی ندهی که در حال پارسایی باقی مانند، که قناعت برایشان بهتر است». (حکایت‌های گلستان، ص 135)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.