آغاز تحول
عرفای عظام آغازی از تحولی درونی دارند که یا به جذبه و یا سخنی از پیری و استادی و … شروع میشود. استاد هم از این قاعده مستثنی نبودند. ایشان
میفرمودند: «در نجف اشرف نزدیک مدرسه جدّ ما آیتالله سید محمّدکاظم یزدی، با بچههای کوچه بازی میکردم، ناگهان شیخی مرا دید و اشاره کرد نزدم بیا. به نزدش رفتم، فرمود: در سرت نور است با بچهها بازی نکن، تو به درد بازی نمیخوری.»
او کسی غیر از آیت الحق شیخ مرتضی طالقانی قدّس سرّه نبود و این واقعه در سنین طفولیت، تقریباً حدود هفت، هشتسالگی (۱۳۵۰ یا ۱۳۵۱ هـ. ق) آن هم از استادی در سن قریب هفتادسالگی اتفاق افتاد. بیش از ده سال (تا سن ۲۱ سالگی) حضرت استاد به ایشان متصل بوده و حتی فرمودند: سالها حجرهٔ من کنار حجرهٔ ایشان بوده است.
قابلیت تحوّل و جذبهٔ ذاتی، سبب شد از سنین قبل از بلوغ با ملاقاتی متحوّل شدند، برخلاف بعضی عرفاء که ابتداء مخالف عرفان بودند بعد به حادثهای متحول شدند (چنانکه در شرح احوال عالم ربانی شیخ محمّد جواد انصاری همدانی این چنین نقل شده است «مراجعه کنید به کتاب در کوی بینشانها»)، او مجذوب سالک بود، لذا میفرمودند: همهٔ بچهها در سنین نوجوانی و جوانی، با همسنوسالان خویش معاشرت دارند، ولی من از اول با پیرمردها رفیق بودم و هرکدام از اساتید این راه را میدیدم دستورالعملی میگرفتم (در بحث بزرگان و اساتید به آن اشاره خواهیم کرد).