کرامات
گرچه در مباحث، مکاشفات، الهام، استخاره، قبور و امثال اینها کرامات هم همراه هست لکن خواستیم چند نمونه هم در این باب درج کنیم.
اول: یکی از دوستان، روزی سه استخاره برای ازدواج دائیاش که استاد دانشگاه و دکترای فیزیک داشت و در آذربایجان شرقی ساکن بود، گرفت. بعد از مدتی گفت: دائیام وصف آیتالله کشمیری را شنیده بود، میخواهد از ایشان ذکری طلب کند، حضرت استاد، روزی ۱۲۰۰۰ بار لاالهالاالله دستور فرمودند و ایشان بهوسیلهٔ نامه، این ذکر را برای دائیاش ارسال داشت. بعد از مدتی جویای حال دائیاش شدم، گفت: ایشان استاد دانشگاه است و بعضیها را دیده و لکن وقتی نامهام را باز کرد و دستور استاد را دید، انگار دریچهای از حیات به رویش باز شد. بعد از شروع کارش به اینجا رسیده که کمی که ذکر توحیدی میگوید، دیگر زبان ذکر نمیگوید، قلبش لاالهالاالله میگوید و برایش بسیار لذّت بخش است (واقعاً همینطور است) میگفت: وقتی برای تدریس میروم این حالت برایم باقی نمیماند، امّا وقتی در تنهائی به ذکر توحیدی مشغول میشوم، قلبم ذکر میگوید (هنیئاً له و زاد الله في توفیقاته).
دوم: سالهای پیش، روزی استاد با شیخی در تهران برای زیارت امامزادهای میرفتند. در آنجا نشسته بودند که زنی با برادرش از کنارشان عبور میکند. پس از لحظاتی آن خانم که اصلاً حضرت استاد را نمیشناخت خدمت میرسد و میگوید: آقا سرم درد میکند، آیا میتوانید دعایی کنید تا درد سرم خوب شود؟! استاد میفرماید: چادر را به صورت بکشید، بعد دعایی با اشاره دست به سرش میخواند. زن میبیند تأثیری مثبت داشته، عرض میکند: آقا شوهری داشتم دو سال قبل فوت کرده، دلم میخواهد او را در خواب ببینم، آیا امکانش هست؟
استاد میفرماید: امشب شوهرت را در خواب میبینی. فردا آن زن نزد شیخ میرود و میگوید: آن آقا کیست که این همه قدرت دارد؟ هم سردردم خوب شد و هم شوهرم را بعد از دو سال در خواب دیدم، چون دیروز از آقا سید (یعنی استاد) جدا شدم، دو بستنی خریدم و به نیّت شوهرم به فقیر دادم. شب در خواب شوهرم را دیدم که گفت: دو سال تشنه بودم، امروز خوب سیراب شدم که از همّت آن آقا بوده است.
سوم: زمانی که استاد از نجف به قم آمدند، یکی از شاگردان که با ایشان مربوط بودند، گفت: در مشهد، خواب دیدم که همراه استاد به محضر مبارک امام رضا علیهالسلام مشرف شدیم، حضرتش در ضریح تشریف داشتند. عرض کردم: اسم اعظم میخواهم! حضرت به استاد که همراهم بودند اشاره کردند. من خدمتشان حوالهٔ امام را گفتم. ایشان خندیدند و چیزی نگفتند.
دوباره خدمت امام عرض کردم، حضرتش به استاد حواله دادند، گفتم: آقا میشنوید حضرت چه میفرماید؟ خندیدند و تبسّم کردند.
بعد از بیداری خدمت استاد رسیدم و جریان خواب امام رضا علیهالسلام را نقل کردم، فرمود: من اسم اعظم دارم، منتهی ترتیب اعمال آن را ندارم. عرض کردم: حواله به شما نمودند، فرمود: باید ترتیب آن و اجازهٔ آن را از حضرت امیرالمؤمنین بخواهم.
بعد خودشان طوری انشاء مطلب کردند و با حالی مخصوص نسبت به امام گفتند، بعد فرمود: شما طلب کن.
از خانه استاد بیرون آمدم، آن وقت مجرد بودم و در حجره ساکن بودم، هفت الی ده روز مکرر در بیداری حضرت امیرالمؤمنین را میدیدم ولی جرئت بیان مطلب را به ایشان پیدا نمیکردم، این اتفاق چند بار تکرار شد تا اینکه به استاد عرض کردم: دیگر نمیتوانم این حال را داشته باشم، چون وضعم دگرگون شده، فرمود: پی گیری کن! ولی من از ادامهٔ آن ناتوان شدم و آن حال کشف و مشاهده از بین رفت.
چهارم: اوایلی که استاد از نجف به ایران آمده بودند، هیچگونه امکانات مادی نداشتند. یکی از اَعْلام مبلغی قابلتوجه به شخصی واسطه میدهد که به ایشان برساند امّا آن شخص مقدار زیادی از آن پول را به کس دیگری میدهد، استاد از این مسئله باخبر میشوند. روزی در قبرستان نو (با حالتی خاص) فرمودند: من نیاز به پول دارم، پول برایم میفرستند، اما واسطه، آن را به کس دیگری میدهد، او کشته خواهد شد. عاقبت هم آن شخص پس از مدتی در حادثهای کشته شد.