یک بچه و دو مادر
دو زن در زمان عمر بر سر کودکی نزاع میکردند و هرکدام میگفتند: بچّه از ماست و در این جهت، بینه و شاهدی نداشتند و غیر این دو زن، کس دیگری ادعای فرزندی آن طفل را نداشت.
عمر ندانست حکم چیست و در این مسئله به امیرالمؤمنین علیهالسلام پناه برد؛ حضرت آن دو زن را خواست و آنها را موعظه کرد و آنها را از عاقبت و عذاب الهی ترساند، ولی آنان بر ادعای خود باقی ماندند.
حضرت که دید آنان دستبردار نیستند، دستور داد ارّهای بیاورند، زنان گفتند: با ارّه چکار خواهی کرد؟ حضرت فرمود: بچّه را میخواهم با این ارّه دو نصف کنم نصفی را به یکی و نصف دیگر را به آن دیگر بدهم. یکی از زنان ساکت ماند و دیگری گفت: ای خدا! ای اباالحسن علیهالسلام اگر حتماً این کار را خواهی کرد هرآینه من از سهم خویش گذشتم و به آن زن دادم (مبادا بچّه دونیم گردد).
حضرت فرمود: اللهاکبر! این طفل، بچّه تو است، نه آن زن؛ اگر فرزند او بود هرآینه با این کار دلش میسوخت و رأفت مادری او را به سکوت وانمیداشت.
آن زن هم اعتراف کرد حق با آن زن است و فرزند از آن اوست؛ با این حکم حضرت، نگرانی عمر برطرف شد و برای امیرالمؤمنین علیهالسلام به آنچه انجام داده دعا کرد. (الارشاد، ص 110)