یکی ام
سراجالدین قونیوی بزرگ وقتش بود و با مولوی میانهاش خوب نبوده است. به او گفتند: مولانا گفته: «من با هفتادوسه مذهب یکیام» چون صاحب غرض بود؛ خواست که مولانا را برنجاند و بیحرمتی کند. یکی از نزدیکان خود را که دانشمندی بزرگ بود فرستاد؛ که بر سر جمعی از مولانا بپرس که تو چنین گفتهای؟ اگر اقرار کند او را دشنام بسیار بده و برنجان. آن کس بیامد و از مولانا سؤال کرد که شما چنین گفتهاید: که من با هفتاد و سه مذهب یکیام؟ (یعنی از نظر اخلاقی با هم یکی هستیم) گفت: گفتهام. آن کس زبان بگشاد و دشنام و سفاهت آغاز کرد. مولانا بخندید و گفت: با اینکه تو میگویی نیز یکیام. آن کس خجل زده شد و بازگشت.