زلف
زلف غیبت هویّت را گویند که کسی را بدان راه نیست.
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند **** با صبا گفت و شنودم سحری نیست که نیست (حافظ)
در ازل بسته دلم با سر زلفت پیمان **** تا ابد سر نکشد از سر پیمان نرود (حافظ)
زلف اشاره به تعیّنات و کثرات ممکنات است؛ و بنا بر اختفای وجه ذات در حجب تعیّنات، زلف را با کثرات تعیّنات، مشابهتی ثابت است؛ زیرا که چنانچه زلف پردهٔ روی محبوب است، هر تعیّنی از تعیّنات، حجاب و نقاب وجه واحد حقیقی است و در نقاب تعیّنات و تشخّصات کثرات اشیاء آن حقیقت واحده مخفی و مستتر است.
چو دست با سر زلفش زنم به تاب رود **** ور آشتی طلبم بر سر عتاب رود (حافظ)
از قبّهٔ عرش تا تحت الثّری هر کثرتی که در وجود است و هر حجابی که تصوّر کرده شود، آن را زلف خوانند.
تکثّر اسماء و صفات و تخالف آنان در ظهورات چنان غالب است که اگر کسی دربارهٔ قد و قامت محبوب عالم به گفتار آید، زلف آنها را مخفی گرداند. پس زلف راه را بر طالبان در پیچ و خم اندازد و دشوار نماید. از این جهت، دلها واله و در زنجیرند و خلاصی ندارند و مشتاقان از او در جوش و خروش هستند و دست و پا میزنند و کسی از این حلقه سالم بیرون نیاید.
ز قدّش راستی گفتی سخن دوش **** سر زلفش مرا، گفتا فرو پوش (شبستری)
کجی بر راستی زو گشت غالب **** وزو در پیچش آمد راه طالب (شبستری)
اگر ظهور زلف او کم میشد، از تکثّر و شب کاسته و بر وحدت و نور روز افزوده میشد. آری زلف او آرام نیست و در کار است؛ روز را به شب و باز شب را به روز درآورد و نامحدود، تکثّر و تحوّل هر آن در ممکنات به جا میگذارد که هرکس به دقّت به این شوخیها و جذبهها و تجلّیات بنگرد، به تعجّب وامیماند.
ز روی و زلف خود صد روز و شب کرد **** بسی بازیچههای بوالعجب کرد (شبستری)
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم **** ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم (حافظ)
زلف در اصطلاح، اشارت به تجلّی جلالی است، در صور مجالی جسمانی؛ و تجلّی جلالی موجب قهر و غضب و بُعد باشد؛ زیرا که جلال، احتجاب حق است به حجاب عزّت و کبریا از عبّاد تا هیچکس او را به حقیقت و هویّت چنان چه هست، نشناسد.
زلف عبارت است از تجلّیات جلالیهٔ حضرت حق؛ زیرا که جمال حق در کثرات و تعیّنات مختلفی است.
زلف محبوب عالم که از تجلّی جلالی است، چنان با پیچ و خمش ممکنات را اسیر و محبوس کند که همه مجانین واله و در زنجیر شوند و به فراق مبتلا گردند.
صفات حقتعالی لطف و قهر است **** رخ و زلف بتان را ز آن دو بهر است (شبستری)
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا **** سرها بریده بینی بیجرم و بی جنایت (حافظ)
زلف کنایه از ظلمت کفر است.
خم زلف، معضلات و مشکلات اسرار الهی را گویند که سالک را در سلوک پیش آید و به صعوبت هرچه تمامتر از او بگذرد و مرشد کلّ و کامل مر سالک را در این امر واجب و لازم است تا به راه ضلالت نیفتد.
تاب زلف، کتمان اسرار الهی را گویند.
هر لحظه به رغم من در زلف دهد تابی **** با تاب چنان زلفی من تاب نمی آرم (عطّار)
پیچ زلف اصول حقایق و معارف را گویند و آن اسماء سبعهاند.