وبلاگ

همه کس اوست

در زمان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله کافری را غلامی مسلمان بود؛ صاحبش گفت: طاس‌ها را بر گیر تا به حمام رویم. در راه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با اصحاب نماز می‌خواندند. غلام گفت: ای خواجه! این طاس‌ها را لحظه‌ای بگیر تا نماز در مسجد بخوانم بعد از آن به خدمت آیم. خواجه اذن داد، چون در مسجد رفت و نماز کرد، همگان بیرون آمدند و غلام تنها در مسجد ماند و مشغول مناجات و دعا بود. خواجه‌اش منتظر بود و بانگ می‌زد: ای غلام! چرا بیرون نمی‌آیی؟ غلام می‌گفت: نمی‌گذارد که بیرون آیم. خواجه سر در مسجد کرد تا ببیند کیست که نمی‌گذارد او بیرون بیاید. جز کفش و سایه، کسی ندید پس گفت: آخر کیست که تو را نمی‌گذارد بیرون آیی؟ غلام گفت: آن کس که تو را نمی‌گذارد که اندرون مسجد آیی، خود همه کس اوست که تو، از کوری، او را نمی‌بینی.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.